#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد551

 

«طناب وابستگی» یا «آفتاب وارستگی»؟!

 Image result for ‫وابستگی‬‎

 من دلم را « انباشته از آرزو » و دست هايم را بدون « قدرت و نيرو » ديدم؛ 

بنابراين از خدا خواستم يا مرا « نيرو دهد»، يا از « آرزو بكاهد».  

برای « تحقُّق رویاهای مقدّس » باید از « تعلُّق تقاضاهای هوس » گذشت.

برای صعود به « قُللِ رفیعِ رفعت » و « عمادِ منیعِ سطوت »،

باید « طناب وابستگی را گسست » 

و به « آفتاب وارستگی پیوست ».

 

#شفیعی_مطهر

----------------------------

رفعت: بلندی قدر و منزلت،برتری و بزرگواری

رفیع:  بلند،بلندمرتبه ،بلندپایه،شریف

عماد : تکیه گاه،آنچه به آن تکیه کنند

منیع:استوار و بلند،جای بلند و استوار و سخت

سطوت:ابهت،وقار،قهر و غلبه

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

https://t.me/amotahar
 

کانال رسمی ویدیویی در سایت آپارات:

http://www.aparat.com/modara.motahar

 


موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب

تاريخ : چهار شنبه 2 فروردين 1391 | 10:35 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                      http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 

 

                                دل دیدنی های شهر 

                           سرب و سراب(۱۴۱)

                           گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

Mind-Blowing Photos - Seagull on a sign 

من پرندگان آزاد را رهاتر از موج و فراتر از اوج دیدم. آنان بر بلندای سپهر پرواز خود نه مرزی دارند و نه ترس و لرزی .

Mind-Blowing Photos - Pigeon Point Lighthouse 

من فانوس دریایی رابر كرانه اقيانوس رهايي دیدم که تنها و یک تنه در برابر غول شبح شب ایستاده بود و پیکان های نور را از هر سوی بر پیکر سرد و سیاه شب می بارید و ره گم کردگان گرداب های اقیانوس را راه می نمود.

 

Mind-Blowing Photos - Photo

من عنصر گفت وگو را ديدم كه دل هاي تاريك را به هم نزديك مي كرد و اذهان دشمنان را سامان و پيوندهاي پريشان را سازمان مي بخشيد.

Mind-Blowing Photos - Cockfight – Photo Essay – Jan Sochor 

....و بدگماني و تيره دلي را ديدم كه همنوايان را بينوا و بلازدگان را مبتلا مي كرد. 

 

من گردبادی از روزمرگي را دیدم که شهر سرب و سراب را در بر گرفته ، همه درختان جوانمردي را درهم مي شكست و جوانه هاي مهرباني را مي خست؛ مُل های محبت را بر خاک می ریخت و گُل های انسانیت را با خاشاک می آمیخت. 

ادامه دارد... 

                           شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1391 | 7:49 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 

                           دل دیدنی های شهر 

                      سرب و سراب(۱۴۰)

                           گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

c7uyv3vujjl90380il[1].gif

من دوستم را دیدم.گفت: دوستت دارم. گفتم: تو باران را هم دوست داری، ولي به هنگام بارش باران در زير چتر پنهان مي شوي ، آفتاب را نيز دوست داري ، اما به سايه پناه مي بري و باد را هم دوست داري ، اما به گاه وزش باد، پنجره را مي بندي. اكنون بگو مرا چگونه دوست داري؟ 

من دوستی را دیدم که هم درد داشت و هم دل ، فهميدم مي توان با او درددل كرد. 

من پارسي زبان هايي را ديدم كه زبان گويشي خود را فارسي مي ناميدند، چون عرب ها حرف« پ » ندارند!!

 

من همه شهروندان جامعه را چونان قطعات پازلی دیدم که مجموعه آنان جامعه ای کامل را می ساخت. جامعه ای خوشبخت و رستگارند که هر قطعه پازل در جایگاه شایسته خود قرار گیرد.

 

من ایده ئولوگی را دیدم که اسب ایده ئولوژی او مرده بود؛ اما او به جاي پياده شدن از اسب ،دست به هر كار متعارف و غيرمتعارف مي زد تا مرگ اسبش را نپذيرد . 

ادامه دارد... 

                           شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 27 فروردين 1391 | 6:0 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                     http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 

                             دل دیدنی های شهر 

                            سرب و سراب(۱۳۹)

                         گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

  من كودكاني خردسال را ديدم كه دنيا و همه مافيها را جز بازيچه اي نمي دانستند....و چه جالب بود كه خدا نيز دنيا را بازيچه اي براي فريب دنياپرستان مي داند: انما الدنيا الا لهو و لعب.

 

من هنگامی که تاریک ترین لحظات زندگیم را دیدم، دانستم كه خدا دارد زيباترين تصوير را از شخصيتم مي سازد ؛ زيرا زيباترين عكس ها را در تاريكي ظاهر مي كنند. 

من مترسکی را دیدم که هر چه دست هایش را باز کرد، هيچ كس او را در آغوش نگرفت. بيچاره نمي دانست كه تنهايي همزاد ايستادگي است!!

سوژه های جالب و خنده دار شکار لحظه ها - سری دهم 

من کسانی را دیدم که مهارتی در موج سواری داشتند.آینان بر امواجی سوار می شدند که نه خود آغازگرش که بیشتر بهره ورش بودند.

عکس خنده دار / بیخیال ترین فرد دنیا

 

من آدم بی خیالی را دیدم که بر روی ریل های قطار به خوابی شیرین فرو رفته بود به ژرفایی غفلت و  شکرخایی عادت. چه مشابهت شگفت انگیزی دیدم بین این مرد غافل با دنیازدگان کاهل!

ادامه دارد....

                          شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 25 فروردين 1391 | 6:13 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                 http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 

                           دل دیدنی های شهر 

                         سرب و سراب(۱۳۸)

                        گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

من در برهه اي از زمان و در قطعه اي از زمين در پگاهي شبنم وار بر گونه گل هستي نشستم ؛ اما براي پويايي و پايايي آمده ام، نه براي ايستايي و ميرايي. 

من رهرو پویشگری را دیدم که از هر سنگ، سنگری می ساخت و از هر بند، بندري.
اشتباهات را تجربه مي ناميد و با پويايي بيشتر به سوي هدف مي خراميد.

 

من راه سبز رستگاري را از ميان خرمن هاي سوزان سختي ها ديدم. بايد بسيار سوخت و جان را افروخت تا شيوه سلوك را آموخت.

 33.jpg

من غولی بیابانی و وحشتناک را دیدم که در روز روشن به شهر سرب و سراب وارد شد؛ در حالي كه همه مردم با ديدن او وحشت زده روي به گريز نهادند. با خود گفتم: اي كاش غول هاي هول انگيزي چون فساد پنهان، اعتياد جوانان و....نيز چون اين غول بي نقاب وقتي در اين شهر ستم زده وارد مي شد! تا همه او را مي ديدندو كاري مي كردند. 

  

من غول بزرگ بزهكاري و گراني را ديدم كه شهر سرب و سراب را زير گام هاي سترگ خود له مي كرد.

ادامه دارد.... 

                         شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 23 فروردين 1391 | 7:34 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

              

 

                     http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif 

                                دل دیدنی های شهر 

                                         سرب و سراب(۱۳۷)

                                       گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 

من پنج نسل از روسای جمهور کشوری را دیدم. ما آنان را نماد همه بدی ها و ضد ارزش ها می دانیم. آنان هنوز دست در دست یکدیگر نهاده برای پیشرفت میهن خود می کوشند؛ اما چرا در ميهن ما هر كس قدرت را در دست مي گيرد، همه گذشتگان را خائن و ....مي نامد؟! 

من سیمای زیبای خدا را هم در آیینه دل کودکان دیدم و هم در گنجینه ذهن بزرگسالان؛ اما خداي دل كودكان را زيباتر و به حقيقت نزديك تر ديدم. 

من زندگي بدون كار و تلاش را مرگ پيش از مردن و پرپر شدن پيش از پژمردن ديدم. 

 بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

من هر احمقي را ديدم به دنبال احمق بزرگ تري مي گشت تا او را بستايد و در سايه سارش بياسايد.  

 

من خودكامگاني را ديدم كه ايستاده بر كرانه بركه شب ، بي تاب از روشنگري مهتاب و بيزار از تابش آفتاب. چون دستشان به مهر و ماه نمي رسيد، مي كوشيدند تا تصويرشان را در آيينه آب درهم بريزند و اين گونه با روشنگري بستيزند. 

ادامه دارد... 

                              شفیعی مطهر

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 21 فروردين 1391 | 7:49 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 آري ! اينجا شهر هرت است!! 

قصه بيست و ششم / قصه هاي شهر هرت

 گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

روزی روزگاری حکیمی دل آگاه و فرهیخته در گشت و گذار جهانی خود وارد شهر هرت شد. او ضمن گردش در شهر به هنگام ظهر به مسجد شهر رسید. موذنی بر فراز گلدسته مسجد اذان می گفت. حکیم با کمال شگفتی شنید که موذن در آغاز هر فراز از ذکر های اذان مثلا می گوید:

« به قول مسلمان ها : اشهد ان لا اله الا الله ....به قول مسلمان ها: اشهد ان محمدا رسول الله...»

 حکیم با تعجب کمی پیش تر رفت. او مشاهده کرد که در سکوی جلوی مسجد سنگاب بزرگی گذارده اند و خادم ضمن فراخوانی همه مردم به مسجد با صدای بلند اعلام می کند:

«شراب فی سبیل الله! بفرمایید بنوشید! شراب رایگان در راه خدا!»

...و لیوان های متعددی را مرتب از شراب قرمز رنگی پر  و بین خلق الله توزیع می کند.

حکیم بیشتر شگفت زده شد.پیش خود گفت :

 « به داخل مسجد بروم و علت این کارهای عجیب و غریب را از پیشنماز بپرسم. این شیوه اذان گفتن و این شراب رایگان در راه خدا؟!! »

هنگامی که وارد مسجد و محراب شد ، صحنه ای بسیار عجیب تر مشاهده كرد. او در محراب مسجد پسر نوجواني را ديد مشغول انجام عمل شنيعي با پيشنماز مسجد است!! 

حكيم ديگر طاقت نياورد و فرياد كشيد :

« اين چه وضعي است؟ این جا کجاست؟ این چه شهری است؟ شما چه دین و مذهبی دارید؟....»

 پیشنماز پاسخ داد :

« صبر کن ، کار ما تمام شود. ببینم چه می گویی؟ »

پس از مدتي كه كارش تمام شد، حكيم را صدا زد كه : « بیا جلو، ببینم حرفت چیست؟!»

حکیم با ناراحتی و خشم جلو رفت و پرسش های خود را درباره انجام این کارهای خلاف شرع مطرح کرد.

پیشنماز با خون سردی و قیافه ای حق به جانب شروع کرد به پاسخ دادن. او گفت:

 « همه کارهای ما کاملا شرعی و قانونی است. تو نه شرع را می فهمی و نه قانون شهر هرت را!»

حکیم با تعجب گفت: « آیا بیان اذان با این شیوه و توزیع شراب حرام به صورت رایگان و از آن بدتر به نام فی سبیل الله و در مسجد خانه خدا و از همه زشت تر انجام عمل شنیع شما با آن پسر آیا حرام نیست؟!»

 پیشنماز گفت:

« پس گوش کن تا علت همه این کارها را برایت بگویم تا بفهمی یا شرع و قانون شهر هرت را نمی دانی یا در قضاوت عجله کرده ای.

  علت گفتن اذان به این شیوه این است که ما در شهر هرت موذن خوش صدا نداریم. ناگزیر یک یهودی خوش آواز یافته ایم . با او قراردادي منعقد كرده ايم كه هر روز در ازاي دريافت مبلغي در مسجد اذان بگويد، اما چون موذن يهودي به اسلام اعتقاد ندارد، همه ذكرهاي اذان را از قول مسلمان ها مي گويد!!  آيا خلاف شرع است؟!!

  ...و اما فلسفه شراب في سبيل الله؟ ما باغي از انگور داريم كه وقف مسجد است. امسال محصول انگور ما خوب و زياد بود. چون زياد داشتيم و مي خواستيم نفع آن به همه برسد ، از آن ها شراب ساختيم و بر در مسجد به طور رايگان بين همه مردم توزيع مي كنيم. آيا خلاف شرع است؟!!

...و سرانجام موضوع اين عمل من با اين پسر.... اين پسر كوچك بود كه پدرش دار فاني را وداع گفت. پدرش به هنگام مرگ اموال خود را به من به عنوان وصي خود سپرد و وصيت كرد كه هرگاه پسرم به سن بلوغ رسيد، اموال را در اختيارش بگذارم . من ناگزير هر از چند روز او را بدين وسيله مي آزمايم تا ببينم آيا بالغ شده است؟ آيا اين خلاف شرع است؟! »

 حکیم وقتی این دلایل محکم!! و استدلال هاي منطقی !! را شنید ، تازه به يادش آمد كه به چه شهري سفر كرده است! آري ! اينجا شهر هرت است!!

 



تاريخ : شنبه 19 فروردين 1391 | 7:12 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                             http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 

                                        دل دیدنی های شهر 

                                      سرب و سراب(۱۳۶)

                

 

من مدادی را دیدم که در مسير مداوم پويايي و نقش نگاري هر از چند گاه ناگزير از پوست اندازي بود. 

 من مدادی را ديدم كه درازاي عمر خود را مي فرسود و بر آفرينش اثر مي افزود. بنابراين دانستم كه در راه پر سوز و گداز روشنگري بايد چون شمع سوخت تا شمع خاموشان را افروخت.

                                  

من خانواده ای را دیدم که چون پدر صفر تلفن را بسته بود، اعضاي خانواده به جاي بيرون، از درون زنگ می زدند. 

                                        

 من ملانصرالدين را ديدم كه همه را جز خود ابله، احمق و نادان مي پنداشت .و همگان را به درك و فهم وامي داشت!! 

 

من هر دوچرخه و موتورسیکلتی را دیدم تا در حال حرکت بود، نه به سوی چپ سقوط مي كرد و نه به سوي راست ؛ اما چون از حركت بازمي ايستاد، فورا مي افتاد....بنابراين دانستم كه سقوط در ايستايي است، نه در پويايي.

ادامه دارد....

                                       شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 17 فروردين 1391 | 6:36 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                   http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 

                          دل دیدنی های شهر 

                                 سرب و سراب(۱۳۴)

                 

من آفتاب را دیدم که تنها بر گیاهانی می تابید که سر از خاک برآورده بودند. 

من امروز را نخستین روز از بقیه عمر خود دیدم؛ بنابراين كوشيدم تا براي باروري باورهايم همه تلاش هايم را به كار گيرم. 

 

من اميد را درمانگري ديدم كه شفا نمي دهد، اما مرا ياري مي كند تا دردها را تحمل كنم. 

 

من فروریختن وحشتناک بام شب را دیدم ....و این را هم دیدم که شب زدگانی مسخ شده از میان آوارهای های انبوه می کوشیدند با آجرپاره ها و سنگواره ها دوباره بام شب بنا کنند!! 

 

من خط پایان دنیا را برای کرم ابریشم دیدم .  همان جا آغاز زندگی یک پروانه بود. در همان نقطه خط زندگی یک پروانه آغاز شد. 

ادامه دارد... 

                                شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 13 فروردين 1391 | 7:41 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                                     http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif      

 

                                          دل دیدنی های شهر 

                                                 سرب و سراب

                                   http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 

http://up6.persianfun.info/img/90/6/sooje-irani/224287_213341552020597_153780944643325_763942_6342335_n.jpg 

من استخوان هاي ترد شخصيت انسان را ديدم كه در زير چرخ هاي خشن تحقير درهم مي شكست ..

 

من دختر را چونان سیبی دیدم که آن را باید از  درخت سربلندی چید، نه  در پای علف های هرز... 

 

 من موفقیت را در داوری درست دیدم . داوري درست را از تجربه فراگرفتم و تجربه را از داوري نادرست آموختم. 

 

من همه خطوطی که شهروندان کشورها را از هم جدا می کند، خط هايي ديدم كه انسان ها كشيده اند، آن هم روي كاغذها، نه روي زمين خدا. خدا همه زمين هاي دنيا را بي مرز آفريد. 

من سرآغاز عمر واقعی خود را از لحظه ای می دانم که سرنوشت خود را در دست گرفتم. 

ادامه دارد... 

                             شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 11 فروردين 1391 | 12:13 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 

             دل دیدنی های شهر 

     سرب و سراب(۱۳۲) 

http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 

من تو را دیدم ، ولي تو آنی نبودی که فکرش را می کردم، زیرا باعث شدی آنی شوم که فکرش را هم نمی کردم . 

 

من عقربه هاي ساعت را ديدم . هر چه غم و اندوه بيشتر و تندتر تر ، حركت عقربه ها، كندتر. 

 

من در قاب شوخي ها چه بسيار چهره هايي از حقيقت و صورت هايي از واقعيت را ديدم ! من دل هايي را ديدم از نسيم نرم شوخي ها شكست كه از توفان جدي ها نمي خست. 

من چه لحظات شيرين زندگيم را تلخ كردم براي كساني كه شيرين ترين لحظات عمرشان را در دوري من مي گذراندند.

 http://up6.persianfun.info/img/90/6/sooje-irani/226369_213329715355114_153780944643325_763906_6228031_n.jpg 

من معلمی را دیدم که چون درسش زمزمه محبت بود، دانشجو را بر زمين مي نشاند و بر زمان فرمان مي راند. 

ادامه دارد... 

                               شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 5 فروردين 1391 | 7:28 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

          دل دیدنی های شهر 

       سرب و سراب(۱۳۱) http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 من شب زدگانی را ديدم گم شده در کوچه پس کوچه های تاریخ، هویت خود باخته و شخصيت خود نشناخته ،هر نقاب را قاب مي پنداشتند و هر سراب را آب مي انگاشتند.  
 
 من سنگ بد گوهري را ديدم كه كاسه زريني را شكست ، اما  بر خلاف سراينده آرمانگراي آزادي سراي، كاسه زرين در نظز سطحي يگران از قيمت افتاد و سنگ بدگوهر بر فراز سكوي افتخار ايستاد!
 سنگ بدگوهر اگر كاسه زرين بشكست        قيمت سنگ نيفزايد و زر كم نشود 

 من در كرانه اقيانوسي آرام، فانوسي رام را ديدم كه عمري را شبانه روز و دل افروز بر فراز سكوي بلند خود نور مي افروخت و گم شدگان شب زده را راه مي آموخت. 

 

من قصرهايي را ديدم برآمده از سنگ سخت و نشسته بر اريكه اورنگ ؛ جاي خوش كرده بين دريايي رام و جنگلي آرام ؛ اما انسان هايي ناآرام را در دل خود جاي داده كه نه از اين رامش مي گيرند و نه از آن آرامش مي پذيرند.

 

 من یک ماهی فرازمندگرای را دیدم که برای بالارفتن و اوج گرفتن همه اعتماد خود را بر پای دشمن ریخت و بر چنگال عقاب آویخت. او هوس داشت تا بر ماهیان بخروشد و بر دیگران فخر فروشد.

ادامه دارد....

                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 3 فروردين 1391 | 7:49 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                                         دل دیدنی های شهر 

 

                  سرب و سراب(۱۳۰)

 

 

 

 

من با رويش سبز بهار و وزش نسيم نرم كوهسار، دفتر عمرها را ديدم كه ورق خورد و سالي ديگر را به نهانگاه روزگار سپرد. درخت عمر رو به پيري است. بياييم غنچه هاي لحظات را بر درخت حيات شكوفا گردانيم و شميم رياحين و نسيم عطرآگين آن را استمرار بخشيم.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net 

من قصری ملک آسا و فلک فرسا را دیدم که بر بام آرزوها بنا شده و سر بر سينه سپهر فرو برده بود. هر سنگ آن صد سخن از فرهنگ در سينه و هزار پيام از بانيان ديرينه داشت.  

 

 

من دهکده مونت سنت میشل را در فرانسه دیدم که همچنان با جان سختی می کوشید تا فریاد رسای سنت را از ورای قرن ها نوگرایی به گوش صنعت محوران برساند.  
 
 
 
من حجم وسیع آبی جاری را بر فراز آبشار بلندآشیان ویکتوریا در مرز بین زامبیا و زیمبابوه دیدم . شگفتا که قرن هاست این حجم عظیم آبی جاری نمی تواند رنگ سیاهی توسعه نیافتگی و عقب ماندگی را از سیمای ستمدیده این قاره سیاه بزداید! 
 
 
 
من تندیس عظیم بودای بزرگ را در کاماکورای توکیو در ژاپن دیدم که در حاکمیت مدرنیته و صنعت همچنان پیام آور کهنه ترین پیام های کهن سنت بود. تیغ تیز صنعت و مدرنیسم نتوانسته بود کوچک ترین رخنه ای در دیوارهای قطور باورهای سنتی مردم مدرنیست ژاپن ایجاد کند. 
ادامه دارد.... 
                        شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1391 | 7:4 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |