ديدني هاي شهر سرب و سراب(۳۷)
من كسي را ديدم كه مي خواست با زندگي كردن قيمت بيابد .... او چون « چرای زندگی » را یافته بود، بنابراین « چگونه » آن را می ساخت.
و نيز كسي را ديدم كه مي خواست به هر قيمتي زندگي كند.. او « چگونه » را می ساخت، اما « چرا » را می باخت.
من درخت شکست را دیدم و از آن میوه موفقیت چیدم...زیرا از آن درس گرفتم. من موفقیت را پریدن از شکستی بر شکستی دیگر یافتم بدون خستگی.
من درفش کاوه را در دست ضحاک دیدم... و شگفتا كه اين قصه در هر صفحه از صحيفه تاريخ تكرار مي شد. كاوه هاي نستوه از ستم به ستوه مي آمدند و بر قصرهاي قساوت و قيادت ضحاك ها برمي شوريدند .آن گاه كه نهضت به نصرت مي رسيد،باز ضحاك ها با نيرنگ و تغيير رنگ دوباره بر صدر مي نشستند و قدر مي ديدند!
من مردمی را دیدم خفته بر فراز کوهی از زر نهفته ، خواب ها بسي سنگين و خفتگان در ژرفاي روياهاي رنگين. هر كه نغمه بيداري سر مي داد ، سر را به باد صرصر مي داد.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسبها: موفقيتشكستكاوهضحاكنهضت
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.