عاشورا تبلور عزت و كرامت انسان

لطفا ادامه مطلب را مطالعه فرماييد


موضوعات مرتبط: مقالات

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1391 | 21:33 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

                              

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(240)



من شیطان را به هنگام رمی جمرات دیدم که می خندید و می گفت: بسياري از اینان که امروز به من سنگ می زنند، فردا چون بازگردند ،به من زنگ مي زنند!!

  
 

 
 
 من فانوس دریایی را دیدم که یکه و تنها در برابر قیامت شب، قامت افراخته و از یورش توفان ها خود را نباخته است.
 

 
من ماه را دیدم که تنها و یک تنه بر فراز سینه سپهر می درخشید و پرتو سیمینه اش را بی دریغ بر پیکر سرد و سیاه شب می پاشید.  

دانشگاه 
من کاربرد شیوه های سرهنگی را در عرصه های فرهنگی ناکارآمد دیدم. قدرت نمی تواند حقیقت را بیافریند، اما حقيقت مي تواند قدرت خلق كند. 
من چوپان را دیدم که تا وقتی نی لبک محبت را بر لب نهاده و در آن آهنگ صداقت می دمد، گله از يورش گرگ در آمان است.

ادامه دارد...

                                شفيعي مطهر

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1391 | 7:27 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(239)


 

من لحظه لحظه عمرم را پيچك وار پيچيده بر پر و پاي ثانيه ها ديدم ؛ اما دريغ از لختي درنگ يا يا دمي ايستايي  اين ضرباهنگ! 

 

من آيه هاي آرامش را در سوره قناعت ديدم و سوره قناعت را در كتاب رضايت.

 

 

من  انسان هزار چهره ای را دیدم که از قاب تاریخ بیرون آمد با نقاب. او رویدادهای تلخ تاریخ را بار ديگر براي مردمی که تاریخشان را از یاد می بردند، به تكرار مي نشست.

من مرگ را ديدم كه هر لحظه دهان مي گشود و بي رحمانه حيات را مي ربود....

و زندگان را ديدم كه غافلانه در چمنزار لحظه ها مي چريدند و گردوهاي پوك و پوچ آرزو را مي خريدند!

تفنگ دوربین دار WA-2000

من قدرتمداري را ديدم كه همه نظام هاي هماهنگ را در قدرت تفنگ مي ديد. او نمي دانست كه براي ايستادن مي توان بر سرنيزه دل بست ؛ اما نمي توان بر آن نشست!

ادامه دارد... 

                                 شفيعي مطهر


...و اينك تحليل هاي استاد مهرنوش باقري در ادامه مطلب:

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 26 آذر 1391 | 5:58 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |




                          

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(238)


من دانش زده ای را دیدم که سهم او از « اقیانوسی از فهم» تنها« فانوسی از وهم » بود. محفوظاتی چون غل و زنجیر دست و پای فکرش را بسته و شخصیتش را درهم شکسته بود.


من نفت را نه تنها خام که سرچشمه آلام دیدم. پرسشی در ذهنم رویید که : آیا او شکم ها را سیر یا ملت ها را اسیر می کند؟نفت موهبت است نه بدهيبت؛ اين مديران جوامع اند كه مي توانند از آن سرمايه جاودانه بسازند يا دايه يارانه؟!

من نوزادی را دیدم از الست رمیده و بر روی دست آرمیده بود. او می خندید؛ اما نمي دانم بر باورهاي ديروز يا پندارهاي فردا.

 

 من یک سیگاری را دیدم که وقتی زیان های سیگار را در روزنامه خواند، از ترس سيگار، از آن پس به جاي ترك سيگار،روزنامه خواندن را ترك كرد.

 

 من رشته هاي گسسته پيكره نور را ديدم كه در قلب تاريك شب ديجور نيز عاشقانه مي تپيد و درد تيرگي را عارفانه مي فهميد. 

ادامه دارد...

                             شفيعي مطهر

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1391 | 7:1 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |


 


                          

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(237)


 

من خدا را در زمان، قريب ترين و در زمين غريب ترين ديدم.همه از خدا مي گوييم ؛اما راه خود را مي پوييم.

 

 

من قفسه سینه و این قفس خالی از کرکس کینه را انباشته از رازهای نگفته و لبریز از سوز و گدازهای نهفته دیدم. اما احساس کردم این صندوقچه هر چه پربارتر و سنگین تر باشد، بهتر است. 


من شاهین تیزپروازی را در قفس اسير دیدم. او می نالید؛ اما نمي دانم از داشتن بال دراز يا نداشتن مجال پرواز؟ زيرا هر دو دردناك اند و عامل هلاك!


من شهري را ديدم كه در آن از الفباي كاه،ماجراي كوه مي سازند؛دانستم كه از خط نگاه هم مي توانند حظ گناه بسازند.

 

من نظم را نخستین قانون طبیعت و واپسین کانون فطرت دیدم.

ادامه دارد...

                           شفيعي مطهر 

 



موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 20 آذر 1391 | 7:37 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |


 


                          

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(236)



 

 من چون با دیدن خورشید خود را از همه چراغ ها بی نیاز می پنداشتم، همه چراغ ها را خاموش كردم. چون شب فرا رسيد فهميدم در شب ديجور و در قحطي و غربت نور، كورسوي شمعي افروخته مي تواند دل هاي سوخته را نور بخشد و در دل تاريكي ها بدرخشد ؛ پس در حضور خورشيد درخشان نيز بايد شمع هاي فروزان را پاس داشت و روشنگريشان را سپاس گذاشت.


من خود عمري بيانم را گويا و بنانم را نويسا ديدم؛ اما يقين دارم كه به گاه مرگ سرانجام آنچه حتي براي فرزندانم به ميراث خواهم گذاشت، ناگفته هايم خواهد بود.


 

 من راه رفتن را بسی دشوار دیدم برای کسی که به پرواز عادت کرده بود.

من در شهر سرب و سراب آدم ها را هم چون ماشینی می بینم که در سر و سینه شان به جای کغز و قلب، باتري دارند. دست گاه هاي تبليغاتي آن را كوك مي كنند و به هر سويي مي كشانند.

من طول عمر انسان را به کوتاهی فاصله بین اذان و اقامه تا نماز دیدم. اذان و اقامه در گوش نوزاد به گاه زادن و نماز میت به وقت مردن!

ادامه دارد...

                          شفيعي مطهر

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 18 آذر 1391 | 8:31 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |


 

                          

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(236)



 

 من چون با دیدن خورشید خود را از همه چراغ ها بی نیاز می پنداشتم، همه چراغ ها را خاموش كردم. چون شب فرا رسيد فهميدم در شب ديجور و در قحطي و غربت نور، كورسوي شمعي افروخته مي تواند دل هاي سوخته را نور بخشد و در دل تاريكي ها بدرخشد ؛ پس در حضور خورشيد درخشان نيز بايد شمع هاي فروزان را پاس داشت و روشنگريشان را سپاس گذاشت.


من خود عمري بيانم را گويا و بنانم را نويسا ديدم؛ اما يقين دارم كه سرانجام ناگفته هايم را براي حتي فرزندانم به ميراث خواهم گذاشت.


 من راه رفتن را بسی دشوار دیدم برای کسی که به پرواز عادت کرده بود.

من در شهر سرب و سراب آدم ها را هم چون ماشینی می بینم که در سر و سینه شان به جای کغز و قلب، باتري دارند. دست گاه هاي تبليغاتي آن را كوك مي كنند و به هر سويي مي كشانند.

من طول عمر انسان را به کوتاهی فاصله بین اذان و اقامه تا نماز دیدم. اذان و اقامه در گوش نوزاد به گاه زادن و نماز میت به وقت مردن!

ادامه دارد...

                          شفيعي مطهر


 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 17 آذر 1391 | 8:4 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |



                          

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(234)



من مردی را دیدم که از دیار شب زدگان تاریک دل آمده بود.او با نور بازی می کرد و با شب، هم طرازي. او شعور را نمي شناخت و با نور نمي ساخت.


نایت اسکین

 من خودكامه خودبزرگ بيني را ديدم كه كرامت انسان و شخصيت شهروندان را نه در باور جان، كه در لقلقه زبان نشخوار مي كرد.


نایت اسکین

من هيچ عاملي را ندیدم که بتواند افرادي را كه داراي ذهنيت درست هستند، از رسيدن به هدف و مقصود باز دارد . نيز هيچ عاملي را نيافتم كه بتواند به كساني كه ذهنيت نادرست دارند، كمك كند.(با الهام از سخن توماس جفرسون)

نایت اسکین

من هيچ انسان بزرگي را در بن بست نديدم؛ زيرا انسان هاي بزرگ يا راهي مي يابند، يا راهي مي سازند.


نایت اسکین

من شگرد شهریار شهر سرب و سراب را در این دیدم که برای تحکیم سلطه خودکامانه خود بر شهر  ، افراد نفهم و کم سواد را به کارهای بزرگ گماشت. بی سوادها و نفهم ها همیشه سپاسگزارش بودند و هیچ گاه توانایی طغیان نداشتند. در نتیجه فهمیده ها و باسوادها هم یا به سرزمین های دیگر کوچ کردند، یا خسته و سر خورده ، عمر خود را تا لحظه مرگ ،  در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا گذراندند.


ادامه دارد...

                        شفيعي مطهر


 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1391 | 7:0 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                           

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(233)


 

  من حركت دو دست را در حين چلاندن لباس خيس در جهت مخالف يكديگر ديدم ، در حالي كه هدفشان يكي بود.بنابراين دانستم كه چه بسيار مي توان راه هايي مخالف و متفاوت برگزيد و به يك هدف رسيد.


من آيين آيينه ها را به دو دليل بهتر و برتر ديدم ؛ نخست اين كه هر چه را مي بيند، همان گونه كه هست نشان مي دهد، بي كم و كاستن و بدون اراستن و پيراستن؛ و ديگر اين كه هر چه را مي بيند، فراموش مي كند و هيچ كينه اي را به دل راه نمي دهد.


Football iu 1996.jpg

من در مسابقه فوتبال زندگی، نه گل زدن را ، که گل شدن را هنر دیدم.


 من خداوندگاری را دیدم که گستره گسترده زمین و آسمان او را برنمی تایيد؛ اما در دل تنگ بنده مومني مي گنجيد.

http://www.midwaylanding.com/sun1.jpg

من خورشید فروزان را در دست های روشنگر مردی دیدم که می کوشید نهری از نور را در رگ های سرد شب دیجور جاری سازد.

  ادامه دارد..

                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 11 آذر 1391 | 7:19 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

دوغ داغ ! 

قصه هاي شهر هرت / قصه سي و دوم


در نزديكي يكي از روستاهاي بزرگ شهر هرت دشتي بود به نام داغدشت كه در آن علوفه اي خودرو مي روييد. گاوها و گوسپنداني كه از آن علوفه تغذيه مي كردند، داراي شيري چرب و شيرين مي شدند. ماست و دوغ فراوري شده از آن شير داراي طعمي خوش و خواصي بسيار براي درمان بسياري از بيماري ها بود.چون آن دوغ بر خلاف همه دوغ هاي ديگر داراي طبيعتي گرم بود،به همين علت  آن را «دوغ داغ» مي ناميدند.

نام و آوازه دوغ داغ در همه دنيا پيچيده بود و بسياري از گردشگران دنيا به منظور بهره گيري از اين دوغ به اين كشور سفر مي كردند.همچنين بسياري از سلاطين و روساي جمهور دنيا انتظار داشتند اعلي حضرت هردمبيل حاكم شهر هرت آنان را به اين كشور دعوت كند و با دوغ داغ از آنان پذيرايي نمايد.

 تمايل رهبران دنيا به تواتر توسط سفراي شهر هرت به استحضار ذات ملوكانه مي رسيد. سرانجام او تصميم گرفت با برپايي يك آيين بزرگ به نام «جشنواره دوغ داغ» اين آرزوي سران كشورها را جامه عمل بپوشاند.

 بنابراين طي فرماني از نخست وزير خود خواست تا براي برگزاري اين جشنواره اقدام كند . كارشناسان برآورد كردند كه براي پذيرايي از سيصد نفر از سران كشورها و همسرانشان به پانصد ليتر دوغ نياز دارند. بدين منظور طي فرماني از نخست وزير خواست تا هزينه تهيه و تامين اين مقدار دوغ را برآورد كرده و استعلام كنند. اين دستور پس از صدور از سوي نخست وزير به دست وزير كشور و پس از آن به دست استاندار ، فرماندار ،بخشدار ، دهدار و بالاخره به دست كدخدا رسيد.كدخداي داغدشت پس از تشكيل جلسه دامداران ، قيمت پانصد ليتر دوغ داغ را پانصدهزار تومان تعيين كردند. از آن جا كه كدخدا براي خود نيز سهمي قائل بود، اين مبلغ را هفتصد و پنجاه هزار تومان به بخشدار اعلام كرد. به همين منوال هر يك از سلسله مقامات مبلغي بر آن افزودند؛ به گونه اي كه وقتي نتيجه استعلام به دست هردمبيل رسيد، قيمت پانصدليتر دوغ داغ به ده ميليون تومان رسيده بود.

 اعلي حضرت هردمبيل طي فرماني نسبت به تهيه اين مقدار دوغ داغ اقدام كرد. همين گونه دوباره دست به دست فرمان به دست كدخدا رسيد.از آن جا كه در هر نظام استبدادي هر گونه فساد از جمله فساد اقتصادي نهادينه شده است، كدخدا پس از تهيه پانصد ليتر دوغ، نخست پنجاه ليتر آن را براي خود برداشت. باز با همين شيوه امانتداري!! هر يك از مقامات مقداري از دوغ را براي خود برداشتند. وقتي دوغ به دربار رسيد، حدود يكصدليتر از آن باقي مانده بود. اين صد ليتر را به ميهمانداران و مسئولان پذيرايي تحويل دادند تا نسبت به پذيرايي از مهمانان خارجي در جشنواره، تداركات لازم را ببيند.

 هنگامي كه ورود ميهمانان به شهر هرت آغاز شد،مستقبلان ديدند هر يك از سران چندين نفر به عنوان طفيلي و غفيلي و همراه دارند. مراتب را به شرف عرض ملوكانه رسانده، طلب رهنمود كردند. اعلي حضرت كه راهي به عقلش نمي رسيد ، دستور داد :

به تعداد افزايش ميهمانان به منظور رفع كمبود دوغ، به آن آب بيفزايند.يعني هر چه ميهمان زيادتر شد، آبش را بيشتر كنند.

 در شب موعود وقتي دوغ ها را در پيمانه ها ريختند، تازه فهميدند كه به بيش از يك سوم از مهمان ها دوغ داغ نمي رسد. بنابراين مراتب را به شرف عرض ملوكانه رساندند. ايشان ناگزير دستور دادند باز هم مقداري آب به آن بيفزايند. وقتي آشپزباشي زبان باز كرد تا بگويد:

 قربان! نمي توان به صد ليتر دوغ،چهارصد ليتر آب اضافه كرد...

بلافاصله وزير دربار پرخاش كرد كه :

 اي احمق ! تو كيستي كه در برابر اوامر ملوكانه اما و اگر مطرح مي كني...؟ فورا برو و اوامر را اجرا كن.

ضمنا وزير به منشي خود دستور داد:پرونده اين آشپزباشي را تنظيم كن تا پس از پايان جشنواره او را به اتهام بي احترامي به فرمان اعلي حضرت محاكمه و زنداني كنيم!

آشپزباشي ناگزير رفت و همان گونه عمل كرد.

 وقتي كه همه ميزها چيده شد و نوبت به آوردن گيلاس هاي دوغ شد، ناگهان همه سران كشورها و مهمانان خارجي مشاهده كردند در داخل گيلاس ها به جاي دوغ ، آب بي مزه و لايه داري ديده مي شود. بسياري از مهمانان پيش خود ناباورانه فكر كردند شايد رنگ اصلي دوغ داغ همين رنگ است!

 افتضاح و رسوايي آن گاه بالا گرفت كه مهمانان وقتي با ولع خواستد گيلاس هاي دوغ را بنوشند ، هر يك كمي از آن را چشيدند و چون بي مزه بود ،گيلاس هاي دوغ را نخورده روي ميزها رها كردند.

 در بين حضار، اول با صداي پچ پچ و  سپس با صداي بلند از هر سوي فرياد اعتراض بلند شد و...

 در نتيجه جشنواره اي كه با صرف هزينه صدها ميليون تومان از سرمايه ملت بر پا شده بود، با افتضاح و رسوايي بر هم خورد و همه مهمانان با سرخوردگي و اعتراض جلسه مهماني را ترك كردند!

در اينجا باز هم اين آشپزباشي بدبخت بود كه به عنوان مسئول همه بي برنامگي ها و توهين به اعلي حضرت از كار بركنار و محاكمه و زنداني شد. تا اين كه...


موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت

تاريخ : پنج شنبه 9 آذر 1391 | 7:14 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                  

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(231)

ويژه عاشورا


 

پس زمینه های فوق العاده زیبای محرم برای موبایل

من عاشورا را مكتبي براي باليدن ديدم ،نه شبي براي ناليدن،

كربلا را آموزه اي براي مكتب ديدم ، نه موزه اي براي مذهب؛

ذكر آن حماسه را نگاهي براي نگريستن ديدم، نه آهي براي گريستن؛

و آيين هاي سوگواري را نماد انگيزش شعور ديدم،نه جوشش شور.

من در كربلا سوز عطشي را ديدم كه همه زمين هاي كوير را سيراب ، و همه زمان هاي فقير را غرقاب كرد.

من در شامگاه عاشورا خروش سرخ خون را ديدم كه كه از پنجره سپيد مهتاب گذشت و پشت سياه شب سياه را درهم شكست و حقيقت سبز پيروزي خون بر شمشير،حلقوم بر تير، و حنجر بر خنجر را جاودانه كرد.

من در كنار خونين فرات تابش سيمين مهتاب را ديدم كه خواب طلايي ماهيان را نقره باران مي كرد و مي كوشيد تا جگر سوخته فرات را در اندوه جگرسوختگان عطشناك التيام بخشد.

من سيماي سرخ و فرياد سبز شهيدان نينوا را ديدم و شنيدم كه آيه « اني اعلم مالا تعلمون » را براي عرشيان تنفسير مي كرد و جانبازي جوانمردان كربلا ، حقيقت « فتبارك الله احسن الخالقين » را براي فرشيان تعبير مي نمود.

من در شامگاه عاشورا ،نمايشگاه عظيم كربلا را ديدم كه همه عظمت عشق،عزت،دلدادگي،حريت ، حميت و آزادگي را بر صفحه صفحه صحيفه هستي ترسيم مي كرد و عطر عصاره اين خون جوشان را سرمايه سرخي هر فلق و زيبايي هر شفق قرار مي داد.

                                   شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 5 آذر 1391 | 7:34 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(230)

 

 

من کسی را دیدم که گل را دوست داشت؛ چون همزنگ خون بود...

 و نیز کسی را دیدم که خون را هم که دوست داشت، به خاطر همرنگی با گل بود...

 و خیلی فرق است بین این دو!!


نایت اسکین

 من روزگار را گران ترین آموزگار دیدم. او به هر دانش آموز که تجربه می آموخت ، عمرش را به بهاي حق التدريس از او مي گرفت!

من هر روز را در حالی می بینم و سپری می کنم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی توسط حقیقت ها ، عاجزم...


من زندگی را سعی بین صفای احساس و مروه خرد دیدم.

 
من بسیاری از همایش ها و گردهمایی ها را ، اجتماع افرادي ديدم كه چون به تنهايي نمي توانند كاري را انجام دهند، گرد هم مي آيند تا همه بدين نتيجه برسند كه نمي توان كاري كرد .

ادامه دارد...

                                شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 2 آذر 1391 | 7:20 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |