کاش همه ما یادمان بماند که برای ایمان داشتن، ایمان آوردنی دوباره - چند باره لازم است :
موضوعات مرتبط: مقالات
حریت و اسارت!
من در این شهر پرنده را شیفته قفس و آزاده را اسیر عسس دیدم.
نه این، به حریت عشق می ورزد و نه آن، به اسارت!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دنیای واژگونه!
من در این شهر سرب وسراب،دنیا را نه تنها وارونه،که واژگونه دیدم.
در این شهر دروغ و فریب را زرنگی ، و صداقت را سادگی می دانند!
آزادی خواهی را غرب زدگی ، و تن دادن به بردگی را برازندگی می نامند!
تقلید کورکورانه را دینداری ، و تعقل و تفکر را عصیانگری و بی بندوباری می شناسند!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بادکنکی از جنس عشق
من بادکنک را بهترین اسباب بازی و ابزار انسان سازی برای کودکان دیدم؛
زیرا بادکنک به آنان می آموزد که: برای بالارفتن باید بزرگ و سبکبال باشند،
به آنان می آموزد که به هیچ چیز دل نبندند،چون بادکنک با اصابت سر سوزنی در یک لحظه بر باد فنا می رود ،
و به آنان می آموزد که هر چیزی را خیلی دوست دارند، آن قدر به آن نزدیک نشوند و گلویش را نفشارند که راه نفسش را ببندند .
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
با نیایش بر دروغ می افزاییم یا بر فروغ؟!
من به گاه نماز و نیایش، فرشتگان ملکوت و امشاسپندان لاهوت را می بینم که بر آنند تا نیایشم را بنگرند و پادافرهش را بنگارند؛
ولی من نمی دانم آیه« ایاک نعبد و ایاک نستعین» مرا دروغ می انگارند و برایم عذاب می نگارند ؟ و یا راست می پندارند و به اجابت می رسانند!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
طراوت امروز در لطافت فردا
من پایان باران را زیباترین آغاز و ماناترین آواز دیدم؛
بنابراین دانستم که هر پایانی به معنی نابودی نیست؛
زیرا طراوت امروز باران در لطافت فردای سبزه زاران تجلی می یابد.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل قرص!
من گاهی دیدم " قرص هایی"را که حال آدم را خوب می ﻛﻨﻨﺪ...
ولی هیچ گاه جای "خوب هایی" را نمی گیرند که دل آدم را «ﻗﺮص» مي ﻛﻨﻨﺪ ! حالت خوب,دلت قرص.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تغییر
من دو گروه را دیدم که به جامعه آسیب می رسانند :
یکی گروهی که نمی خواهند هیچ چیزی عوض شود!...
و دوم گروهي که فکر می کنند همه چیز باید عوض شود!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بهترین آدم های زندگی
من بهترین آدم های زندگی را همان هایی دیدم که وقتی کنارشان می نشینی، چایی ات سرد می شود و دلت گرم!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
مشق هاي زلال مدرسه(18)
دل نوشته هاي دانش آموزان و دانشجويان در نقد معلم خود
مشق بیست و هفتم
(نامه شهيد محمد خاندايي به.....)
بسم الله الرحمن الرحيم
خدمت معلم و برادر بزرگوارم جناب آقاي...................
سلام عليكم . اميدوارم كه سلام گرم و آتشين مرا كه از اعماق قلبم از مناطق شهيدپرور جنوب مخصوصا خونين شهر اشغالي سرازير است ، بپذيريد و بدان پاسخ گوييد. باري اگر از احوالات اينجانب محمد خاندايي يكي از شاگردان خود در دوران تحصيل در دبيرستان شهيد مصطفي خميني و يكي از اشخاصي كه با جريانات سياسي روز اشنايش مي كرديد ، خواسته باشد، حالم بسيار خوب و به دعاگويي شما مشغول مي باشم.
حتما با مشاهده نامه من قبل از گشودن آن بي نهايت تعجب كرديد ، كه چه شد و چه جريانی شده كه خاندايي براي من نامه فرستاده ، اما دليلش:
اولا من تقصير خدمت دارم از اين كه خودم شخصا به حضور جناب عالي نيامدم ، چون آن طور كه از دوستان شنيدم شما به مكه معظمه شرفياب شده بوديد. از اين لحاظ كه سعادت نصيبمان نشد خدمت برسيم ، عذرخواهي مي كنم.
در ثاني يكي از اشخاصي كه فكر مي كنم بعد از پدر و مادر حق به گردن افراد دارد ، معلم و مدرس است و آن هم نه هر معلم و مدرسي ، بلكه معلمين متعهد و مومن ، كه بحمدالله والمنه اين دو صفت را در شما مجسم ديدم. اين نكته را نه تنها من كه هيچ يك از شاگردان نمي توانند آن را كتمان كنند . از خداوند قادر و متعال مي خواهم كه شما و امثال شما را از مقربين درگاهش قرار دهد .
به هر حال بگذريم و مقداري از موقعيت خودم برايتان بگويم. من همان طور كه خودتان نيز مستحضر بوديد ، حدود هفت ماهي بعد از آموزش در پاسگاه ژاندارمري خدمت مي كردم . از اين كه پاسگاه ژاندارمري چه محيط فاسدي بود ، وارد نمي شوم . در حين خدمت در پاسگاه چندين مرتبه تقاضاي كتبي براي جبهه نمودم. موافقت نمي كردند . تا اين كه حدود دو و نيم ماه پيش به من ابلاغ كردند كه با تسويه حساب كامل به هنگ متبوعه بروم . من هم فورا تسويه حساب نموده و به هنگ رفتم و از آنجا ما را به آبادان گسيل دادند. من و چند تن از دوستاني كه تازه با هم آشنا شده بوديم و تقريبا هم فكر بوديم ، جبهه خونين شهر را انتخاب كرديم و افتخاري عازم خونين شهر شديم. من اكنون اين نامه را در داخل سنگر كنار شط العرب (اروندرود) و در داخل نخلستان ها برايتان مي نويسم.
اين نامه در حالي نوشته مي شود كه دشمن مزدور با انواع سلاح هاي سنگين خود بر روي ما آتش مي ريزد. خوشبختانه گلوله هاي آن ها خيلي كم پيش مي آيد كه به هدف بخورد . دشمن مزدور از انواع حيله ها و دسيسه ها استفاده مي كند ، ولي طبق اين آيه شريفه : " و مكروا و مكرالله والله خيرالماكرين " هر چه مكر و حيله دارند، به كار مي بندند ، خدا از همه آن ها مكارتر است .
در هر صورت اين نامه را نوشتم هم از اين كه از زحمات بي دريغ شما با اين زبان الكن تشكر كنم و هم اين كه اينجا جبهه است و كربلاي ايران و هر آن احتمال مرگ است و جايي است كه به استقبال مرگ آمده ام و جريان:
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان
تا سيه روي شود هركه در او غش باشد
اكنون در حال دست و پنجه نرم كردن با ماست .
به هر حال عذر مي خواهم وقت عزيزتان را گرفتم و مزاحمتان شدم و سرتان را با اين حرف هاي بي ارزش به درد آوردم.
اميدوارم كه اگر اين حقير را لايق بدانيد جوابش را برايم طبق آدرس پشت نامه بفرستيد .
دوستانم در داخل جبهه خدمت يك يك شما رزمندگان واقعي سلام مي رسانند . اميدواريم خداوند پشت و پناه شما باشد .....
اللهم انصرالاسلام و اهله واخذل الكفار والمنافقين
به اميد پيروزي حق و اسلام بر باطل و كفر
با احترامات فراوان - محمد خاندايي - ۱۹/۹/۶۰
توضيح: متاسفانه اين آخرين نامه شهيد محمد خاندايي بود و چندي پس از نگارش اين نامه روح بلندش به آسمان ها پركشيد و در جوار معشوق ابدي آرميد.
روحش شاد و راه حق طلبي پر رهرو باد !
موضوعات مرتبط: مقالات
لزوم آزادی بیان برای همه!
من چه بسیار باورهایی را که «حق» می دانستم،قابل بیان و عرضه در عیان ندیدم؛ زیرا دیگران آن ها را « ناحق» و «بد» می دانستند!!....
و این سدی سدید و مانعی شدید بر سر راه توسعه و پیشرفت جوامع جهان سوم است!
زیرا هر فکر و اندیشه و باوری- هر چند باطل - تا مطرح و بیان نشود،«حقیقت» یا «بطلان» آن آشکار نمی شود!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
اندیشه های بزرگ و دلریشه های بزرگ تر!
من هر چه بالیدم و بزرگ تر شدم،
غم ها و غصه ها و دغدغه های خود را بزرگ تر دیدم.
گویی دغدغه ها بیش از من قد می کشند
و پیش از من می بالند!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بی تفاوتی در برابر ستم!
من درجوامع تحت ستم و استبداد،انسان های خوب و بی تفاوت را تحت انقیاد و شایسته این دیدم که تحت حکومت افراد بد زندگی کنند.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
ستمگران حقیر!!
من ستمگران و متکبران را ضعیف ترین آدم ها دیدم؛
زیرا «ستم» و «تکبر»هر دو ناشی از عقده حقارت و....است.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
مشق هاي زلال مدرسه(17)
دل نوشته هاي دانش آموزان و دانشجويان در نقد معلم
مشق بیست و ششم
سلام . سلامی چو بوی خوش آشنایی در دیار دوستی ها و محبت ها
اینک که در هفته معلم قرار داریم لازم دیدم با نوشتن یک نامه ناقابل احساساتم را نسبت به شما بیان کنم.
معلم عزیز ! آقای............
در آغاز می خواستم از زحمات دوساله شما تشکر کنم . بارها می خواستم این کار را بکنم ؛ اما نمي توانستم در بين هزاران واژه ، كلمه اي بيابم تا با آن كلمه مقام تو را بستايم .
اگر از خدا نمي ترسيدم شما را به عنوان معبود خود انتخاب مي كردم. چرا كه من در هر لحظه از كلاست كه به سر مي بردم ، بيشتر به معنويت نزديك تر مي شدم. آري تو در اين دو سالي كه گذشت ، درس عشق به ذات احديت را به من آموختي . هرگاه كه بهتر به تو مي نگريستم و كلمات عارفانه ات را با جان و دل و از سر اشتياق گوش مي دادم ، بي اختيار روحم به آسمان ها پرواز مي كرد و به دنبال سرچشمه هستي مي گشت .
گويي تو با كلمات زيبايت كه بوي عشق مي داد ، عاشقي را به معشوق مي رساندي .
آن گاه كه خدا را براي ما توصيف مي كردي ، من خدا را در تو يافتم ؛ در توي بي قرار نسبت به خدا. تو كه خدا را پس از مدت ها غفلت به من شناساندي . نه تنها با گفتارت ، بلكه با رفتارت كه رفتاري بود خاضعانه و خالصانه در برابر ايزد منان.
تو خدا را به عنوان اميد نااميدان به من شناساندي . تو گفتي در تنگناهاي زندگي به او توكل كنم. تو با گفتارهاي زيبايت شيوه زندگي مرا تغيير دادي و كلبه محقر قلبم را با ياد او معطر كردي.
معلم گرامي !
تو قابل ستايشي ! و من هر چقدركه تلاش كنم تا وصف كاملت را بگويم ، عاجزم . تو جوانه هاي زيباي اميد را در قلبم كاشتي . تو كسي بودي كه مثل شمع فروزان برايمان سوختي و ما را روشني دادي . تو مشكل گشاي مجهولات ما بودي . تو با تمام وجودت چگونه زيستن را به ما آموختي.
تو گفتي كه در زندگي نااميد نباشيم و براي مبارزه با نا اميدي كمر همت ببنديم .
يادم مي آيد كه شما از همه چيز برايمان صحبت كرديد . از داستان ، لطيفه ، چيستان و....خلاصه از هر دري سخن به ميان آوردي، حتي از چگونگي رفتار با همسر آينده .
معلم گرامي !
شما واقعا كيستي و چيستي كه اين گونه براي ما جان فشاني مي كني؟!
در پايان در برابر اين همه مقام تو ، كاري جز ستودنت نداريم و با تمامي وجود شكر و سپاست مي گوييم و هيچ گاه فراموشت نمي كنيم .
از خداوند يكتا برايتان اجري بس عظيم خواهانيم. والسلام
شاگرد حقير شما - ميدانگاهي - كلاس سوم فرهنگ - ۱۵/۲/۷۰
موضوعات مرتبط: قطعه ادبيخاطرات
دوست داشتنی ها!
من چه دوست داشتنی دیدم کسانی را که به نسبت به من حسادت می ورزند؛
زیرا اینان تنها کسانی هستند که مرا صمیمانه برتر و بهتر از خود می دانند!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
عقل و تکلیف
من آن گاه خود را موظف و مکلف دیدم که همه باورها و یافته هایم را با عقل و خرد خود بسنجم که احساس کردم بهره ای از خرد و تشخیص نیک از بد را دارم؛
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
«عکس» یعنی «بر عکس»
قصه پنجاه و چهارم/ قصه های شهر هرت
اعلی حضرت هردبیل علاوه بر داشتن ده ها نقص و ضعف اخلاقی و رفتاری دو عیب بارز جسمانی نیز داشت. او فقط یک چشم و یک پا داشت.
هردمبیل شاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داده بود تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند.
اما هیچ کدام نمی توانستند و جرات نمی کردند سیمای ذات ملوکانه را با یک چشم و یک پا به تصویر بکشند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
نقاشان بارها دیده بودند که هر کس کوچک ترین نقد و انتقادی نسبت به پادشاه مطرح کرده ،به بدترین نسبت های خیانت به میهن،مرتدشدن،جاسوس دشمن بودن و ده ها تهمت اخلاقی و ناموسی متهم شده و به سخت ترین مجازات ها رسیده است؛ بنابراین می دانستند اگر پرتره ای از شاه بکشند و عیب و نقصی در اندام ایشان به تصویر بکشند،حسابشان با کرام الکاتبین است!!
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد.
نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد.
او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
این نقاش در مکتب حاکمیت استبداد یاد گرفته بود که در سخت ترین شرایط تنفس چگونه نفس بکشد و از کنار فاجعه ها با چه ترفندی به سلامت بگذرد!!
...و این گونه درس ها بود که به بسیاری از ملل جهان سوم آموخته بود که عیب ها را ببینند،اما محاسن را بگویند!!
...ستم ها را تحمل کنند، اما عدالت را به تصویر بکشند!
...اشک های ستمدیدگان را ببینند ،ولی اشک شوق بنامند!
...طوق بردگی بر گردن بنهند ،اما آن را عطایای ملوکانه و تفقدات شاهانه بدانند!!
...و چنین شد که هر کودکی در مکتب خودکامگان می آموخت که:
چرا ما نتوانیم از سیمای اعلی حضرت چنین تصاویری نقاشی کنیم؟
پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت ایشان...
این است رمز موفقیت و راز سلامت در تحت حاکمیت خودکامگی هردمبیل ها!!
این گونه شد که «تصویر» را «عکس» نامیدند؛ «عکس» یعنی همه چیز«برعکس!!»
موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت
احترام به برونداد فرایند تفکر
من آن گاه که فراخوان های متعدد و موکد قرآن را درباره لزوم «تفکر» و « تعقل» دیدم،بر این باور رسیدم که این فراخوان ها مستلزم پذیرش برونداد فرایند تفکر و وفاداری به یافته های اندیشه ورزی است.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
سخن از اندیشه گفتن!
من«سخن» را «باد» و «اندیشه» را«آتش» دیدم.
باید نخست «آتش» را گیراند، «باد» سپس آن را می پراکند.
(با الهام از سخن محمود دولت آبادی)
سخن گفتن از اندیشه دلی سرشار می خواهد
دلی سرشار از عشق و سری «سربار» می خواهد!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
مترسک خودباخته!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
سراب!

من مردمی را دیدم اسیر عسرت و آمال و خفته در دخمه خیال؛
اینان بدین امید نشسته اند تا سبد را پر از اب کنند و سبو را پر از سراب!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.