دیدنی های شهر سرب و سراب(۵۰)

 

من خدا را تنها معشوقي ديدم كه عاشقانس به يكديگر حسادت نمي ورزيدند. 

من خوشبختي را ديدم. آن را نه يافتني ، كه ساختني يافتم. 

من سرنوشت خود را ديدم در حالي كه سر رشته آن در دست تصميم خودم بود. 

من آتش فرياد نادان را با آب سكوت خاموش كردم. 

 

من باران را ديدم كه بي دريغ مي باريد، فارغ از آن كه بداند يا بپرسد که پياله هاي خالي از آن كيست. 

من زندگي را چون جدولي ديدم كه هر كس در صدد حل آن بر آمد، جايزه اش مرگ بود.  

ادامه دارد...

                                        شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابمعشوقخوشبختيسرنوشتبارانزندگي

تاريخ : سه شنبه 28 تير 1390 | 7:34 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۹)

               ویژه نیمه شعبان 

من مکتب انتظار را دیدم و دانستم:

با جور و جمود و جـــهل باید جنگید
تاپاک شودجهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشـــکاند
یا سرخ به خون خویــش باید غلتید  

من در قاب انتظار، سيماي زيباي عشق و اميد را ديدم و فهميدم:

بنيان كاخ هستــــــي انســــان پاكــــزاد          

  بر عدل و عقل و علم بنا مي توان نهاد

 با اين سه«عین»بکن ریشه سه«جیم»

جور و جمود و جهل سه عفــریت بدنهاد  

من در قاموس انتظار ظهور، صد اقيانوس سرشار نور را ديدم و آگاه شدم كه:

من قطره ام اما به سر سوداي اقــــيانوس دارم

من واژه ام اما به دل صد دفــــتر قامــــوس دارم

در عرصه انديشه مي رزمم سلاحم كلك و كاغذ

در ظلمت جور و جمود و جهل يك فــــانوس دارم 

من منتظر ظهور و چشم به راه نور را ديدم كه چونان شمع مي سوخت ، اما هماره و هميشه نور مي افروخت . مشتاقانه به او گفتم:

بسوز امروز اي ققنوس مظلوم

كه از سوز تو عــدل و داد خيزد

به فـــــردا از دل خاكــــستر تو

هــــزاران خوشـــه فرياد خيزد 


 من منطق انتظار و قانون بهار را ديدم و يقين كردم كه:

حتي اگر حجم عظيم ظلمت در تمام طول شب از هر حنجره باريك و پنجره تاريك فرياد برآورد: مرگ بر آفتاب!!  ...اما آفتاب طلوع خواهد كرد به گاه خويش و از بارگاه خويش!

سحر گه هر مناره داد مي زد

طلــــوع نور را فـــــرياد مي زد

همين فرياد را شــــمع دل من

همه شب بر سر بيداد مي زد 

فرخنده زادروز منجي حق باوران و رهبر ستم ستيزان تاريخ بر همه انسان هاي اميدوار و منتظران بهار مبارك باد! 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابانتظارجور و جمود و جهل عدل و عقل و علمققنوس

تاريخ : یک شنبه 26 تير 1390 | 7:19 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۸)

من بخيلي را ديدم كه براي ثروت خود حصار بود و براي وارثان، انباردار. 

 

Mona Lisa.jpg

 من زندگي را چون لبخند ژوكوند ديدم كه در نگاه نخستين به رويت تبسم مي كند ، اما در واقع مي گريد. 

من «مشكلات » و « موفقيت ها » را ديدم. اولي را بر ماسه های روان نوشتم و دومي را بر مرمرهای دوران نگاشتم. 

من اصلاحگر انديشمندي را ديدم كه اصلاح نهال را از ريشه ها ، و اصلاح خصال را از انديشه ها آغاز مي كرد، نه از شاخه هاي سرگردان و احساسات لرزان.

 

من شكست هاي زيادي را ديدم. هر شكستی بيانگر بن بست بودن راهي ، و خود تجربه گرانبهايي بود.  

ادامه دارد....

                             شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سراببخيللبخند ژوكوندموفقيتاصلاحگرريشهانديشه شكست

تاريخ : شنبه 25 تير 1390 | 6:39 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۷)

من درخت حكمت را ديدم كه ريشه در دل داشت و ميوه هايش از سرشاخه هاي زبان مي روييد. 

من كوهساران فلك فرسا و ملك آسا را ديدم پر از چشمه هاي زلال آب ، و دل هاي بزرگ را پر از اشك ناب . 

من خاطره هاي شکوهمند را در خاطرهاي نژند ديدم كه چون تيغ تيز بود .آن تيغ رگ ها را نمي بريد، اما دل را زخمي مي كرد. 

 

من دلي را ديدم كه در لحظه اي كوتاه شكست، اما بازسازي آن در عمري به هم نمي پيوست. 

من اشتباهات زيادي را ديدم. چون نمي توانستم جبران كنم ، نام آن ها را تجربه نهادم.  

ادامه دارد.....

                                         شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابحكمتكوهسارانخاطرهدلتجربه

تاريخ : چهار شنبه 22 تير 1390 | 7:2 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب  (۱۰)

۰

 من کشتی بانی را دیدم که یک ملت را بر زورقی نشانید و پس از پیمودن دریایی ژرف با ترفندی شگرف مسافرانش را نه در مقصد ، که در همان مبدا پياده كرد.

من کسی را دیدم که لحظات و دقایق عمرش را حراج کرده بود. از باغ عمر لحظات بهار را می داد و دلار می گرفت. 

 من دولت مردی را دیدم که خود را زیرک ترین و زرنگ ترین سیاستمدار می دانست. او هماره انبانی رنگی از ترفندهای زرنگی بر دوش داشت . همه مشتاق بودند تا انبان او را بازبینند و راز و رمز زرنگی او را بدانند. روزی داشت سیاست می بافت که انبانش شکافت......

... در انبانش جز دروغ نبود!!  

ادامه دارد....


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابدولت مردسياستمدار

تاريخ : سه شنبه 21 تير 1390 | 7:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۶)

 

 

من رودخانه خشکی را دیدم که هیچ کس از روزهای طراوت بخشی و حیات آفرینی او سپاسگزاری نمی کرد .....و من دانستم که همیشه و همواره عمر باید مفید و اثر بخش بود. 

من سه چیز را غیرقابل اتکا دیدم: غرور را ، دروغ را و عشق را؛ زيرا انسان با غرور بر دیگران مي تازد ، با دروغ ،جان خود را مي گدازد و با عشق سر را مي بازد.

  

من موش کوری را دیدم که عاشق ترین دلدادگان بود؛ زيرا زيبايي همسرش را ناديده باور داشت.. 

من سرمايه و حاصل زندگي را ديدم، نه در اموالي كه اندوخته بودم؛ بل كه در قلب هايي كه به آن ها عشق آموخته بودم. 

من سيماي فقر را ديدم ، نه در چهره گداي نادار ، بل كه در صورت انسان زياده خواه و طمعكار.  

ادامه دارد...

                                                شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابرودخانهطراوتدروغعشقموش كورسرمايه

تاريخ : دو شنبه 20 تير 1390 | 6:50 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب (۹)

۹

 من نسلي را ديدم كه مي رفت تا هويت خود را باور كند و انديشه خود را با زلال كرامت بارور سازد.  

من شهریاری را دیدم که در بهمن سقوط کرد و بهمنی دیدم که بر شهریاری سقوط کرد. اولی گزیری نداشت و دومي گريزي. 

 من دياري را ديدم كه سنگ ها را بسته و سگ را گسسته بودند. سگ ها چه هار و سنگ ها چه استوار! 

 من شهرياري را ديدم كه همه انبانش انباشته از حقوق بود و شهرونداني را ديدم كه كوله باري پر از تكاليف بر دوش مي كشيدند. 

 من عصري را ديدم كه براي رويت ريا، نه به روايت نياز بود، نه به درايت.  

 من چيني بندزني را ديدم كه تكه هاي شكسته چيني را به هم بند مي زد ، ولي نمي توانست نسل خويش را به نسل نو پيوند زند.

ادامه دارد...

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابشهريارديارهويتدرايتبهمن

تاريخ : یک شنبه 19 تير 1390 | 8:32 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۵)

 

  

من يك ماهي را ديدم كه براي رهايي از محبس تنگ مينا خود را به خاك صحرا افكند.

 ...و من آنگاه بود كه دريافتم تخدير گرچه انسان را از اندوه مي رهاند، اما در ژرفاي شوربختي انبوه مي ميراند.

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.zirebaran.org 

من «تنها»یی را دیدم که دربه در به دنبال دوست می گشت.....

  و چون مي يافت، به دنبال عيب هايش مي گشت....

 و جون او را از دست مي داد، به دنبال خاطراتش مي گشت...

او رشته هاي مودت را مي گسست و دل ها را مي شكست ...و باز هم او همچنان تنها بود!  

تبر هیزم شکن
 

 

من هیزم شکنی را دیدم که هر روز بر تلاش خود می افزود ، اما حاصل كارش كاهش مي يافت.....زيرا او فرصت نداشت تا تبرش را تيز كند!! 

او به جای اين كه بهتر بينديشد، بيشتر مي كوشيد.  

یك هیزم شکن وقتی خسته می شود که تبرش کند باشد، نه این که هیزمش زیاد باشد.

تبر ما انسان ها نیز باورهایمان است، نه آرزوهایمان!

 گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

من خط فقر را دیدم . خط فقر دقیقا زیر پای مرفهان بی درد بود. خط فقر، پیکر نحیف و لطیف کودکی خیابانی را در زیر جرثومه سیاه و سنگین خود می فشرد و طراوت نوجوانی اش را بی رحمانه می پژمرد. 

  من « دل شکسته» ای را دیدم که تاوان لحظات « دل بستگی » اش را می داد... 

 

ادامه دارد... 

                                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابماهيخاطراتهيزم شكنتبرخط فقر

تاريخ : شنبه 18 تير 1390 | 6:48 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

اعياد شعبانيه مبارك باد

 

به بهانه فرارسيدن اعياد شعبانيه فرخنده زادروز حضرت امام حسين(ع) ، حضرت ابوالفضل العباس(ع) و حضرت امام زين العابدين(ع) دو مقاله زير تقديم مي شود:

 http://modara.blogfa.com/post-1612.aspx

http://modara.blogfa.com/post-1613.aspx 

 

من راهي را ديدم كه به بي سرانجامي و ناكامي آن مطمئن بودم و آن راه خوشنود كردن همگان بود!! 

 من مدیری را در اوج کارآمدی دیدم ؛ زيرا او مي دانست كي و در كجا و چه مقدار از قدرت خود بهره گيرد.

 

 من «صدا»یی را شنیدم و « سیما»یی را دیدم که تلاشش نه تنویر اندیشه ها، که تخدیر ریشه ها بود؛  آگاهي بخشي آن نه «کاری سیاسی » که « سیاسی کاری » بود ؛ او انديشه ها را به جاي انتشار ، به حبس در حصار انحصار فرامي خواند. 

 

 من روشنگری را دیدم که بر این باور بود که پوسته شب سياه ، خورشيد روشن پگاه را در نهانگاه خود نهفته است. او همه طول شب بر آن پيكره سياه چنگ انداخت و جان را در اين گدازه گداخت . او حتي سينه سياه شب را شكافت؛ اما خورشيدي نيافت......و من دريافتم كه گل به گاه خود مي شكفد و پرده  غنچه را مي شكافد. 

 

 من انساني را و گرگي را ديدم كه هر دو مي خوردند و مي خفتند و شهوت مي راندند. در اين عرصه ها اشتراك ها را يافتم، اما افتراق ها را درنيافتم؛ تا اين كه انسان انديشيد.... 

ادامه دارد....

                                                شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: اعياد شعبانيهامام حسينامام زين العابدينابوالفضل العباسصداوسيماسياسي كاريروشنگرگرگ

تاريخ : پنج شنبه 16 تير 1390 | 7:2 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب (۸)

 ۸

 من اندیشمندی را دیدم که بر « ریشه ها » برمی آشفت و سخن از « اندیشه ها » می گفت. بر خداوندان « زور » و  « زر » می تاخت و صاحبان « تزویر » را خوب می شناخت. 

 من روشنفکری را دیدم که در برابر عوام فریبی خناسان چون دژی محکم و قلعه ای مستحکم می ایستاد . او تشنه زلال آفتاب بود و سیراب از سراب. 

 من شخصیتی را دیدم که نه تنها « شخص » که « شخصیت » بود . هویتش « اصیل » بود و شخصیتش « اصولی ». 

 من ستایشگرانی را دیدم که تنها خدا را می پرستیدند ، نه « خدایگان » را و نه « سایه خدا » را. 

 من پیامبرانی را دیدم که آمدند تا فطرت انسان ها را بیدار و هویت آنان را آشکار کنند. در برابر آنان فراعنه و زورمندان و زرمندان تاریخ می کوشیدند تا احساس کرامت و نیروی تفکر و اندیشه را در جامعه انسانی بمیرانند و از آنان موجوداتی رام و افرادی آرام بسازند. خداوندان زور و زر و تزویر ، جامعه انساني را بي ريشه و خالي از انديشه مي خواهند. خداوند اين شيوه جائرانه و جابرانه را اين گونه نكوهش مي كند:

 « فاستخف قومه فاطاعوه » ( زخرف ، ۵۴ )

 فرعون ، ملت خود را خوار و ذليل كرد تا از او اطاعت كنند. 

     ادامه دارد....


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابانديشمندزور و زر و تزويرانديشهروشنفكرخدايگان فراعنه

تاريخ : چهار شنبه 15 تير 1390 | 6:13 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۳) 

من كسي را ديدم كه روي ترازو ايستاده بود تا وزن خود را بسنجد . او در همان حال شكم خود را تو داده بود تا سبك شود!!.... و من اطراف را نگريستم . او خيلي مشابه داشت... 

 من انساني را ديدم كه با يك تصميم ، آستانه راه رستگاري و سبكباري را گشود. در نتيجه عمري را با رامش بيشتر و آرامش بهتر زيست. تصميم او اين بود كه از آن پس در رفتار با ديگران تنها كمي مهربان تر باشد!! 

 

 من جهان هستي را ديدم. نگاه و نگرش من بصارت بيشتر و شفافيت بهتر نياز داشت؛ بنابراين بر آن شدم هر از چند گاهي با قطراتي از زلال اشك آن ها را بشويم تا راه رشد و رويش را بهتر بپويم. 

 من جهان سوم را ديدم ؛ در حالي كه آبادگرانش ، همه خانه خراب و ويرانگرانش همه شاداب بودند.

 من بسياري از انقلاب ها را ديدم كه به كژراهه انحراف يا به دره سقوط افتادند و بسياري از انقلابيون را ديدم كه جانشان را نه در راه تحقق اهداف و اصول، كه در طريق افراط و افول نهادند؛اهداف و اصولي كه براي تحقق آن ها انقلاب كرده بودند. 

 

ادامه دارد....

                                                         شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابترازوجهان سوم انقلاباشك

تاريخ : سه شنبه 14 تير 1390 | 7:35 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب (7)

 من فرهیخته ای را دیدم که هر « حقیقت » را پس از « شک » می پذیرفت و هر « یقین » را پس از « محک ». او هیچ سخن را بی دلیل نه می پذیرفت و نه رد می کرد؛ بل آن را با ذهن وقاد و عقل نقاد مي كاويد و گوهر حقيقت را در ميان سنگريزه های آزمون و خطا مي يافت.

 من فروتنی را دیدم که « رفعت » را در « خاکساری » می جست و « پیروزی » را در « پایداری». 

 من آموزگاري را ديدم كه چون « شمع آتش به جان افتاده » فراراه رهپویان در نار می سوخت و نور می افروخت.  او مي كوشيد با اكسير تربيت از مس، زر بسازد و از شر ، بشر!

 من آزاده ای را دیدم که نه به « خسی » تعلق می جست و نه به « کسی » تملق می گفت. از تملق بیزار بود و بر دهان چاپلوسان خاک می پاشید. 

 من رادمردی را دیدم که نه در حصار انحصار می گنجید و نه در پرگار روزگار. بر دیوار های محبس برمی آشوبید و میله های قفس را درهم می کوبید. 

ادامه دارد....                                                      نویسنده: شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابفرهيختهآموزگارشكيقينرفعتخاكسارياكسيرچاپلوسي

تاريخ : دو شنبه 13 تير 1390 | 6:22 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب (۶)

  من آدم هايي را ديدم كه چونان آدمك نه آب شان رنگ داشت و نه شتاب شان، درنگ. گويي چشمان شيشه اي شان بي نگاه و شب هاي دل شان ، بي پگاه بود. مردم را نه با مردمك ، كه با ناوك مي نگريستند. ميوه كال نگاه را بايد از ديدگان شان با اكراه چيد ! 

  من مردمي را ديدم كه بت هاي سنگی را می شکستند ، ولي بت واره هاي تراشيده از ذهن را مي پرستيدند. آن را مي شد شكست، اما از اين نمي توان رست! 

 من کوهی را دیدم انباشته از سوال و تپه ای افراشته از آمال. سوال ها، تشنه قطره ای از جواب و تاریکزارها، در عطش جرعه ای از آفتاب.

 

 من بیننده ای را دیدم که تیزبین ترین چشم ها را داشت.. ...اما بينش نداشت !! ذره اي را بر فراز قلل رفيع كوه مي ديد، اما ذره اي از بلور بغض انبوه را در عمق چشم ها نمي ديد. تا آخر عالم را مي ديد، اما اشك شبنم و كوهي از غم و ماتم را نمي ديد!!

 من شهرياري را ديدم كه همه چيز مي دانست؛ اما نمي دانست كه « قدرت »، « محبت » نمی آورد ؛بلکه این « محبت » است که « قدرت » می آفریند. 

 ....و ای کاش این سخن امام علی(ع) را خوانده یا شنیده بود:

احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقل ترین خلق بداند.

 

ادامه دارد....

                                             شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابآدمكبتبتوارهبينششهريارقدرتمحبت احمق

تاريخ : شنبه 11 تير 1390 | 6:16 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۱)

من معلمی را دیدم که چونان شمع می سوخت و جمع را می ساخت. چون سوز و سازش را نگریستم ، اين تشبيه را بي انصافانه دانستم؛ زيرا شمع را مي سازند تا بسوزد ، ولي او مي سوزد تا بسازد.

 

من شخصیت زنی را دیدم که مرغ اندیشه اش را در قفس قابلمه محبوس و دستانش را با جارو مانوس كرده بودند. جهان بيني او تا نوك بيني و پرواز او در پرده نشيني شده بود. افق انديشه اش از درگاه اتاق و سرو قدش از طاق فراتر نمي رفت! من او را شاهيني در قفس و گلي اسير خار و خس يافتم.

من ایدئولوگی را دیدم که برای تحقق ایده یک جامعه آرمانی ، افراد انساني را در قالب واژه هاي خيالي به تصوير مي كشيد. او بر اين پندار بود كه گويا مي شود شخصيتي را الگو گرفت و همه آحاد جامعه را با تاسي به او از طريق زيراكس و كپي برداري تكثير كرد ! وي ، انسان را شيء مي پنداشت و راه افزايش آنان را تكثير مي انگاشت. 

  من دياري را ديدم كه در آن سنگ ها را بسته و سگ ها را گسسته بودند. همه كساني كه از انديشه هاي نو سخن مي گفتند، سگ هاي هار بر ايشان برمي آشفتند. در دياري كه در برابر انديشه هاي نو، سگ ها پارس كنند، كسي نوانديشي را پاس نمي دارد. 

  

ادامه دارد...

                                                           شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابمعلمشمعشخصيتزنشاهينايدئولوگجامعه آرماني

تاريخ : جمعه 10 تير 1390 | 6:56 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

 

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۰)

             ويژه عيد فرخنده مبعث پيامبر اكرم(ص)

من انسانی را ندیدم که در « حرا»ی تکوین از سوی آفرینشگر عالمین به رسالتی بزرگ و ماموریتی سترگ برانگیخته نشده باشد.

 من با نگرشی ژرف تر و نگاهی شگرف تر هیچ آفریده ای را نیافتم مگر این که از سوی آفرینشگر حکیم به رسالتی عظیم برانگیخته نشده باشد.

 همه موجودات در پهندشت کائنات هر یک برای انجام ماموریتی ویژه و رسالتی خاص برای پیمودن راه کمال و انجام وظیفه از سوی ذات ذوالجلال آفریده شده اند.

انسان به عنوان اشرف مخلوقات و ارشد موجودات رسالتی بس خطیرتر و ماموریتی بسیار چشمگیرتر بر عهده دارد. مسئولیت دشوار هر انسان یافتن رسالت اصیل و نقش بی بدیل خود در عالم هستی است. هر انسان بخشی از این پازل حکیمانه و نقشه جاودانه را به کمال می رساند. اینجاست که مفهوم این سخن سترگ و پیام بزرگ مولا(ع) تبلور می یابد که:« من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ راه خداشناسي از مسير خودشناسي مي گذرد.

 نيز معني اين پيام عظيم پيامبر(ص) تجلي مي يابدكه: « رحم الله امرء من عرف قدره » ؛ خدا رحمت كند انساني را كه قدر خود ( و رسالت خود) را بشناسد. 

 بنابراين سالروز بعثت پيامبر اكرم(ص) نه تنها روز برانگيخته شدن اين بشير بشر نيست ، و مبعث نه تنها گلي است كه در حرا شكفت و عطر دلاويز و گلبرگ رنگ آميز آن تا ظهور قائم امامت و قيام قيامت ، تاريخ زمان را عطرآگين و جغرافياي زمين را، رنگين كرد؛ بلكه اين رويداد عظيم يادآور برانگيخته شدن همه ما انسان هاست براي انجام ماموريت خود. 

آري مبعث چشمه اي بود كه از فراز حرا جوشيد و زلال آن بر بستر تاريخ خروشيد و بوستان هاي مكرمت را كرامت بخشيد و گلستان هاي سعادت را طراوت . 

 اكنون ما در اين روز بشكوه ضمن عرض تبريك به همه باورمندان رسالت و رهپويان نبوت، از خداوند حكيم مسئلت داريم كه ما را دست گيرد و در شناخت و انجام رسالتمان ياريمان فرمايد .

                                               در كسب رضاي حق موفق باشيد

                                                       شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سراببعثتپیامبر اکرمحرا

تاريخ : پنج شنبه 9 تير 1390 | 6:25 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

شهادت حضرت امام موسي كاظم (ع)

 

 

   امروز بلور بغض در گلوي هر پنجره مي شكند و  گل نغمه را در هر حنجره  مي  پژمرد.

   امروز  از چشم هر چشمه و راز هر كرشمه  زلال درد مي جوشد و  با آه سرد مي خروشد.

   امروز ناي هر رود و نواي هر سرود ، شعر سرخ شهادت مي سرايد و قصه پر غصه فراق را مي خواند.

بقيه در ادامه مطلب...


موضوعات مرتبط: مقالات
برچسب‌ها: امام موسي كاظمهارون الرشيدشهادتبغدادمدينه

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 7 تير 1390 | 7:9 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دیدنی های شهر سرب و سراب (۵)

من نویسنده ای را دیدم که پایش را شکستند؛ اما پايداريش را هرگز !

 ...و شاعري را ديدم كه دستش را قلم كردند ؛ اما قلمش را هرگز !  

  من گويشگران و نگارشگراني را ديدم كه قلم هايشان را شكستند و دهان هايشان را بستند؛ در حالي كه هزار پنجره پرواز در هر بال داشتند و صدهزار حنجره آواز در هر حال. 

 

 من فريادگري را ديدم كه « لال گفتن » را می دانست و « زلال  شکفتن» را می توانست. حنجر به خنجر سپردِ ولی فریادش نمرد. 

ادامه دارد...


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابنويسندهپايداريقلمپروازحنجر

تاريخ : دو شنبه 6 تير 1390 | 6:21 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 سخن گفتن با زبان توده مردم هزينه دارد!

 سخن گفتن و نوشتن برای خواص و نخبگان به اصطلاح کلاس گوینده و نویسنده را بالا می برد؛ اما پرسش اصلي و تاريخي كه معمولا همواره بي پاسخ مي ماند، اين است كه چه قشري از اقشار فكري و فرهنگي جامعه نيازمند ارشاد و ارتقاي فرهنگي و اجتماعي هستند؟

 تاريخ ما حد اقل در اين ۱۵۰ - ۱۰۰ اخير نشان مي دهد كه بارها با تلاش و مجاهدات نخبگان، علما و روشنفكران اين مرز و بوم نهضت ها و جنبش هاي رهايي بخش تا نزديكي هاي قلل پيروزي و تا مرز توسعه يافتگي و استقرار دموكراسي پيش رفته ايم ، ولي هر بار توسط مشتي عوام و عوام زده چون شعبان بي مخ ها!! دوباره به اعماق دره اختناق و استبداد سقوط كرده ايم.

  رشد دادن اقشار عامي و فرودست فرهنگي جامعه كه هميشه مستعدترين وسيله ، آلت دست و ابزار پيشبرد مطامع خودكامگان قرار مي گيرند، كاري سخت و دشوار است؛ اما گذركردن از اين عقبه سخت ناگزير است، حتي اگر به گذشتن از جان و آبرو بينجامد.

گویند روزی ملاصدرا استادش میرداماد را در خواب می بیند و از وی می پرسد: 

 چطور است من با این که ادامه دهنده اندیشه های توأم؛ مردم مرا کافر پنداشته و تو را تکریم می کنند؟ میر در پاسخ می گوید: 

 از آن روی که من حرف هایم را جوری می زدم که فقط خواص و عالمان می فهیمدند و تو جوری که کوچه و بازاری هم آری...

 بهـــــار دين و آزادي و انصاف           طــــراوت گر نبخــشد اين چمن را

خروسان را بگو ديگر نخــوانند           كه صبحي نيست ديگر اين وطن را

                                                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: مقالات
برچسب‌ها: توده مردمنخبگانميردامادملاصدراارتقاي فرهنگي

تاريخ : یک شنبه 5 تير 1390 | 6:5 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۳۹)

 

من مردی را دیدم که کوچک و کوتوله بود، اما بزرگي نامش چهارچوب قاب و سقف سحاب را درهم مي شكست.  

 

من مردي را ديدم كه بسيار كوچك بود ، ولي سايه اش هي بزرگ و بزرگ تر مي شد....من از آن كاهش مايه و افزايش سايه دانستم كه آفتاب آن سرزمين رو به غروب مي رود!

 

 

من دفتر خاطراتم را دیدم، ولی در کوچه پس کوچه های دلواپسی آن را گم کردم. من در کنار جویباران آن لحظه های روییدن خود را تماشا می کردم. 

 من معلمی را دیدم که در طول عمر با بركت خود با خون دل گلستان ها پرورش داد، اما در روز معلم كسي شاخه گلي به او اهدا نكرد...

 

من کودکی را دیدم که بر همه اسباب بازی هایش فرمانروایی می کرد....این گونه شد که من معنای مناسبات و روابط بسیاری ازشهریاران و شهروندان را فهمیدم!! 

ادامه دارد...

                                               شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابكوتولهسحابسايهسرزمينخاطراتمعلمشهريار

تاريخ : جمعه 3 تير 1390 | 6:39 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دیدنی های شهر سرب و سراب (4)

من سهراب هايي را ديدم نوشكفته و پهلو شكافته كه  حنجر به خنجر رستم هايي كاغذي مي سپردند و نوشداروي كاوس كي نه تنها جان را نمي آسود كه ايمان را هم مي ربود ! ...و رستم هاي مسخ شده نه چشمي براي ديدن داشتند و نه خردي براي انديشيدن!

   من عرصه ای از هماوردان و میدانی از پهلوانان را دیدم که در آن داور از اریکه داوری فرود آمده و با هماوردان کشتی می گرفت! در این معرکه بي دادار، بيداد بود كه داد مي داد! و داد بود كه بي داد مانده بود!! 

  من آيينه هايي را ديدم كه هر لحظه و هر زمان به گناه راست گويي درهم شكسته مي شدند و هر قطعه خردشده آن نيز باز راست مي گفت! هر ذره از آيينه شكسته با هزار زبان و صدهزار بيان باز هم راست مي گفت؛ چون دروغ را نمي توانست و جز راست نمي دانست ! 

   من تقويمي را ديدم كه هر روز آن ، برهه حساس بود و هر پگاه ، گاه هراس. روزهايي بي ريشه در قاب سال هايي بي انديشه! 

 من ديوارهايي را ديدم كه فاصله مي فروختند و كوپن هاي باطله مي خريدند. چه بازار گرمي بود! چون فصل، فصل فاصله بود و اصل ،رواج مهر باطله ! مهر باطله به هر داور ديرين و باور پيشين. 

ادامه دارد...


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابسهرابرستمنوشدارومسخبیداددروغبرهه حساس

تاريخ : پنج شنبه 2 تير 1390 | 6:59 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 ديدني هاي شهر سرب و سراب(۳۸)

من توپ فوتبالی را دیدم که چون از فوتبالیست ها دور می شد، همه به دنبالش مي دويدند؛ اما چون نزد آنان مي ايستاد ، با لگدي محكم آن را از خود دور مي كردند و باز....

عکس‌های رویایی از مه!! www.TAFRIHI.com 

من جزیره ای را دیدم سر برآورده از خیال خیزابه های خشمگین و  سر به سوي سپهر سيمين. او به دنياي رهاتر از موج و فراتر از اوج مي انديشيد ، نه از خيزش خيزابه ها مي لرزيد و نه از طوفان اقيانوس مي ترسيد.

من خفته ای را دیدم که هم به شدت می لرزید و مرتب فریاد می کشید . پنداشتم بیدار است ؛ چون بهتر نگريستم، او نه بيدار و نگران ، كه گرفتار كابوس بود و هذيان. از آن پس دانستم كه نه هر فريادگري بيدار است و نه هر هشداردهنده اي ، هوشيار!

 من دست هاي زيادي را ديدم كه برايم تكان مي دادند، اما دست هاي كمي را ديدم كه تكانم دهند.

 من مادراني را ديدم كه با دستي گهواره كودك را تكان مي دادند و با دست ديگر دنيا را.

https://lh4.googleusercontent.com/_LUFH4xbtGxU/TZ6520SmkQI/AAAAAAAACcY/C1VhYP_aq6g/s912/122121212.jpg 

   من حق باوری را دیدم خالی از خیال و عاری از آمال ؛ زيرا چنان از وابستگي ها، وارسته و به حق دل بسته بود كه در دل نه جايي براي آرزوهاي واهي بود و نه هوس هاي گاه گاهي.  

نیز من حق ستیزی را دیدم گرفتار خیالات واهی و حالات تباهی ، هر روزي به دستاويزي مي آويخت و هر شبي با هوسي مي آميخت.

ادامه دارد...

                                                         شفيعي مطهر 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابفوتبالفئتباليستجزيرهاقيانوسخيزابهحق باور

تاريخ : چهار شنبه 1 تير 1390 | 7:14 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |