نه می توان گفت و نه می شود نهفت! 


 من در عمر خود چه لحظاتی لَخت و ساعاتی سخت را دیدم که تنها نشستم و درباره سخنانی اندیشیدم که آن ها را نه می توان گفت و نه می توان نهفت! 

نه گوشی می دیدم برای شنفتنش و نه هوشی داشتم برای نهفتنش!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 30 بهمن 1393 | 11:3 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

عصیانگران حق باور 

 

30 عکس پرتره ای که دنیا را تکان داد! (قسمت دوم)
(تنها مردی که از سلام نظامی به نازی امتناع کرد، 1936)

من عصیانگران حق باور را در برابر خودکامگان ستمگر چونان مهری فروزان بر سپهر دوران دیدم. 

این رادمردان جان را می بازند ،اما جهان را می سازند!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 29 بهمن 1393 | 7:9 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 سموم سیاست از قصرهای قساوت می وزد! 

 

30 عکس پرتره ای که دنیا را تکان داد! (قسمت دوم)

من سلاح مرگبار و پدیده جنگ افزار را در دست های شهروندان این شهر،نمودی از نماد خشونت حاکم بر قلب های حاکمان خودکامه دیدم. 

زیرا رود خشونت از قله های سیاست سرچشمه می گیرد و سموم سیاست از قصرهای قساوت می وزد.

" الناس علی دین ملوکهم "
آدمیان بر اخلاق حاکمان خود آموخته می شوند .
(امام علی "ع")

(سموم =باد گرم مهلک ،باد زهرآلود)

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 28 بهمن 1393 | 8:44 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 گنجبران و رنجبران!

 

من همه چیز را فهمیدم 

وقتی دیدم درشکه را اسب می كشد و انعام را درشكه چی می برد 

و به چشمان اسب چشم بند زده، بر دهانش پوزبند 

تا كم ببیند و کم بخورد و دم نزند!

تداعی تراژدی غم انگیز زندگی فلاکت بار مردم نگون بختی که 

روی گنج نشسته اند، 

ولی از جهل و فقر و بدبختی رنج می برند!

(شفیعی مطهر،با الهام از سخن صادق هدایت)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 26 بهمن 1393 | 8:32 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 بالش جهل!

 

 من جهل را نامرئی ترین چالش و  نرم‌ترین بالش دیدم که توده های عوام و بی خردان اسیر اوهام می‌توانند سر خود را بر آن رام بگذارند و آرام بخوابند. 


(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 25 بهمن 1393 | 9:33 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 کاسبان فرهنگی با چکمه های سرهنگی!
 


من در دیار محنت زدگان بی فرهنگ و سخنگویان با زبان تفنگ ،
کاسبان فرهنگی را دیدم که با چکمه های سرهنگی  
می خواستند پندارهای واهی خود را به نام باورهای آگاهی
 با ترازوی تحجر و میزان تکبر بسنجند و به خلق بفروشند!!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 23 بهمن 1393 | 9:10 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                  آرمان شهر بهمن

 

   از زندگي كه نه، از بردگي در تنگناي لانه‌هاي باريك شقاوت و آشيانه‌هاي تاريك عداوت خسته شده، در آرزوي زندگي در فراخناي قصرهاي مُصادقت و كاخ هاي مُرافقت بوديم.

   از تنفّس در فضاي تيره و تار ستم و هواي نكبت‌بار اندوه و غم به ستوه آمده، در جستجوي نسيمِ سحرِ آزادي و شميم معطر شادي بوديم.

   از گام ‌زدن در كوچه‌هاي ظلمتِ ظلم و ضلال و بن‌بست‌هاي قيرگون پُر قيل و قال به تنگ آمده و به دنبال يافتن عرصه‌هاي وسيع سعادت و قله‌هاي رفيع كرامت بوديم.

  از پوسيدن در منجلاب تملّق و چاپلوسي و گنداب ريا و سالوسي دلمُرده و افسرده شده، در پي يافتن چشمه‌ساران زلال عزّت و آبشاران روشن شهامت بوديم.

  این گونه بود كه ما قطره‌هاي تنها و چكه‌هاي جدا از هم، به هم پيوستيم و بر سر پيمانة عشق، مصادقت را پيمان بستيم. 

از جويباران بيداري گذشتيم و رود هشياري را پشت سر گذاشتيم، از پيوستن جويبارها در پهناي رود جوشيديم و در فراخناي دريا خروشيديم. 

از جنبش جمعيت و خيزش خلق، شهر خروشيد. 

از كوچه‌هاي احساس گذر كرديم. 

به خيابان هاي خَرَد رسيديم. 

در ميدان همايش گرد آمديم. 

«استقلال» و «آزادي» را فرياد كرديم، تا «جمهوري اسلامي» را ايجاد كنيم.

با حميّت اسلامي خلق را به حمايت از حق برانگيختيم و با باطل درآويختيم.

با هم نشستيم تا ايستادگي را پيمان ببنديم و ايستاديم، تا گرد ذلّت بر سيماي سرخمان ننشيند.

شهر شقاوت و شرارت و شهوت را در هم كوبيديم، تا مدينة فاضلة فقاهت و فطانت و فراست را بنا كنيم. 

كوچه‌هاي تنگِ ننگ و عار را خراب كرديم، تا خيابان‌هاي پهن عزّت و افتخار را بسازيم.

تنديس طاغوت را شكستيم تا تقديس لاهوت را زمزمه كنيم.

كوخ هاي پستي و پليدي و پلشتي را ويران كرديم، تا كاخ هاي پاكي و پارسايي و پايداري را برافرازيم. 

در رَزم آزادي و بهروزي جنگيديم، تا در بزم شادي و پيروزي عزم را جزم كنيم، كه بر خرابه‌هاي شهر طاغوت و طغيان، شهري بسازيم از ياقوت ايمان، شهري پر از غنچه‌هاي قناعت و شكوفه‌هاي شرافت. 

شهري بسازيم كه سنگفرش خيابان هاي «استقلال» و «آزادي» آن با لعلِ محبت و مرواريد مودَّت پوشيده شده، در جويبارانش زلال سخاوت و گلاب حلاوت جاري باشد.

در اطراف خيابان هايش نهال‌هاي مساوات و درختان مؤاخات بكاريم.

مسجدهايي بسازيم كه سنگ‌هايش از زمرّد عرفان و زَبَرجدِ ايمان، و گنبدش از آبگينه عشق باشد. 

از گلدسته‌هايش دسته گل هاي محمدي بچينيم، و از مناره‌هايش شكوفه‌هاي نور ببوييم.

فرش هايي از پَرَندِ معنويت و پرنيان روحانيت در آن بگستريم. 

از گل هاي قالي‌هاي آن رايحة جود و عطر سجود بتراود. 

از سقف گنبدش چلچراغي بياويزيم از الماس اخلاص و عقيق تحقيق.

و در محرابش سجاده‌اي بيفكنيم از اطلسِ خضوع و ديباي خشوع، تا بر روي آن تنديس امامت و مجسمة ولايت بر آستان الوهيت سربسايد.

در بازارهاي شهر ما رايحة انصاف و عطر عفاف بپراكند و بازاريان صداقت بفروشند و قناعت بخرند.

ميدان‌هايي بسازيم پر از فوّاره‌هاي خوش رنگ راستي و چراغ‌هاي رنگارنگ درستي. در كشتزار مدرسه‌ها بذر تربيت بيفشانيم و شكوفه‌هاي انسانيت بچينيم. 

صدف نوباوگان را در مدرسه‌ها بپروريم و گوهر فطرت را در آن بيابيم و صحن و سراي شهرمان را با آن آذين بنديم.

براي اداره شهرمان تصميم گرفتيم شهد كياست را با عطر سياست آميخته، در غربال ديانت ريخته، با فطانت آن را بيخته، به عنوان خون‌نامه ميثاق ملّي بر فراز شهرمان آويخته، خُرد و كلان در برابرش يكسان باشيم.

بر اساس «اِنِ الحُكمُ اِلّا لله»، جز حاكميت «الله» را نپذيريم و جز حكومت «الله» را گردن ننهيم. اخيارمان را به امارت برگزينيم و اشرارمان را به حقارت بسپاريم.

شهرياران، درهاي مِهرباني و عطوفت را به سوي شهروندان گشايند. 

از سكوي صداقت با مردم سخن گويند و شهروندان شكوفه‌هاي وفا و غنچه‌هاي صفا نثار شهرياران كنند.

   ...و اکنون ای فرزانگان فکور و ای فرهیختگان پرشور!

این ها آرمان هایی بود که می خواستیم تحقق یابد... 

  و این آن چیزی است که شده است.

شما ارزیابی فرمایید.....

  به اميد تحقق همه اهداف و آرمان هاي انقلاب !

                                  در كسب رضاي حق موفق باشيد

                              سید علیرضا شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 22 بهمن 1393 | 9:19 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

    خاطرات انقلاب - ۷  

سفر راهپيمايان كاشان به قمصر

 

   در كاشان از قديم رسم بر اين است كه هيئت ها و دسته هاي عزادار در دهه اول محرم در طول بازار طولاني و سرپوشيده كاشان به عزاداري مي پردازند.

   در ماه محرم سال ۱۳۵۷ با رهبري حضرت حجت الاسلام والمسلمين آقاي مشكيني همه هيئت ها پذيرفتند كه همه به صورت يك هيئت واحد درآمده و هر روز از يك مسجد يا حسينيه از يك سوي شهر حركت كرده و در يك مسجد يا حسينيه در سوي ديگر شهر به پايان ببرند.

 بدين ترتيب دسته هاي بسيار با شكوه و تاريخي و فراموش نشدني و متاسفانه تكرار ناپذير در آن روزها حماسه ها آفريدند و چون بازارها ظرفيت سيل جمعيت را نداشتند، همه سطح خيابان ها مملو از جمعيت مي شد.  اين روال و راهپيمايي هاي با شكوه حتي پس از محرم نيز تا سقوط رژيم پهلوي ادامه يافت.  

   پس از مدتي وقتي اين شيوه در كاشان جا افتاد، به اين فكر افتاديم كه اين حركت حماسي را به نواحي اطراف كاشان نيز تسري دهيم. بنابراين يك روز به آران و روزي به نوش آباد رفتيم .

   يك روز حوالي ظهر وقتي برنامه راهپيمايي در كاشان رو به اتمام بود ، بين مردم اعلام كرديم امروز بعد از ظهر براي رفتن به قمصردر ميدان كمال الملك حاضر شوند . حدود ساعت ۱۵ سيل جمعيت هر كس با هر وسيله اي كه داشت سواري ، وانت ، كاميون ، ميني بوس ، اتوبوس و حتي كاميون به ميدان كمال الملك آمدند. كم كم حركت كرديم . كاروان با شكوه راهپيمايان تمام جاده قمصر را پوشانده بودند.

   وقتي من از دروازه عطار به سوي كمال الملك مي آمدم ،كارواني از ريوها و ماشين هاي ارتشي را ديدم كه از ژاندارمري به سوي خيابان علوي و قمصر مي رفتند . لذا برخورد با آنان را محتمل مي دانستم . ما همچنان بدون احساس هيچ مانعي به سوي قمصر روان بوديم .

  نزديكي هاي كارخانه گلابگيري در اداسط راه قمصر - كاشان ناگهان با خبل عظيم نظاميان كه در يك گودي كمين كرده بودند، رو به رو شديم.

آنان مسلحانه راه را كاملا بسته و از ادامه حركت ما جلوگيري كردند. آنان تهديد كردند كه در صورت حتي يك قدم جلو رفتن، شليك مي كنند.

  ناگزير ما با پاي پياده جلو رفتيم و خواهان مذاكره با رئيس ژاندارمري شديم .

   سرگرد هاشمي رئيس ژاندارمري با يك بلندگوي دستي  به سخنراني پرداخت . ايشان با لحني نرم و ملتمسانه تعريف كرد كه: 

والله من مسلمان و مقلد مراجع تقليد هستم . امشب همسرم از مكه مي آيد و من زائر دارم . مي خواستم گوسفندي سر راه همسرم قرباني كنم و از مهمانان پذيرايي كنم . وقتي شنيدم شما مي خواهيد دامنه آشوب را به قمصر بكشيد و به پاسگاه ژاندارمري و مازگان (روستاي بهايي نشين) حمله كنيد ، ناگزير همه برنامه هايم را برهم زده ام تا از بروز اين فاجعه جلوگيري كنم . بياييد براي خاطر خدا دست از اين آشوبگري برداريد و برگرديد و بگذاريد من هم به اين سنت اسلامي عمل كنم .

    ما از ايشان خواستيم بلندگوي دستي را به ما بدهد تا پاسخ دهيم . ايشان پذيرفت و يكي از برادران بلندگو را در دست گرفت و گفت :

   ما اصلا خرابكار نيستيم و قصد هيچ گونه آشوبگري از جمله حمله به مازگان را نداريم . فقط مي خواهيم با آرامش كامل در طول شهر قمصر راهپيمايي كنيم و برگرديم . 

  رئيس ژاندارمري پس از بحث ها و چانه زدن هاي بسيار پذيرفت، اما به اين شرط كه يكي از علماي كاشان مثلا آقاي يثربي به من تضمين بدهند كه شما به پاسگاه ژاندارمري و مازگان حمله نمي كنيد. 

   متاسفانه هيچ يك از علما و روحانيون كاشان همراه ما نبودند تا به صورت يك چهره شناخته شده به ايشان تضمين بدهند . آقاي مشكيني نيز چون زندگي مخفي خود را شروع كرده بودند، هر روز صبح با لباس مبدل در راهپيمايي ناگهان سر بر مي آوردند و در پايان ناپديد مي شدند و رژيم علي رغم همه تلاش هاي خود با همين ترفندي هيچ گاه نتوانستند ايشان را دستگير كنند.

  آن روز در پاسخ رئيس ژاندارمري گفتيم ما مسئول كار خودمان هستيم و ضامن ديگري هم نداريم، ولي دست از حركت خود برنمي داريم .

   ايشان وقتي استقامت و پايداري ما را ديدند، دست از مقاومت برداشتند و به نيروهاي خود دستور دادند به سوي قمصر حركت كرده، ژاندارمري را محاصره كنند .

   بدين ترتيب ما به سوي قمصر راه افتاديم و حدود مغرب به محله پايين قمصر رسيديم . زمان دير شده و هوا نسبتا تاريك شده بود . در محله پايين از ماشين ها پياده شده و به صورت راهپيمايي و با شعارهاي :« درود بر خميني و مرگ برشاه »به سوي محله هاي ديگر حركت كرديم . 

  يكي دو ساعت از شب گذشته مقابل ژاندارمري قمصر در محله ده رسيديم . ناگهان صداي تيراندازي جمعيت را متلاطم كرد. جمعيت، زياد و كوچه ها، تنگ بود . فشردگي جمعيت باعث شد عده اي از راهپيمايان از كوچه به داخل باغ آقاي اصفهانيان - كه حدود يك متر گودتر از كوچه بود - پرت شدند. از اينجا به بعد نظم جمعيت به هم خورد و شايعه زخمي و شهيد شدن برخي همه را نگران كرد. لذا دير شدن زمان ، سردي و تاريكي هوا و ناوارد بودن مردم كاشان به كوچه هاي قمصر ادامه مسير را دشوار مي كرد . لذا پايان راهپيمايي اعلام شد و جمعيت با همان وسيله ها - البته با سختي زياد - به كاشان برگشتند . خوشبختانه برابر اطلاع، آن شب جز آقای حاج عباس دارایی نژاد - که مجروح شد -  كسي شهيد و از گلوله زخمي نشد.ظاهرا تیراندازی ها همه هوایی بود!


موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : دو شنبه 20 بهمن 1393 | 8:40 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                 خاطرات انقلاب - ۶    


در یک قدمی زندان

 

    اواسط پاییز سال ۱۳۵۷ بود . مدارس همه تعطیل بود و فرهنگیان در حال اعتصاب . امام راحل (ره) در آن روزها در نوفل لوشاتو بودند و مصاحبه ای جالب و مفصل با روزنامه لوموند چاپ پاریس داشتند. چاپ و انتشار آن برای تسریع در روند انقلاب خیلی مفید و اثربخش بود . ما بر آن شدیم تا این مهم را با هر خطری که داشت به انجام برسانیم . 

  امام (ره) همیشه تاکید می کردند مردم صاحب حق هستند و او نمی‌تواند چیزی را یک طرفه مطرح و بر مردم تحمیل کند؛ چنان‌چه در همان زمان در مصاحبه با لوموند فرمودند: 

 « اگر مردم نخواهند، حجت بر من تمام است و ما برمی‌گردیم.»

   روزی من به اتفاق زنده یاد مرحوم استاد حسین تمنایی و با فولکس ایشان متن مصاحبه را به قمصر بردیم.

  در دبیرستان یک دستگاه پلی کپی داشتیم. برای محافظت از آن از اداره به ما توصیه کرده بودند که حفاظی محکم و آهنی بسازیم و دستگاه پلی کپی را در آن جا بدهیم که مبادا توسط خرابکاران ( انقلابیون) ربوده و با آن اعلامیه های ضد رژیم چاپ شود !

   با هم به دبیرستان قمصر رفتیم و در را از درون بستیم به تکثیر مصاحبه امام با لوموند پرداختیم. پس از تکثیر اعلاميه ها، مرحوم تمنایی آن ها داخل یک ساک ریخت و برای توزیع به کاشان برد .

    چند روز از این واقعه گذشت. تلفن های کاشان - قمصر در آن روزها هندلی بود . 

   یک روز وقتی به خانه آمدم همسرم گفت :

  آقای تمنایی از کاشان تلفن زدند و گفتن آقای رضا علوي به مسافرت رفتند، شما هم ساك خود را ببند!!

  با خود انديشيدم كه معني اين اصطلاحات چيست؟! آقاي رضا علوي كيست؟ مسافرت، ساك بستن و...

  ناگهان به ذهنم رسيد كه قرار بوده آقاي رضا انصاريان كه خانه شان در خيابان علوي كاشان است، اين اعلاميه ها را توزيع كنند . احتمالا ايشان در حين توزيع دستگير شده و باز احتمالا زير شكنجه ناگزير به اعتراف خواهد شد و ما را به عنوان چاپ كننده لو خواهد داد . بنابراين ما بايد براي رد گم كردن هر چه زودتر آثار و بقاياي اين مصاحبه را منهدم كنيم .

  لذا بلافاصله به دبيرستان برگشتم و تمام استنسيل ها و كاغذپاره هاي مربوط به مصاحبه را از بين بردم .

   ضمنا كتاب ها و اعلاميه ها و نوارهاي مربوط به انقلاب را مخفي كرديم و به انتظار يورش ناگهاني ساواكي ها و ماموران امنيتي نشستيم. هر كس در مي زد ، با نگراني در را مي گشوديم و هر آن انتظار آن ها را داشتيم.

  بعدها فهمیدم آقاي انصاريان به اتفاق چند نفر در يك ماشين در خيابان هاي كاشان در حال توزيع آن اعلاميه ها دستگير شدند ، اما آقاي انصاريان كه اعلاميه ها را از آقاي تمنايي تحويل گرفته بودند، مي دانستند كه من چاپ كرده ام . اما به ساير دوستان همراه نگفته بودند كه منبع چاپ آن ها كجاست . ايشان و ساير دوستان حدود يك ماه در زندان شهرباني كاشان صبورانه هر گونه شكنجه را تحمل كردندو ما را لو ندادند.

   سر انجام بالا گرفتن امواج انقلاب و سست شذن پايه هاي رژيم پهلوي، حاكميت را ناگزير كرد كه همه زندانيان از جمله آقاي انصاريان و ساير دوستان را آزاد كنند . متاسفانه دست و پاي يكي از دوستان در زير شكنجه شكسته بود!


موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : یک شنبه 19 بهمن 1393 | 7:14 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

    خاطرات انقلاب - ۵

 

  همسفری با نیروهای سرکوبگر

 

    پس از اعتصاب و تعطیلی مدارس در پاییز ۱۳۵۷ من و خانواده، قمصر را ترک کردیم و در شهر کاشان بسر می بردیم. ما در هفته یک روز برای سرکشی از دبیرستان و منزل و گاهی چاپ اعلامیه ها و پیام های امام راحل(ره) با دستگاه پلی کپی دبیرستان به قمصر می رفتیم. ضمنا در این رفت و آمدها طي جلساتي كه با بچه هاي قمصر داشتيم ، آخرین پیام ها ، خبرها و اعلاميه ها را بين كاشان و قمصر رد و بدل مي كرديم.

    در اواخر پاييز سال ۵۷ روزي به اتفاق همسر و پسرم مهدي كه آن زمان ۴ سال داشت ، براي انجام همين برنامه ها به قمصر رفتيم. پس از پايان كارمان وسيله اي براي برگشت به كاشان نداشتيم . ناگزير از محله ده با پاي پياده بيرون آمديم و به سوي جاده كمربندي رفتيم . ساعتي سر جاده به انتظار ماشين ايستاده، يا قدم زديم .  نزذيك غروب بود و سرماي اواخر پاييز قدري گزندگي داشت. جاده خلوت بود و ماشيني و حتي عابري ديده نمي شد . ضما من يك ساك حاوي مقداري اعلاميه و نوار كاست از امام و تعدادي كتاب هاي دكتر شريعتي و ديگران به همراه داشتم.

     در سه كيلومتري بالاي قمصر روستاي كوچكي است به نام " مازگان" . اين روستا هنوز هم حدود ۱۰۰ - ۱۵۰ نفر جمعيت دارد كه همه بهايي هستند. در آن روزها ماموران امنيتي و نظامي شايع كرده بودند كه مسلمان ها قصد حمله و كشتار بهاييان را دارند. با اين بهانه واهي هميشه ده ها سرباز و نيروي نظامي با تجهيزات بسيار در آن جا مستقر كرده و عملا آن روستا را محاصره كرده بودند. 

   در آن روز كه ما منتظر خودرو عبوري براي سفر به كاشان بوديم ، ناگهان از دور از سوي مازگان يك كاروان نظامي با چندين جيپ و ريو ارتشي حامل نظاميان و سربازان مسلح را ديديم كه براي رفتن به كاشان به سوي مي آمدند. در لحظاتي ترس شديدي بر ما مستولي شد كه اگر توقف كنند و ما و ساك ما را بازرسي كنند ، حسابمان پاك است ! 

   نخستين جيپ با چند نيروي ژاندارمري از مقابل ما گذشتند و نگاه معني داري كردند ، اما بدون توقف رد شدند، ولي در حدود ۲۰۰متري ما توقف كردند. دومي هم به همين صورت گذشت . اما پس رد شدن از ما در كنار جيپ اولي توقف كرده و پس از گفتگويي با هم ،جيپ دومي به صورت دنده عقب برگشت .

  ناگهان دل ما فرو ريخت . اما با توكل بر خدا خودمان را كاملا حفظ كرديم و عادي نشان داديم . جيپ برگشت تا مقابل ما رسيد . سرگرد هاشمي فرمانده ژاندارمري كاشان به اتفاق استوار قطبي و راننده جيپ در جلو و ۴ نفر سرباز در صندلي هاي عقب جيپ نشسته بودند. سرگرد هاشمي از من پرسيد؟

شما در اينجا چه كار مي كنيد و چرا اينجا ايستاده ايد؟

 گفتم : ما منتظر ماشين براي رفتن به كاشان هستيم.

   ايشان در ميان بهت و حيرت آميخته با ترس و نگراني ما بلافاصله از جيپ پياده شد و به سربازان دستور داد كه از جيپ پياده شده در ريو ها سوار شوند . هر ۴ نفر را پياده كرد كه حتي ما با خانواده راحت بتوانيم در صندلي هاي عقب جيپ بنشينيم . هنوز ما نمي دانستيم داريم بازداشت مي شويم، يا مورد لطف قرار گرفته ايم!!

   پس از سوارشدن و حركت به تدريج از شغل و اهليت و كار من در قمصر پرسيد كه توضيح دادم :

  اصالتا اهل كاشانم و فعلا دبير و مسئول دبيرستان قمصر هستم و به علت تعطيلي مدارس در كاشان سكونت دارم و هفته اي يك بار براي سركشي به دبيرستان به قمصر مي آيم.

   در عين حال هر لحظه نگران بودم كه از محتويات ساك من سوال يا بازرسي كند . ولي خوشبختانه چنين فكري يا به ذهنش نرسيد و يا نمي خواست چنين كاري بكند و چنين قصدي نداشت.

   من همچنان از نيروهاي سركوبگر شاه چهره هايي خشن و پست در ذهن داشتم و ابراز چنين محبت هايي را غيرممكن و بعيد مي دانستم . تا اين كه در اواسط راه حدود كارخانه گلابگيري در آن سرماي پاييزي جوان چوپاني را ديديم كه با حركت دست و انگشتان خود وانمود مي كرد كه به كبريت نياز دارد. با كمال شگفتي و دور از انتظار ما سرگرد هاشمي فورا به راننده دستور توقف داد و از استوار قطبي پرسيد :

 آيا كبريت داري؟ او پاسخ داد : ندارم . گفت : پس چگونه آمپول مي زني؟!

   سپس پياده شد و خودروهاي ديگر را متوقف كرد و از همه پرسيد؟ چه كسي كبريت دارد؟

  آن قدر جستجو كرد تا كبريتي به دست آورد و به چوپان داد و از او پرسيد : 

آيا كار ديگري دارد؟ يا چيز ديگري لازم دارد، يا نه ؟ پس از آن خدا حافظي كرد و به كاروان دستور حركت داد. 

من از این برخورد انسانی و دل رحمی این فرمانده نظامی رژیم شاه خیلی لذت بردم و خوشم آمد.

    هنگامي كه كاروان نظامي به نخستين خيابان كاشان - خيابان علوي - رسيد ، دسته هاي مردم را ديديم كه گروهي شعار مي دهند:

   اويسي ! اويسي ! مرگت شده عروسي !

   بعدها فهميديم در آن روز شايع شده بود كه اويسي فرماندار نظامي تهران ترور شده است ! ( اين شايعه بي اساس بود و نمي دانم توسط چه كسي و چرا بين مردم ترويج شده بود.)

    در حوالي ميدان كمال الملك سرگرد هاشمي از من پرسيد: 

كجا مي خواهيد پياده شويد؟

من كه هنوز نگران دستگيري خود بودم و مي خواستم هر چه زودتر پياده شده از اين نگراني خلاص شوم  ، گفتم : هر كجا توقف كنيد، پياده مي شويم. 

  ايشان گفت : ما تا دروازه عطار - محل پاسگاه ژاندارمري - مي رويم . شما هر جا كه راحت تر هستيد، پياده شويد . تعارف نكنيد . 

اتفاقا مسير ما هم همان جا بود .

  در ميدان دروازه عطار بنا به درخواست من دستور توقف داد و من با همسر و پسرم پياده شديم و از ايشان و بقيه همراهان تشكر كرديم . ايشان هم به گرمي و تشكر متقابل از ما خداحافظي كرد .

  اين خاطره سيمايي لطيف و مهربان از برخي از نيروهاي مسلح در ذهن ما به جاي گذاشت . سيمايي كه بعدها فهميدم نه استثنا كه خود قاعده بود . زيرا افراد نظامي و انتظامي نيز چون هم اكنون بخشي از مردم و با مردم هستند و اگر چند صباحي تحت فرمان فرماندهي غير مردمي ناگزير از اطاعت مافوق باشند ، نهايتا و فطرتا انسان هايي مسلمان ، مردمي و باوجدان هستند . بايد اين پندار را اصلاح كرد و اين باور را پذيرفت كه تصميم گيرنده نهايي انسان ها ، فطرت پاك و وجدان الهي آنان است ، نه فرمانده و رئيس مافوق !


موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : شنبه 18 بهمن 1393 | 7:2 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

آزادی اندیشه در اندیشه امام خمینی (ره)

                               (بخش نخست)

این روزها با سالگرد سقوط رژیم شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی معمار بزرگ و بنیانگذار سترگ نظام جمهوری اسلامی ایران است . 

بی مناسبت نیست که فرصت را مغتنم شمرده  هویت این نظام را در آیینه اندیشه های این رهبر اندیشمند به تماشا بنشینیم .

    "نسل امروز ما بیش از آن که نیازمند تعریف و تمجید از امام باشد، نیازمند کشف و تبیین جوهر اندیشه و دیدگاه اوست . که نه تنها جامعه ای را متحول کرد، بلکه راهگشای تاسیس نظامی مردم گرا بر پایه پاسخگویی به نیازهای زمانه شد . او از میان رفتارهای مدرن سیاست و حکومت در جهان امروز قالبی برای حضور فعال دین در عرصه اجتماع برگزید و جمهوری اسلامی را به عنوان میراثی نو که باید در بر گیرنده اصالت های دینی و تجربه های بشری ما شود ،به یادگار نهاد . اعتقاد او توانمندی دین در پاسخگویی به نیازهای متغیر انسلنی و اجتماعی دوره های مختلف بود . اما از آنجا که آزادی و آزادگی جانمایه اندیشه های او بود و در سلوک عملی و بیان نظر همواره به طرز وسواس آمیزی نگاهبان این مرزها بوده و نیز از آنجا که اخلاق و موازین توجیه نا پذیر اخلاقی همواره بر رفتار سیاسی او غلبه داشت،  هرگز نگذاشت تصلب در اندیشه  تقدیس در قدرت و انجماد در مدیریت به این اعتقاد استوار راه یابد . او به جهانی بزرگ می اندیشید و اندیشه اش قابلیتی داشت که نه تنها غیرشیعه که غیر مسلمان را نیز در بر می گرفت . امام خمینی میان شریعت و رای مردم پلی استوار زد و به موجب آن پایگاه اجتماعی حکومت دینی را برای همیشه تعریف کرد . تجلی این مهم وضع نظامی بود که باید اساس آن خرد گرایی دینی و مدیریت عقلانی جامعه باشد و مردمی که در آن باید دارای حق و حرمت و آزادی باشند." 

(خانیکی،هادی،روزنامه نوروز، 13/3/81) 

     "حضرت امام به سیاست و حکومت به عنوان یک مسئولیت مذهبی می نگریست . آیا امام در این میان به دنبال حاکمیت تحجر و فرو کاستن جایگاه عقل در رفتارهای سیاسی خود به نام حاکمیت دین بودند ؟یا آن که از فرایند رابطه ای تلازمی میان عقل و شرع برای عقل به عنوان عنصری فعال و سازنده در استنباط احکام و در یافت کتاب و سنت  اصالت قائل بودند و در تحلیل و تطبیق قواعد فقهی بر مصادیق آن شرایط زمان و مکان را مبنای بسیاری از ره یافت های امروزین برای ایجاد توسعه سیاسی و یا یک رویکرد اصلاحی از میان سنت ها و اندیشه اسلامی قرار می دادند و از این رهگذر پیوندی متین و همه جانبه میان سنت اسلامی ما و مسائل دوران مدرن برقرار کردند که متاسفانه تا کنون هرگز به طور جدی مورد توجه و تحقیق عالمان و کارشناسان حوزه و دانشگاه قرار نگرفته است . " 

(محتشمی پور،علی اکبر،حیات نو ،۲/۸/۸۱)     

                 آزادی اندیشه در نگاه امام

     امام راه رشد و شکوفایی اجتهاد را در آزادی نظریات مختلف فقهی می دانست :

     "در حکومت اسلامی همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضا می کند که نظرات اجتهادی-فقهی در زمینه های مختلف ولو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و  کسی توان و حق جلوگیری از آن را ندارد. "  

   (صحیفه نور،ج۲۱،ص۴۷) 

    ایشان نفی آزادی را موجب سقوط بشر می دانند :

    "انحطاط و سقوط بشر به علت سلب آزادی او و تسلیم در برابر سایر انسان هاست ." 

 (کلمات قصار امام،موسسه نشر آثار امام خمینی،۱۳۲۷،ص۱۱۲)  

    در نظام جمهوری اسلامی هر اندیشمند می تواند آزادانه اندیشه های خود را بیان دارد و دولت اسلامی جز با زبان منطق برخورد نمی کند . امام برای بستن راه تنگ نظران و افراد کم ظرفیت فرمود :

     " دولت اسلامی یک دولت دموکراتیک به تمام معنای واقعی است و هر کس می تواند اظهار عقیده خودش را بکند و اسلام جواب همه عقاید را به عهده دارد و دولت اسلامی تمام منطق ها را با منطق جواب خواهد داد . " 

(صحیفه نور - ج۱ - ص۴۱۰ )

     "حضرت امام احترام زیادی برای انسان ها قائل بود . هم در حوزه هنگام تدریس برای طلبه ها و هم برای شخصیت های بزرگ علمی . ایشان اجازه می داد تا افراد نظریات خود را بیان کنند و سپس با آن ها بحث می کرد و اجازه می داد تا استعداد آن ها شکفته شود . شاگردان حضرت امام هیچ وقت سطحی نگر نبودند و در تئوری های علمی آن قدر به عمق می رفت که به راحتی می توان گفت بهترین روش های تحقیق را می توان در حضرت امام یافت . لهذا شاگردان او امتیاز خاصی بر سایرین دارند ." 

  (آیت الله موسوی بجنوردی - روزنامه نوروز - ۱۳/۳/۸۱)

       ایشان در نفی سانسور مطبوعات می فرمایند :

     " باید وکلای پارلمان مبعوث از ملت باشند . باید دولت ها ملی باشند . باید اختناق از مطبوعات برداشته شود و سازمان  نظارت در آن ها نکنند و آزادی را از ملت سلب ننمایند ."

  ( صحیفه نور - ج۱ - ص۴۱۰)

    "او مردم را توده ای نا بالغ که نیازمند قیم هستند ، نمی انگاشت . آن ها را انسان هایی برتر و فداکار تر از مسلمانان صدر اسلام و زمان ائمه می دانست . او با انگشت گذاشتن بر زمینه استعدادهای فطری نهفته در مردم به توان افزایی آن ها همت گماشت تا آن ها خود با اراده  خود باوری و اختیار راه درست را برگزینند و در مسیر معنویت  عدالت و آزادی پیش روند . ما درس مردم سالاری را در پای مکتب عملی او فرا گرفته ایم  "    

  (خدایاری - علی اصغر - نوروز - ۱۳/۳/۸۱)

   راه پرهیز از اشتباه مسئولان آزادی انتقاد و بیان است . امام در این باره رهنمودی جالب دارند :

     "اشتباهات را همیشه باید گفت . اشتباهات را کسی نمی تواند (نادیده بگیرد ) همه آزادند در گفتن ، بنویسند، بگویند ، در روزنامه ها بنویسند ." 

 (صحیفه نور - ج۶ - ص ۱۵۲)

      از نظر امام مردم رشید، بالغ و صاحب نظرند و خودشان باید سرنوشت خود را رقم بزنند . بدیهی است مردم می توانند و باید نظریات و افکار خود را آزادانه بیان کنند :

    "اختیار مردم دست خود مردم است . وکلایشان را خودشان تعیین می کنند . وکلا هم خودشان تعیین می کنند دولت را . تحمیل در کار نیست . " 

 (صحیفه نور - ج۶ - ص ۱۵۲)

      "از نظر امام میزان، رای ملت بود، تاکید می کردند که کسی حق ندارد به این عنوان که مردم اشتباه می کنند، خلاف تصمیم مردم و خلاف رای مردم عمل بکند . مردم اگر اشتباه هم می کنند، باید گذاشت اشتباه بکنند . آن جمله که " میزان رای ملت است "، جمله معروف ایشان است . یعنی در هر مسئله و موضوعی میزان رای ملت است و هر چیزی و هر نظری در مقابل رای ملت قرار گرفت، نباید به آن عمل کرد . " 

 (میر دامادی –محسن – نوروز 13/3/81 )

     امام معتقد بود آزادی مردم تا بدان پایه ارزشمند و قابل احترام است که مردم هر عصر و دوره ای می توانند حکومتی را که پدران آنان و نسل پیشین برگزیده اند ، در صورت تمایل دگرگون سازند . ایشان در 12 بهمن 57 در بهشت زهرا در نطق تاریخی خود فرمودند :

    "ما فرض می کنیم که یک ملتی تمامشان رای دادند به یک نفری سلطان باشد . بسیار خوب ، این ها از باب این که مسلط بر سر نوشت خودشان هستند،  رای آن ها برای آن ها  قابل عمل است . لکن اگر یک ملتی رای داد، ولو تمامشان به این که پسر این سلطان هم سلطان باشد،  به چه حق است ؟ ملت بیست سال پیش از این  سرنوشت ملت بعد را معین می کند ؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است ."   

  (همان منبع )

    امام در پاسخ "اوریانا فالاچی" خبرنگار ایتالیایی در تعریف و تبیین آزادی می فرماید :

     "آزادی یک مسئله ای نیست که تعریف داشته باشد . مردم عقیده شان آزاد است . کسی الزامشان نمی کند که شما باید حتما این عقیده را داشته باشید . کسی الزام به شما نمی کند که باید این را انتخاب کنی . آزادی یک چیز واضحی است ."

  (صحیفه نور ، ج9 ، ص88 )

   امام آزادی را موهبتی الهی می دانند،  نه اجازه ای حکومتی :

   " حق اولیه بشر است که من می خواهم آزاد باشم . من می خواهم حرفم آزاد باشد . من می خواهم مستقل باشم . من می خواهم خودم باشم . "  

(صحیفه نور – ج3 – ص207 )

    و در جای دیگر همین موضوع را بیشتر توضیح می دهند :

    " مگر آزادی اعطا شدنی است ؟ خود این کلمه جرم است . کلمه این که " اعطا کردیم آزادی را " این جرم است . آزادی مال مردم است . قانون آزادی داده، خدا آزادی داده به مردم. اسلام آزادی داده، قانون اساسی آزادی داده به مردم . "اعطا کردیم " چه غلطی است ؟ به تو چه که اعطا کنی ؟ تو چه کاره هستی ؟"     ( صحیفه نور ، ج2  ،ص67 ) 

 

    " امام ضمن پذیرش و جانبداری از آزادی ، به خصوص آزادی های سیاسی و اجتماعی، آن را به مثابه یکی ازحقوق فطری و طبیعی مردم در عرصه های مختلف فردی و اجتماعی – از جمله حقوق غیر اکتسابی می شمارند . زیرا آزادی از مقوله حقوق موضوعی نیست تا انسانی به انسان دیگر اعطا کند . بلکه پاره ای از طبیعت آدمی و از جمله حقوق طبیعی اوست . حتی اگر دولت و حکومت آن را به رسمیت نشناسند . آزادی در ذات انسان است و انسان به اقتضای انسانیت خویش آزاد و آزادی طلب است . "          

(آزادی در اندیشه امام خمینی ، انتشارات موسسه تنظیم و نشر آثار امام – بهار 80 – ص4 )

     ایشان تاکید می کنند :

     " آزادی یزرگ ترین موهبت الهی است که الان ملت ما از آن برخوردار است ."                                 

  (صحیفه نور – ج6 – ص 139 – صحیفه امام – ج7 – ص 231 )

     " آقا ! شما آزادی را کم چیزی فرض می کنید . از بالا ترین نعمت هایی که در عالم هست ، آزادی انسان است . انسان حاضر است همه چیزش را فدای آزادی خودش بکند ." 

(صحیفه امام – ج10 – ص 467 )                   

  حقوق اقلیت ها در منظر امام خمینی       

      امام برای همه اقلیت ها و فرقه های دینی هم حق آزادی اندیشه و بیان قائل بودند :

     " در چار چوب این نهضت انقلاب اسلامی همه مردم آزاد هستند . کسانی که حرف دارند حرف هایشان را می زنند ؛ حتی هر فرقه ای هم که باشند ." 

(صحیفه نور – ج12 – ص 203 )

      " رزیم شاه با اقلیت ها ی مذهبی رفتاری بهتر از رفتار با مسلمانان ندارد . ما مطمئنا نسبت به عقاید دیگران بیشترین احترام را قائل هستیم . پس از سرنگونی دیکتاتوری و استقرار یک رژیم آزاد، شرایط حیات برای اکثریت مسلمانان و اقلیت های مذهبی بسیار خوب خواهد بود ."

  ( صحیفه نور – ج2 – ص 160 – صحیفه امام – ج4 – ص 3)

 

     " در این جمهوری یک مجلس ملی مرکب از منتخبین واقعی مردم امور مملکت را اداره خواهند کرد . حقوق مردم خصوصا اقلیت های مذهبی محترم بوده و رعایت خواهد شد . "                      

        (صحیفه نور – ج2 – ص 250 –صحیفه امام – ج 4 – ص244 )

 

     " اسلام همیشه حافظ حقوق مشروع اقلیت های مذهبی بوده و هست . . آنان در جمهوری اسلامی آزادند و آزادانه به مسائل خود می پردازند و در پناه حکومت اسلامی چون بقیه افراد در اظهار عقیده آزادند . "                          

  (صحیفه نور – ج 5 – ص 130- صحیفه امام – ج5 – ص188) 

 

      امام در پاسخ سوال خبرنگار روزنامه هلندی دی ولت گرانت مبنی بر این که : 

در جمهوری اسلامی حقوق اقلیت های مذهبی ،نزادی و سیاسی چه خواهد بود؟ آیاحزب کمونیست آزاد خواهد بود؟ فرمودند :

    " اسلام بیش از هر دینی بیش از هر مسلکی به اقلیت های مذهبی آزادی داده است . آنان نیز باید از حقوق طبیعی خودشان که خداوند برای همه انسان ها قرار داده است،  بهره مند شوند . ما به بهترین وجه از آنان نگه داری می کنیم . در جمهوری اسلامی کمونیست ها نیز در بیا ن عقاید خود آزادند."                                        

  (صحیفه نور – ج3 – ص48- صحیفه امام – ج4 – ص 4-363)

  

         حقوق مردم

  بعضی بر این پندارند که آزادی و دموکراسی و برابری پدیده ای غربی و از واردات غرب زدگان است . امام در پاسخ متحجرانی که اسلام را با آزادی در تقابل می بینند و دم زدن از آزادی را تقلید و اقتباس از غربی ها و از مظاهر تجدد می پندارند، می فرماید :

   "اسلام تامین آزادی،استقلال،عدل،اسلام شخص اول مملکتش با یکی از رعایا فرق نداشت ! بلکه پایین تر از او بود در استفاده از مادیات . آزادی آرا از اول بوده است . در زمان ائمه ما علیهم السلام ، بلکه در زمان خود پیغمبر آزاد بود . حرف هایشان را می زدند . حجت ما داریم  . ما  حجت داریم . کسی که حجت دارد، از آزادی بیان نمی ترسد ." 

(صحیفه نور - ج ۵ - ص۱۳۰ -صحیفه امام ج۶ - ص۲۷۷ )

      ایشان امکان تحقق نظام اسلامی را بدون گسترس آزادی ها ممکن نمی دانند :

    "همه مردم اعلام کرده اند که خواستار استقرار جمهوری اسلامی هستند که متکی به آرای ملت باشد و با معیار ها و قواعد اسلامی تکوین یابد و عمل کند و این حکومتی جز با دادن بیشترین آزادی های سازنده و خلاق امکان پذیر نیست ."          

                   (صحیفه نور - ج۴ - ص۱۶۴ )

     سیمای جامعه ایده آلی که امام قول استقرار آن را داد ، چنین ترسیم کرد :

    " جامعه آینده ما جامعه آزادی خواهد بود و همه نهادهای فشار و اختناق و همچنین استثمار از میان خواهد رفت ." 

(صحیفه نور -ج۳-ص۵۲-صحیفه امام-ج۴-ص ۳۵۹ )

      " جامعه فردا جامعه ای ارزیاب و منتقد خواهد بود که در آن تمامی مردم در رهبری امور خویش شرکت خواهند جست . "  

(صحیفه نور -ج۳- ص ۵۳ )

    " در اسلام اختناق نیست . در اسلام آزادی است برای همه طبقات ،برای زن ،برای مرد ،برای سفید ،برای سیاه ،برای همه  ." 

(صحیفه نور ج۵- ص۲۳۸-صحیفه امام -ج۶-ص ۴۶۳ )

      مطبوعات زبان رسای مردم و رکن چهارم جامعه مدنی است . در پیشبرد اهداف جامعه نقش مهمی در ایجاد زمینه و بستر مناسب برای توسعه فرهنگی و سیاسی جامعه بر عهده دارند . آزادی قلم و مطبوعات از ملاک ها و معیار های جوامع توسعه یافته و پیشرفته است . امام،مطبوعات را عامل انعکاس آرمان ها ی ملت می دانستند و بر این باور بودند که :

    " مطبوعات باید مستقل و آزاد باشند و هر گونه انتقاد را با بی طرفی منتشر سازند ." 

   (صحیفه نور -ج ۶ -ص۲۳ )

    " مطبوعات در نشر همه حقایق و واقعیات آزادند." 

 (امام-اسلام -انتشارات پیام آزادی -ص۶۸ )

    "روزنامه ها باید با کسی صورت مخاصمه نداشته باشند، بلکه صورت ارشاد داشته باشند. مطالب را بگویند ،انتقاد ها باید باشد؛زیرا یک جامعه تا انتقاد نشود، اصلاح نمی شود ."    

   (صحیفه نور - ج۱۴ - ص ۲۵۹ )

    منتسکیو می گوید : 

"هیچ کلمه ای به اندازه آزادی اذهان را متوجه نساخته است ."     

  ( روح القوانین  - ترجمه علی اکبر مهندسی- ص۲۹۲ )

 به باور این نگارنده امام کامل تر و شفاف تر مفهوم آزادی را بیان می کنند . ایشان استفاده از آزادی را نه تنها حق که وظیفه هر مسلمان می دانند . به دیگر سخن می توان گفت : اگر مسلمان از حق آزادی خود بهره نگیرد ،به وظایف خود عمل نکرده است . ایشان می فرمایند :

     " اگر خدای نخواسته یک کسی پیدا شد که یک کار خلاف کرد ،اعتراض کنند مردم . مردم همه به او اعتراض کنند که آقا ! چرا این کار را می کنی ؟ در صدر اسلام هست که عمر وقتی که گفت : اگر من یک کاری کردم، شما چه می کنید ؟ یک عربی شمشیرش را کشید و گفت :ما با این شمشیر راستش می کنیم. باید این طور باشد . باید یک مسلمان این طور باشد که اگر هر که می خواهد باشد،خلیفه مسلمین ، اگر دید پایش را کنار گذاشت ، شمشیرش را بکشد که پایت را راست بگذار ." 

 ( صحیفه نور - ج۷ - ص۲۴ )

       این رهبر آزاده حتی خود را هم دون انتقاد می شمرد :

       " خدا می داند که شخصا برای خود ذره ای مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم . اگر تخلفی از من هم سر بزند ،مهیای مواخذه ام ."   

 (منشور بیداری - پیام به فرزندان فیضیه )

      امام با تاکید بر وظیفه نظارتی همه آحاد مردم تاکید می کنند :

     "آقایان توجه کنند و همه و همه ملت موظفند نظارت کنند بر این امور . نظارت کنند اگر من یک پایم را کنار گذاشتم ، کج گذاشتم ،ملت موظف است که بگویند پایت را کج گذاشتی . خودت را حفظ کن . مسئله ،مسئله مهم است . همه ملت موظفند به این که  نظارت داشته باشند در همه کارهایی که الان مربوط به اسلام است . "        

( صحیفه نور - ج۷ - ص۳۲-۳۴ )  

    امام برای رای و اندیشه مردم تا بدان پایه ارزش قائل بود که حکومت را فقط متعلق به مردم و جریان امور را نشئت گرفته از افکار و آرای ملت می دانست :

    " این جا آرای ملت حکومت می کند و این جا ملت است که حکومت را در دست دارد و تخلف از حکم ملت برای هیچ یک از ما جایز نیست و امکان ندارد ."                     ( صحیفه نور - ج۱۴ ص ۱۰۹ )

     " آن مسیری که ملت دارد، روی آن مسیر راه بروید، ولو عقیده تان این است که این مسیری که ملت رفته خلاف صلاحش است . خوب ،باشد . ملت می خواهد این طور بکند . به من و شما چه کار دارد ؟ ملت رای داده و رایی که داده متبع است ."  (صحیفه نور - ج۸ - ص ۲۴۷ )

    " غیر از قانون الهی کسی حکومت ندارد . برای هیچ کس ، نه فقیه و نه غیر فقیه حکومت نیست . همه هم فقیه و هم غیر فقیه تحت قانون عمل می کنند و مجری قانون هستند " 

(کیهان - ۱۷/۱/۷۶)

     ایشان خود کامگی و استبداد را به هر شکل و شعار محکوم می کنند :

     " اسلام دیکتاتور را محکوم می کند . اگر یک فقیه بخواهد دیکتاتوری کند ، اسلام او را از ولایت ساقط می کند " 

(کیهان - ۱۷/۱/۷۶ )

       برخی تنگ نظران خود خواه با این بهانه که مردم قادر به تشخیص حق و باطل ، درست و نادرست ،و خیر و صلاح خود نیستند، بنابراين ما از روی خیرخواهی باید آنچه را که به نفع مردم می دانیم ، اگر چه خود نخواهند ، به آنان تحمیل کنیم . امام به شدت این تفکر متحجرانه را مردود می شمارند :

    " ما تابع آرای ملت هستیم . خدای تبارک و تعالی به ما حق نداده است . پیغمبر اسلام (ص) به ما حق نداده است که به ملتمان یک چیزی را تحمیل بکنیم . بله . ممکن است گاهی وقت ها یک تقاضایی از آن ها بکنیم ؛ تقاضایی متواضعانه ؛ تقاضایی که خادم یک ملت از ملت می کند . لکن اساس این است که مسئله دست من و امثال من نیست و دست ملت است . اکثریت هر چه گفتند آرایشان معتبر است ، ولو به ضرر خودشان باشد . شما ولی آن ها نیستید که بگوییداین به ضرر شماست ."

  (رسالت - ۲۹/۵/۷۶ )

     آزادی تفکر و اندیشه در بینش اسلامی تا بدان پایه ارزشمند است که امام پذیرش یا عدم پذیرش اسلام را هم در حوزه تصمیم اندیشه می داند :

      " اسلام با تحمیل مخالف است . اسلام مکتب تحمیل نیست . اسلام آزادی را با تمام ابعادش ترویج کرده است . ما فقط اسلام را ارائه می کنیم . هر کس خواست می پذیرد و هر کس نخواست نمی پذیرد ."    

   (صحیفه نور - ج۲۲ - ص ۲۶۳)

        نقد رفتار و گفتار و انتقاد سازنده از مسئولان علاوه بر بهبود کارها و برنامه ها موجب شکوفایی قوه تفکر و اندیشه مردم می شود . برخی چنان شیفته نظریات و اقوال و عقاید خود هستند که می پندارند این فقط آنان هستند که باید دیگران را نصیحت کنند و به دیگران تکلیف نمایند . اما خود ذره ای نقد و انتقاد از خود را برنمی تابند . امام به این خودشیفتگان هشدار می دهند که :

     " نباید ماها گمان کنیم که هر چه می گوییم ،کسی را حق اشکال نیست . اشکال بلکه تخطئه یک هدیه الهی است برای رشد انسان ها . "

 (صحیفه نور - ج۲۰-ص۱۷۰)

        امام برای رشد افکار عمومی و تبیین حقوق اسلامی و انسانی مردم ،آن را تا بدان پایه ارج می نهند که استیضاح نخستین شخص امت را از حقوق آنان می داند:

     "هر فردی از افراد ملت حق دارد که مستقیما در برابر سایرین زمامدار مسلمین را استیضاح کند و او باید جواب قانع کننده ای دهد و در غیر این صورت اگر بر خلاف وظایف اسلامی خود عمل کرده باشد ، خود به خود از مقام زمامداری معزول است ."     (صحیفه نور - ج۴- ص۱۹۰ )                               

  ادامه دارد.......

 

 


موضوعات مرتبط: مقالات

تاريخ : جمعه 17 بهمن 1393 | 7:52 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                      خاطرات انقلاب -۴    

رهايي از بازداشت

 

 در سال های قبل از انقلاب ما در دبيرستان قمصر براي كتابخانه مكان يا حتي قفسه اي نداشتيم . من با هزينه خودم كتاب هايي مي خريدم و در يكي از اتاق ها آن را روي زمين مي چيدم و گاهي آن ها را به عنوان جايزه و هديه با انتخاب خود دانش آموزان و گاهي هم به عنوان عاريه براي مطالعه مي دادم .

  روزي در ساعت دوم آقاي م.ف مسئول آموزش و پرورش قمصر هراسان و كمي خشمگين به دبيرستان آمدند و فورا به اتاق كتاب ها رفتند و گفتند:

 فورا اين كتاب ها را جمع كنيد و از دبيرستان بیرون ببريد .

 گفتم : چرا؟

گفتند : فعلا هرچه زودتر ببريد تا بعدا قضايا را برايتان تعريف كنم .

من اين كار را انجام دادم . بعدها اصل مطلب را فهميدم . آن روزها معروف بود كه شهيد آيت الله غفاري را در زندان شاه با شكنجه هايي چون سرب داغ و مته روي مغز به شهادت رسانده اند. من اين خبرها را براي بچه ها گفته بودم . گزارشگري(بخوانيد جاسوسي) اين خبر را دست به دست به ساواك منتقل كرده بود . آن زمان كاشان از نظر امنيتي زير نظر ساواك قم بود . 

 امام سجاد(ع) مي فرمايند : الحمد لله الذي جعل اعدائنا من الحمقا .

 خداي را شكر كه دشمنان ما را از بين احمق ها قرار داد.

  من خبر شهادت آيت الله غفاري را بدون ذكر نام در كلاس گفته بودم ، ولي گزارشگر بي سواد شخص شهيد شده را آيت الله شمس آبادي تصور و گزارش كرده بود. (آيت الله شمس آبادي نيز آن روزها به دست افرادي ناشناس كشته شده بود.)

   وقتي مرا متهم به گفتن اين مسائل در كلاس كردند ، پاسخ دادم :

 همه مي دانند كه آيت الله شمس آبادي نه در زندان و نه به اين گونه كشته شده است . بنابراين كل نقل قول از من دروغ است.

  آن روز پس رسيدن اين گزارش به ساواك قم دو نفر مامور را براي دستگيري من به كاشان و قمصر مي فرستند . اين دو نفر در سر راه خود به سوي قمصر صلاح مي بينند خبر دستگيري من با اطلاع رئيس آموزش و پرورش كاشان باشد. لذا به نزد او مي روند و خبر را به اطلاع ایشان می رسانند . آقاي ستوده رئيس وقت آموزش و پرورش كاشان (كه انسان بد ذاتي نبود) بدون اين كه مرا بشناسد، به اين دو نفر مي گويد :

 تنبيه ايشان را بر عهده من بگذاريد.

  آنان مي گويند : نه ، ما دستور داريم فقط او را دستگير كنيم و با خود ببريم. فقط رئيس ساواك قم مي تواند اين دستور را لغو كند .

ناچار آقاي ستوده تلفني همين درخواست را از رئيس ساواك قم مي كند . با موافقت رئيس ساواك اين دو نفر بر مي گردند.

 پس از رفتن اين دو نفر آقاي ستوده با آقاي م.ف تلفني تماس گرفته و ضمن تعريف ماجرا در باره كارهاي ضد رژيم توسط من به ايشان هشدار مي دهد و مي خواهد كه مرا محدود كند .

 متعاقب اين مسائل پشت پرده بود كه آن روز آقاي م.ف به دبيرستان آمدند و خواستند كتاب ها را جمع و از دبيرستان خارج كنم.

   به اين ترتيب آن روز خطر دستگيري من توسط ساواك قم رفع شد. 

البته جا دارد من از حسن نیت آقای ستوده رئیس وقت آموزش وپرورش و آقای م.ف.تشکر و سپاسگزاری کنم.


موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : پنج شنبه 16 بهمن 1393 | 11:12 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

     خاطرات انقلاب -۳        افتتاح حزب رستاخیز قمصر

 

چند سال قبل از انقلاب در یک روز پنجشنبه در زنگ آخر آقای م.ف مسئول آموزش و پرورش قمصر و دبیر حزب رستاخیز قمصر با پارچه نوشته ای به دبیرستان آمدند . ایشان به من گفتند:

شما تشریف ببرید . من لحظاتی با دانش آموزان کار دارم.

    لازم به توضیح است که من سرپرستی دبیرستان را با شرایطی پذیرفته بودم ، ازجمله : در صبحگاه ها دعا به شاه نكنيم ، در كلاس ها عكس شاه نزنيم، مراسمي به عنوان چهارم آبان به مناسبت زادروز شاه اجرا نکنيم و مناسبت هايي چون ۱۵ بهمن ، ۲۱ فروردين و...نداشته باشم . ايشان به طور ضمني و بي سر و صدا اين شرايط را پذيرفته بودند و در اين مواقع خودشان شخصا اقداماتي انجام مي دادند.

   آن روز من به سوي خانه راه افتادم و واقعا نمي دانستم با آنان چه كاري دارند. همان طور كه مي رفتم ، نگاهي به عقب كردم و ديدم ايشان پرده نوشته را بازكرده و براي دانش آموزان سخن مي گويد.

   آن روز و روز بعد گذشت.

صبح روز شنبه وقتي عازم دبيرستان بودم ، آقاي علي محمد رمضاني كارمند نمايندگي آموزش و پرورش به من گفت : 

آقاي م.ف از دست شما بسيار عصباني است !

 با تعجب پرسيدم : چرا؟!

گفت : ديروز جمعه آقاي دكتر عاملي دبيركل حزب رستاخيز ملت ايرات براي افتتاح حزب رستاخيز به قمصر آمده و آقاي م.ف در پارچه نوشته اي از قول دانش آموزان قمصر به ايشان خيرمقدم گفته و از دانش آموزان خواسته بودند كه هيچ كس در اين مراسم غايب نباشد، در حالي حتي يك دانش آموز در اين مراسم شركت نكرده بود!!

 من گفتم : خوب ! به من چه ربطي دارد؟

 گفت : دانش آموزان را تحت تاثير افكار و سخنان شما مي داند. 

گفتم : من كه واقعا نمي دانستم با بچه ها چه كار دارد و بعد از روانه كردن من به سوي خانه ام، هيچ ديدار و رابطه اي با دانش آموزان نداشته ام .

   بعدها وقتي همين مسائل را با خود آقاي م.ف مطرح كردم گفتند:

 مي دانم شما در اين مورد خاص چيزي نگفته و كاري نكرده ايد ، اما در مجموع به گونه اي دانش آموزان را تربيت كرده ايد كه هر چه را كه شما بگوييد ، وحي منزل مي دانند و هرچه ما بگوييم ، چرت و پرت مي شمارند!!

  البته ايشان انسان خوش نيتي بودند و هيچ گاه از اين مسائل به عنوان وسيله اي براي پاپوش درست كردن براي من استفاده نمي كردند. ولي آن روز اعتراف كردند كه آقاي "و " دبير حزب رستاخيز كاشان به ايشان گفته هر چه هست زير سر فلاني (من) است!!

...و من خوشحال بودم كه پيام هاي تربيتي ما تا حدي دروني شده و در عمق باور بچه ها ريشه كرده و متاسفانه همين نقطه قوت آن روز ، امروز به نقطه ضعف تبديل و دچار بحران شده است.


موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : چهار شنبه 15 بهمن 1393 | 6:58 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

    اعتصاب و تحصن پيروزمندانه فرهنگیان قمصر

 خاطرات انقلاب /2

   در یکی از روزهای مهرماه سال ۱۳۵۷ در قمصر از خانه عازم دبیرستان، محل کارم بودم . ژیان سفید رنگ آقای سیدحسین سعادت یار دبير مدرسه راهنمايي قمصر را در حال حركت دیدم ، در حالي كه دو نفر ژاندارم مسلح در صندلي هاي عقب نشسته بودند . با اشاره من توقف كرد . من در صندلي جلو نشستم و پس از احوال پرسي گفتم:

چطور مسافر سوار كرده اي؟ 

گفت : مسافر نيستند . اين دو نفر امروز صبح زود در كاشان به منزل ما آمده و مرا بازداشت کرده و به پاسگاه ژاندارمري قمصر مي برند.

  من از ماموران علت احضار آقاي سعادت يار را پرسيدم . پاسخ دادند:

علت احضار در پاسگاه معلوم مي شود.

 در اين حين ما به جلوي پاسگاه رسيديم . ايشان توقف كرد. ما پياده شديم و ماموران آقاي سعادت يار را به داخل پاسگاه بردند.

 من به دبيرستان رفتم، ولي پيش خود فكر كردم كه در صورت كوتاهي ما ، ممكن است ماموران آقاي سعادت يار را بزنند و با پرونده قطوري ايشان را به دادگاه و زندان بفرستند. ناگزير بايد كاري كرد . بنابراين فورا با ساير همكاران تلفني تماس گرفتم و به ايشان توصيه كردم فورا محل كار خود را ترك كنند و دسته جمعي به دفتر نمايندگي آموزش و پرورش بيايند . دبيرستان ، نمايندگي آموزش و پرورش ، بخشداري و پاسگاه ژاندارمري هر چهار نهاد در محله ده قمصر و نزديك به يكديگر قرار داشتند .

 خودم نيز دبيران دبيرستان را برداشته عازم نمايندگي شدم . كم كم چند نفر از همكاران ديگر هم آمدند و اعتصاب و تحصن نيم بندي صورت گرفت . از آقاي م. ف مسئول آموزش و پرورش قمصر خواستم ضمن تماس با بخشدار به ايشان تاكيد كنند كه تا آزادي فوري و اعاده حيثيت از آقاي سعادت يار ما به تحصن خود در آموزش و پرورش ادامه مي دهيم. در ضمن دانش آموزان دبيرستان نيز در حياط دبيرستان تجمع كرده ضمن دادن شعارهاي ضد دولتي، آزادي دبير خود را درخواست مي كردند. صداي شعار بچه ها به بخشداري مي رسيد . خبر تحصن ما و صداي شعار بچه ها بر وحشت بخشدار و ژاندارمري مي افزود.

   پس از ساعتي بخشدار تلفني از من دعوت كرد تا براي مذاكره به بخشداري بروم . من هم پذيرفتم و در آنجا ضمن دفاع از آقاي سعادت يار ، بازداشت ايشان را توهين به همه فرهنگيان دانستم . بخشدار از ما خواست كه بر سر كار خود برگرديم و او قول داد كه همه تلاش خود را براي آزادي آقاي سعادت يار اعمال كند . ولي من بازگشت به كار را پيش از آزادي ايشان رد كردم و به آموزش و پرورش برگشتم.

    لحظاتي بعد رئيس پاسگاه را ديديم كه به اتفاق دو مامور مسلح از داخل باغ ها و از بيراهه به سوي بخشداري مي رود . از اين كه رئيس پاسگاه حتي با اسكورت ماموران مسلح مي ترسيد از راه اصلي و از مقابل ما عبور كند، بر اعتماد به نفس ما افزود. ظاهرا مذاكرات رئيس پاسگاه و بخشدار به درازا كشيد . در اين هنگام بخشدار دوباره از من دعوت كرد در يك جلسه سه جانبه با رئيس پاسگاه مسئله را حل كنيم . من به بخشداري رفتم . 

    در آنجا فهميدم كه قضيه از اين قرار است كه نيمه شب گذشته آقاي سعادت يار و آقاي رضا واثقي (از دبيران كاشان ) و آقاي محمد ملكي (كتابدار كتابخانه قمصر) سه نفري در خلوت نيمه شب به همه در و ديوار هاي قمصر شعارهاي ضد دولتي نوشته و در پايان هوس مي كنند روي ماشين سواري فيات رئيس پاسگاه هم كه مقابل خانه اش در محله پايين پارك بوده ، شعار بنويسند. در هنگام نوشتن شعار روي بدنه ماشين رئيس پاسگاه، او بيدار شده از پنجره طبقه دوم خانه خود ،آقاي سعادت يار و ژيان سفيدرنگ او را شناسايي مي كند . وقتي آقاي سعادت يار و همراهان ، او را در بالاخانه اش مي بينند ، فورا سوار شده مي گريزند . او هم با چند مامور ايشان را تعقيب مي كند، ولي بين راه ايشان را گم مي كند ، لذا صبح زود ماموراني را جهت بازداشت ايشان به خانه شان در كاشان مي فرستد .

   آقاي صالحي رئيس پاسگاه در بخشداري به من مي گفت : 

 آقاي شفيعي مطهر ! به جقه اعلي حضرت قسم، من خودم از پنجره خانه ام آقاي سعادت يار و دوستانش را ديدم كه روي بدنه ماشينم شعار مي نوشتند .

 ولي من منكر شدم و گفتم :

محال است اقاي سعادت يار دست به چنين كاري بزند . شما اشتباه مي كنيد. 

 من به بخشدار و رئيس پاسگاه گفتم :

 در حالي كه همه ايران در حال تظاهرات ، اعتصاب و تحصن هستند ، قمصر هنوز در آرامش است . اين كارهاي تحريك آميز شما دارد آرامش قمصر را به هم مي زند.

  اين اصرار و انكار متقابل ما مدتي طول كشيد و هيچ كدام از ادعاي خود كوتاه نيامديم. بخشدار هم نتوانست هيچ يك از ما دو طرف قانع كند. كار به بن بست رسيد . بخشدار ناگزير ، رئيس پاسگاه را مرخص كرد و گفت  :

 من از طريق رئيس ژاندارمري كاشان مسئله را پي مي گيرم. 

   من به آموزش و پرورش به ميان همكاران برگشتم . ناهار را در همان جا با نان و پنير و سيب زميني سپري كرديم. من نگران بودم كه اگر كار به درازا بكشد ، همكاران دوام نياورند . ولي اين حقيقت را فهميده ام كه هميشه پيروزي از آن طرفي است كه لحظه اي بيشتر مقاومت كند . لذا به هر قيمتي بود همكاران را در همان جا نگاه داشتيم .

 حدود ساعت ۱۵ بخشدار به من خبر داد كه بحمدالله ضمن مذاكره با رئيس ژاندارمري كاشان قرار شده آقاي سعادت يار آزاد شده و پرونده مختومه اعلام گردد. ما باز هم تحصن خود را ادامه داديم تا اين كه آقاي سعادت يار را آزاد كرده و نزد ما فرستادند.

     نشست پيروزمندانه ما حدود ساعت ۱۶ با صلوات و شادماني به پايان رسيد

    صبح چند روز بعد مثل هر روز از خانه پياده به سوي دبيرستان مي رفتم. ناگهان فيات سواري آقاي صالحي رئيس پاسگاه را ديدم كه به سوي ژاندارمري مي رفت . وقتي مقابل من رسيد ، توقف كرد و مرا دعوت به سوار شدن كرد. من نيز سوار شدم . پس از سلام و احوال پرسي آقاي صالحي گفت:

  آقاي شفيعي مطهر! اكنون كه آن قضيه گذشت و هر چه بود تمام شد ، ولي به جان بچه هايم قسم آن شب خود آقاي سعادت يار بود كه روي همين ماشين شعار مي نوشت . 

حالا مقابل ژاندارمري رسيده بوديم و من در حالي كه پياده مي شدم گفتم :

آقاي صالحي ! اشتباه مي كنيد! آقاي سعادت يار هرگز چنين كاري نمي كند!!


موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : سه شنبه 14 بهمن 1393 | 10:7 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                                   خاطرات انقلاب /1

 گفت : مثل این که شما نسل اولی ها خوشی زیر دلتان زده بود که با انقلاب ، رژیم شاه را سرنگون کردید و باعث عقب افتادگی ما شدید ! شاه داشت ایران را متمدن می کرد. شما ظرفیت استفاده از فضای باز سیاسی را نداشتید. لذا انقلاب کردید! 

 

  گفتم : خود گویی و خود خندی . عجب مرد هنرمندی؟!  خود می دری و خود می دوزی؟! کدام تمدن و پیشرفت ؟ و کدام فضای باز؟ لازم است برخی از خاطرات سیاسی آن سال ها را که خود شاهد آن بودم ، برایت بازگو کنم ُ تا خود جو حاکم بر ان زمان ها را احساس کنی. آيا تو ظرفيت شنيدن واقعيات را داري؟

 گفت : دارم ، به شرطي كه حرف هاي كليشه اي را كه خود هزار بار شنيده ام و خوانده ام و حتي بهتر از تو آن ها از حفظ كرده ام ، برايم تكرار نكني!!

گفتم : به چشم ! من فقط خاطراتي را بازگو مي كنم كه خود شخصا شاهد يا عامل آن بوده ام و حتي هنوز آن ها را در جايي ننوشته ام. 

  گفت:....و حتي نگفته اي؟

گفتم : شفاهي چرا. من اين خاطرات را دوبار ضبط ويدئويي كرده ام. مرتبه اول به دعوت مركز اسناد انقلاب اسلامي طي چند مرحله به صورت تاريخ شفاهي نقل كرده ام و به صورت ويدئويي ضبط شده است و بار دوم به دعوت شبكه دوم صدا و سيماي جمهوري اسلامي در چند جلسه ضبط ويدئويي كرديم و در چند برنامه در ايام دهه فجر از شبكه دوم سيما پخش شد ، اما هنوز آن ها را به صورت مكتوب عرضه نكرده ام. 

    البته فضاي زماني و مكاني اين خاطرات سال ۱۳۵۷ و شهرستان كاشان است .

گفت : پس لطفا بدون شعارزدگي ، تعصب و آگرانديسمان بيان كنيد . به طوري كه من نسل سومي بتوانم بدون تعارف باور كنم.

گفتم : به چشم!!

  خاطره اول :  تعطيلي دبيرستان

   سال تحصيلي ۵۸- ۱۳۵۷ تازه آغاز شده بود. دانش آموزان به كلاس مي رفتند ، اما گاهي همنوا با مردم شهر شعارهاي انقلابي مي دادند. روز هشتم مهرماه گروهي از كماندوهاي مسلح به دبيرستان امام خميني(ره) كاشان ( پهلوي سابق ) حمله كردند و بي رحمانه دانش آموزان را كتك زدند. به دنبال اين يورش اين دبيرستان و به دنبال آن ساير مدارس به تعطيلي و اعتصاب كشيده شد. در مدت كوتاهي همه معلمان اعتصاب كردند و همه مدارس تعطيل شد .

   در آن زمان من دبير و مسئول دبيرستان قمصر كاشان بودم . من و ساير دبيران از مظالم رژيم شاه براي دانش آموزان مي گفتيم و آنان نيز گاهي با راهپيمايي هاي كوتاه و شعارهاي ضد شاه ، احساسات انقلابي خود را ابراز مي كردند. اما دبيرستان قمصر و ساير مدارس آن جا بر خلاف ساير مدارس باز بود و اين اعتصاب يك پارچه فرهنگيان را مخدوش مي كرد. ما مي خواستيم اين پيام را به گونه اي به بچه ها منتقل كنيم كه ساواك شاه نتواند آن را به صورت مدركي عليه ما به كار گيرد.

   لذا يك شب در خانه ما با كمك آقاي محمد ملكي ( كتابدار كتابخانه قمصر) و آقاي خسرو نمازي ( يكي از دانش آموزان آن زمان و دبير فعلي ) و يكي دو نفر ديگر از بچه ها اطلاعيه اي از قول " انجمن اسلامي دانش آموزان دبيرستان پهلوي كاشان " نوشتيم و همان را شبانه به ديوارهاي ساختمان ذبيرستان قمصر چسبانديم . در اين اطلاعيه از دانش آموزان قمصر خواستيم هماهنگ و همراه با ساير دانش آموزان ايران و كاشان به صفوف اعتصابيون پيوسته و عليه رژيم شاه ستمگر بپا خيزند.

   صبح روز بعد هنگامي كه طبق معمول عازم رفتن به دبيرستان بودم ، در نزديكي دبيرستان ناگهان پسر رئيس پاسگاه ژاندارمري دوان دوان نزد من آمد و گفت :

 خرابكاران به در و ديوار دبيرستان اعلاميه چسبانيده اند و بچه ها با خواندن آن، همه دبيرستان را ترك كردند و رفتند .

  من كه خود را متعجب و بي خبر نشان مي دادم ،به دفتر دبيرستان رفتم و به اتفاق برخي دبيران به گفتگو درباره مسائل روز و انقلاب پرداختيم .

   پس از لحظاتي ماشين جيپ ژاندارمري به صحن دبيرستان آمد و چند مامور مسلح از آن پياده شدند و به سوي محل نصب اطلاعيه ها رفتند.

 پس از دقايقي يكي از سرباز ها به دفتر آمد و گفت : رئيس پاسگاه با شما كار دارند. لطفا بياييد.

  من هم به محل نصب اطلاعيه ها رفتم . ديدم رئيس پاسگاه برافروخته و ناراحت است و مرا عامل اين كار ها مي داند. او گفت : 

آقاي شفيعي مطهر! چه كسي اين اطلاعيه ها را اينجا چسبانيده است؟ من هم بلافاصله گفتم :

 اتفاقا من هم همين سوال را از شما دارم . من معلم هستم ، نه مسئول تامين امنيت  شهر . شما مسئول حفظ امنيت هستيد. شما بايد پاسخگو باشيد. چگونه امنيت شهر را حفظ مي كنيد كه خرابكاران از شهرهاي ديگر شبانه به قمصر مي آيند و به ديوار دبيرستان اطلاعيه مي چسبانند و شما به جاي حفاظت و انجام وظايف پاسداري خود از من معلم مي پرسيد؟!!

   او كه انتظار چنين پاسخ تندي را از من نداشت و در حضور عوامل خود شرمنده شده بود ، با تهديد گفت: بسيار خوب ! من در دادگاه روشن خواهم كرد كه خرابكار كيست و چه كسي اين ها را چسبانيده است.

 سپس دستور داد كمي آب و پنبه آوردند تا اطلاعيه ها را سالم از ديوار بكند و بتواندآن ها را با خط شناسي عليه من مطرح كند.

   پس از رفتن ايشان و ساير ماموران، من براي پيشگيري از توطئه او بلافاصله به كاشان و نزد رئيس آموزش و پرورش وقت كاشان آقاي ستوده رفتم و گفتم:

   علي رغم اعتصابات گسترده من تا امروز دبيرستان قمصر را داير نگاه داشتم ، ولي امروز رئيس پاسگاه ژاندارمري و چند مامور مسلح به دبيرستان حمله كردند و متعاقب آن همه دانش آموزان از ترس فرار كردند و من ديگر نمي توانم آنان را باز گردانم .

  ايشان مرد خوبي بودند و احتمالا نيت خيري داشتند ، ولي چيزي ابراز نمي كردند. لذا پس از قدري دلداري، به من گفتند :

 حق با شماست. در كاشان نيز نيروهاي مسلح شاه همين عمل احمقانه را عليه دبيرستان پهلوي انجام دادند. شما وظيفه خود را به خوبي انجام داديد . من هم اين مسئله را در شوراي تامين فرمانداري مطرح مي كنم.

... و اين گونه دبيرستان و ساير مدارس قمصر نيز به اعتصاب فراگير ملت پيوست.


موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : دو شنبه 13 بهمن 1393 | 8:3 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

صید ماهی نیرنگ از دریای فرهنگ


من در این شهر غریب و دیار پر مکر و فریب کاسبانی سودجو و ناشرانی بدخو را دیدم که از دریای پر مروارید ادب و فرهنگ تنها ماهی نیرنگ را صید می کردند.اینان می کوشیدند تا قلم ها را اجیر و اهالی قلم را اسیر کنند!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 11 بهمن 1393 | 8:25 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

تنها تجلیگاه تکثر اندیشه ها! 

 

  

من در این شهر تنها جایی که تجلی تکثر اندیشه ها و پلورالیسم پیشه ها را دیدم، در رفتار سرنشینان کشتی این میهن توفان زده بود! 

هر یک با اره خودخواهی به جان و هستی این زورق سرگردان افتاده و می کوشیدند آن را به گرداب هلاکت و مرداب مرارت بیفکنند!!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 10 بهمن 1393 | 7:19 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

فرزانگان فکور محکوم خدایگان مغرور!

 

من سانسورچیان متحجر و خودپسندان ناظر را چون خدایگانی دیدم که با همه فقر فکری بر جایگاه خدا نشسته و برای افکار فرهیختگان فرزانه و فکوران زمانه حد واندازه اندیشیدن تعیین می کند! 

چه رنجی جانکاه است که فرزانگان فکور را محکوم و مقهور خدایگان مغرور ببینی!!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 8 بهمن 1393 | 11:27 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 رهایی خود یا خلق؟!

 

 

من گذر از دوران حاکمیت فقر فرهنگ و پیکار با نیرنگ را سخت تر از گذر سیاوش از خرمن آتش دیدم. 

او  را پیکر می سوخت و ما را جگر! 

او در لهیب نار می گداخت و ما در فریب افکار !! 

او تنها نیاز به تحمل داشت و ما هم تحمل و هم تامل!

او تنها دغدغه رهاندن خود را داشت و ما درد رهایی خلق را !

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 7 بهمن 1393 | 8:49 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

گُل های تنویر بر بستر سَتَروَن کویر 

 


 

من نگاشتن آیه های نور و برافراشتن پرچم شعور در دیار بی فرهنگان کور را چون راه رفتن با پای برهنه و عور بر خرمنی از آتش فروزان تنور دیدم؛ 

زیرا گُل های تنویر بر بستر سَتَروَن کویر تنها با خون جگر و اشک بصر آبیاری می شود!!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 6 بهمن 1393 | 8:15 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 فانوس فضیلت در اقیانوس ظلمت!

 

02 Oghyanos[wWw.KamYab.ir] تصاویری دیدنی از فانوس‌های دریایی  

من فانوسی دریایی را دیدم که همه توش و توانش را در فروزش فَر فروغ و زدودن تاریکی دروغ ایثار می کرد. 

سرمای روزگار و تاریکی افکار نتوانسته بودند فروغش را خاموش و پیامش را مخدوش کنند! 

بیاییم فانوس فضیلت باشیم در دل این اقیانوس ظلمت!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 5 بهمن 1393 | 7:16 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 فرزانه باشیم نه دانه!

 

من حاکمان زورگو و خودکامگان تندخو را چنان اقتدارطلب  دیدم که همه شهروندان جامعه را برده می انگاشتند و بنده خود می پنداشتند. 

تلاش همه خودکامگان را این دیدم که به انسان ها بباورانند که آنان دانه هستند و حاکمان سنگ آسیا! سنگ آسیا تنها می تواند دانگان را بساید نه فرزانگان را!

با که گردون سازگاری کرد تا با ما کند

بر مراد دانه هرگز آسیا گردیده است؟ (کلیم کاشانی)

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 4 بهمن 1393 | 8:24 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 بهای جان انسان

 

من ارزش شخصیت انسان را بسی سنگین و وزنش را بسیار وزین دیدم؛ 

به گونه ای که جز خدا کسی یارای خریدنش را ندارد؛ 

بنابراین دانستم که باید از جان بکوشم و خود را ارزان نفروشم.

بهای جان انسان تنها جنان است؛پس نباید با هیچ چیز عوض کنیم.

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 3 بهمن 1393 | 9:5 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 «عقل» و «وحی»

 

من «عقل» و «وحی» را دو چراغ روشنگر ودو ماه منور دیدم که خداوند هر دو را برای ره نمودن بشر آفریده است؛ 

شگفت اینجاست که این دو نور روشنگر در دو مسیر متمایز ره می پویند ،اما در یک مقصد به هم می رسند.

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393 | 16:11 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 فرمانروایان ذلیل!!

من فرمانروایان خودکامه و حاکمان سیه نامه را چنان اقتدارگرای و فرمانفرمای دیدم که می توانستند گوش ها و چشم ها و دهان ها را ببندند؛ 

اما آنان را چنان ذلیل و علیل یافتم که نمی توانستند جلوی درک و فهم مردم را بگیرند. زیرا جوامع انسانی هوشمندند و قیم را برنمی تابند.

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 1 بهمن 1393 | 7:9 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |