راه پولدارشدن در شهر هرت 

قصه های شهر هرت/قصۀ هفتاد و هشتم

#شفیعی_مطهر

مرادبیک یکی از دانش آموزان تنبل و شرور و بداخلاق کلاس من بود. منِ معلّم با وجود تنگدستی و حقوق کم خیلی تلاش می کردم شاگردانم درسخوان،باسواد و ماهر تربیت شوند و بتوانند به درد جامعۀ فردا بخورند.

ولی مراد بیک با وجود این که از خانواده ای فقیر و تنگدست بود،اصلاً اهل درس خواندن و تلاش و کوشش نبود. همیشه با شیطنت و بازیگوشی، زمان را می گذرانید و نظم کلاس را برهم می زد.

بارها ناظم مدرسه می خواست او را به خاطر بداخلاقی از مدرسه بیرون کند،ولی من هر بار کوشیدم با وساطت ،نگذارم او از ادامه تحصیل بازمانَد. 

روزی مسئلۀ «علم بهتر است یا ثروت؟» را به عنوان موضوع انشاء تعیین کردم و خودم شرح مفصّلی از مزایای علم و دانش و تحقیق ارائه کردم و از بچه ها خواستم با قلم خود در نکوهش مالدوستی و ارزش علم و دانش انشایی بنویسند.

همه دانش آموزان کوشیدند با قلمفرسایی سخنان مرا در ترجیح علم بر ثروت بیان کنند. تنها کسی که نوشته بود ثروت بهتر از علم است،مرادبیک بود!

آن سال به پایان رسید و مرادبیک مردود و ناگزیر از ترک تحصیل شد. من از سرنوشت و سرانجام بیعاری و بیکاری او نگران بودم. 

سال ها گذشت. روزی در خیابانی داشتم پیاده به سوی مدرسه می رفتم. دیر شده بود،بنابراین تقریباً می دویدم. ناگهان یک خودروی پورشۀ نو جلوی پایم ترمز کرد. راننده با عینک دودی و تیپ کلاس بالا گفت:

بفرما! آقا معلم! سوار بشید برسونمتون!

من مردّد و هاج و واج مانده بودم که ایشان کیست. وقتی شگفتی مرا دید، عینک دودی را برداشت و گفت: 

آقا معلّم! حالا دیگه شاگرد دیروزیتون رو نمی شناسید؟ من مرادبیک هستم!

من با حیرت درِ خودرو را باز کردم و سوار شدم. خودش وقتی حیرت مرا دید ،باب صحبت را بازکرد و شرح زندگی خودش از ترک تحصیل تا پولدارشدن را برایم تعریف کرد. 

او گفت : آقا معلّم! دیدید توی این شهر هرت پول و ثروت بهتر از علم و دانشه؟ اگر من پدرخودمو درمی آوردم و شبانه روز درس می خوندم یه آقا معلّم مثل شما می شدم. حالا من به صد میلیارد میگم پول خُرد!

او ادمه داد: من در یک خانۀ هفتاد متری با پدر و مادرم زندگی می کردم و بیشتر روزها تا لنگۀ ظهر می خوابیدم. شغلی نداشتم و  کاری هم بلد نبودم.
بعدازظهرها توی خیابونا ول می گشتم و پیاده می رفتم و چند نخ سیگار می کشیدم و از پشت ویترین مغازه ها به کفش و لباس ها نگاه می کردم ولی توان خریدنش رو نداشتم.
دچار افسردگی شده بودم . از بی پولی و بی کاری برای فرار از شرایط موجود قرص می خوردم!
تا این که یک روز یاد یه جمله ای افتادم که شما سرِ کلاس ما هی تکرار می کردین.

گفتم: کدوم جمله؟

گفت: یادتونه؟ هر وقت ما خیلی اظهار نومیدی می کردیم،شما می گفتین:
«تغییر از درون خودتون آغاز میشه . اون بیرون منتظر معجزه ای نباشید. اون معجزه خودتون هستین!»

من گفتم : آفرین پسرم! پس نکتۀ اصلی پیام منو درک کردی؟! فهمیدی که باید دستتو به زانوی خودت بگیری و تلاش کنی!

گفت: آقا معلّم! کدوم پیام؟ کدوم تلاش و کوشش؟! اگر من می خواستم مثل شما با تلاش و کوشش درس خوندن ترقّی کنم که مثل شما می شدم!

گفتم: پس از این جمله چه نتیجه ای گرفتی؟

گفت: هیچّی! در من جرقّه ای بوجود اومد,درونم تکون خورد, گفتم دیگه بسه, چرا من ثروتمند نباشم؟باید یه کاری بکنم, نباید بنشینم, خلاصه باید از یه جایی شروع کنم, اما نه سرمایه ای داشتم, نه پس اندازی, و نه حرفه ای بلد بودم. 

یه روز که داشتم مثل هر روز توی خیابونا ول می گشتم،یکی از همشاگردی های قدیمی رو دیدم که او مثل من  مردود شده و ترک تحصیل کرده بود. کمی با هم حال و احوال کردیم و ازش پرسیدم: 

تو هم مثل من بیکاری؟

گفت: نه،اتّفاقاً کار نون و آبداری پیدا کردم!

گفتم: میتونی واسۀ منم یه کاری بکنی؟

گفت: چرا که نه؟

گفتم: کارش سخته؟ روزی چند ساعت کار می کنی؟

خندید و گفت: مرادجون! کار من و صدها نفر مثل من اینه که هر وقت اعلی حضرت هر جا میخوان تشریف ببرن،ما دنبال ماشینش بدویم و واسش شعار بدیم!

گفتم: همین؟

گفت: بله، فقط همین! البته هر روز با دربار در ارتباط هستیم .هر وقت هر امری داشته باشن، باید دست به سینه و جان بر کف همۀ اوامر ملوکانه را با دیدۀ منّت اجرا کنیم.

گفتم: حقوقش چقدره؟

باز خندید و گفت: مثلاً چقدر باشه خوبه؟

گفتم: لااقل به اندازۀ حقوق آقا معلّممون باشه!

گفت: پسرجون! جون به جونت کنن،گدایی! با یه لقمه نون خالی خوردن عادت کردی!حقوق معلّمی هم شد حقوق؟

گفتم: پس چی؟

گفت: حقوق ماهانه ما به اندازۀ حقوق یه سال آقا معلّمه! تازه هر وقت اعلی حضرت در مراسمی سخنرانی داشته باشه ،ما اگر خیلی شورانگیز شعار بدیم،هدایا و اضافه حقوق هم داریم.

گفتم: مثل چی؟

گفت: مثلاً حوالۀ خودرو،سهام کارخانجات، خانه های لوکس و...

خلاصه فردای اون روز منو با خودش برد دربار اعلی حضرت و خیلی راحت استخدام شدم و الان چند ساله دارم با رفاه زندگی می کنم. چند ماهه این پورشه نو رو خریدم.یه خونه هم بالای شهر دارم و سهام چند تا از کارخونه های بزرگ رو هم دارم که ماهانه سودش رو به حسابم واریز می کنن!

همین طور داشت یک ریز از وضع زندگی اشرافی خودش واسم تعریف می کرد،که ماشین رسید جلوی مدرسه.گفتم :

پسرم! همین جا نگهدار!

در حالی که پیاده می شدم،با طعنه ازم پرسید:

آقا معلّم! راستی علم بهتر است یا ثروت؟!

گفتم : تا ما مردم توسعه نیافته باشیم، شهر،میدان جَوَلان هردمبیل ها و اعوان و انصار اونه! مگر این که...

گفت: مگر این که چی؟! 

گفتم: عمری است دارم در کلاس ها همین سوالو پاسخ میدم.اگر تو یاد گرفته بودی،امروز اینجا نبودی!

خداحافظی کردم و درِ ماشین رو بستم و روانه کلاس شدم!

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت

تاريخ : پنج شنبه 1 اسفند 1398 | 18:42 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

هر پگاه نو با یک نگاه نو

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1426)  

 «سعۀ ساختار» و «توسعۀ پایدار»

 

چه بسیار «ملّت های جهان» با «علّت های شایگان»، 

به «امیدِ آزادیِ بی تشویش» و با «نویدِ آبادیِ بیش»،

با «التهابی نمادین» به «انقلابی خونین»دست یازیدند.

امّا سرانجام مردم به علّتِ «کافتگی» و «توسعه نیافتگی»، 

برای کسب یک «رطلِ نواله» سر از «سطلِ زباله» درآوردند!  

تا مردم به «سعۀ ساختار» و «توسعۀ پایدار»دست نیابند،

هر «خیزشِ انقلابی» با هر «انگیزشِ استصوابی»،

ناگزیر با «شکستی سنگین» و «بن بستی بنیادین»روبه رو می شود.

#شفیعی_مطهر

-------------------------------------  

سعه: گنجایش،ظرفیت،توانایی،توانگری،گسترش 

دست یازیدن (یازیدن):  دست دراز کردن ، دست درازی کردن ،اقدام کردن

کافتگی: دریدگی ، شکافتگی، تفحص شده

رطل: واحدی برای وزن

نواله :گلولة خمیر، مقداری از خوراک،لقمه

 استصواب : صوابدید، مصلحت خواهی کردن

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar



تاريخ : پنج شنبه 1 اسفند 1398 | 5:5 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

هر پگاه نو با یک نگاه نو

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1425)  

 «خودخواهی» و «ناآگاهی»

«عروسِ دریایی» در میانِ «اقیانوسِ رویایی»،

هر «حلزونِ خُرد» را چون «معجونِ تُرد» می بلعد.

حلزون با «پیکرِ خوستۀ لَخت» در میان «بسترِ پوستۀ سخت»  

بدون این که از این «زندان بنالد» در «نهان می بالد».

بتدریج «حلزون» از «درون»،

«گام به گام» و «آرام،آرام» عروس دریایی را می خورَد.

آن گاه که حلزون به «سنینِ کمال» و «طنینِ اِکمال» می رسد،

دیگر از عروس دریایی نه «خبری» هست و نه «اثری»!

مبادا در درون ما نیز حلزون هایِ «خودخواهی» و «ناآگاهی»،

تا بدان «سازه» و «اندازه» رشد کنند

که با «سرمستی اِغوا» همۀ «هستی ما» را ببلعند! 

این حلزون ها در آغاز «به اندام چون جُوَند»،ولی وجود ما را «آرام آرام می جَوَند»!

بیاییم در وجود خویش از «لُقمه ها، لُقمان» بسازیم و از «جُرعه ها،جنان»!

#شفیعی_مطهر

-------------------------------------

معجون: سرشته شده ، خمیر شده

تُرد: تر و تازه ،هر چیزی که زود شکسته شود

خوسته(خوست):کوفته ، پایمال شده

لَخت: شل ، بی حال ، تنبل و بیکاره

می بالد: رشد می کند،بزرگ می شود

طنین: پژواک،بانگ،صدا

جنان: بهشت،ج جنّت

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar


موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب

تاريخ : چهار شنبه 30 بهمن 1398 | 5:47 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

هر پگاه نو با یک نگاه نو

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد ویژه)

«سکّوی صدارت» در «کوی قدرت»!

«جنبش اصلاحات» به عنوان «آمایش مشکلات»،

نه «کاری زوری»،که «پیکاری ضروری» است.

 در انجام هر کاری داشتنِ«نگرش اصلاحی» بهترین مانعِ «کُنش جرّاحی» است.

انجام اصلاحات «همّتی ژرف» و «حمیّتی شگرف» می طلبد.

اصلاح طلبی «سکّوی صدارت» در «کوی قدرت» نیست،

بلکه «جُنبشی اصیل» و «خیزشی بی بدیل» است؛

بنابراین نیاز به «اصلاح طلبانی فداکار» دارد،نه «جاه طلبانی کاسبکار»!

«کاسبان اصلاحات،«حاسبان بَرَوات» هستند.

اینان  در «بازار سیاست»،«دوستدار ریاست»اند

و در «دهلیز تزویر» به یک «میز حقیر» قانع اند!

اصلاحات ،«گنجینه ای نهُفت» است و تحقُّق آن «هزینه ای هنگُفت» می طلبد.

بنابراین اصلاح طلبان باید آمادۀ «شناخت بهینه» و «پرداخت هزینه» باشند.

آنان که برای «دریافت غنایِم» و «بازیافت مَراحِم»، 

خود را چون «عَلَم سلیم می سازند» و «پرچم تسلیم برمی افرازند»،

«وهمی از بصارت» دارند و «سهمی از قدرت» را می خواهند!  

اینان پای بر «شانۀ ملّت» می گذارند و تا «آشیانۀ دولت» بالا می روند،

آن گاه متکبّرانه «سر بر سریر می سایند» و «زر از زریر می ربایند»!

آنان که «عقیده» را با «عُقده» می آمیزند،

«مایۀ دینی» را «سرمایۀ فرنشینی» می سازند.

چه «حقیر»اند ،که با «تحقیر»، 

می خواهند چند روزی «میز ریاست» را «دستاویز سیاست» سازند! 

برای جاه طلبان،«نردبان نخوت» و «پلّکان شُهرت» نشویم!

#شفیعی_مطهر

-------------------------------------

سکّو: بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه،پرشگاه

آمایش: آراستگی، آمادگی؛ آماده کردن.بررسی و تحلیل

حمیّت:مروت ، جوانمردی، غیرت ، رشک

بَرَوات:  دستاویزها. سندها. چک ها. برات ها

دهلیز: دالان،راهرو

عَلَم: مشهور شدن؛ معروف شدن؛ سرشناس شدن 

سلیم: سالم ، بی عیب،  نیک سرشت ، پاک نهاد

زریر: مرد تیزهوش

دستاویز: وسیله؛ بهانه، هر چیزی که آن را وسیله و آلت دست قرار بدهند

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب

تاريخ : دو شنبه 28 بهمن 1398 | 3:55 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

هر پگاه نو با یک نگاه نو

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1424)  

«بندِ بندگی» یا «شرِّ شرمندگی»؟

تا هنگامی که هر «میوه» با هر «شیوه» ،

با درخت «پیوند» دارد و بدان «پایبند» است،

همۀ «عوامل» به طور «کامل»،

در جهت «رشد و رشاد» و «جلوگیری از فساد» در خدمت آن اند.

«آب،طراوتش» می بخشد و «آفتاب،لطافتش»؛

ولی آن گاه که «رشتۀ وصال» و «سرشتۀ اتّصال» آن 

از «نهال گسست» و به «فصال پیوست»، 

همۀ «عواملِ کمال» برای آن «وسایلِ زوال» می شوند.

«آب،عامل پوسیدگی» می شود و «آفتاب،عامل پلاسیدگی».

«نگاهِ بینش» در «کارگاهِ آفرینش» بر این حقیقت پای می فشارد

 که تا هنگامی که «هالِ انسان» با «نهالِ یزدان» پیوند دارد،

همۀ «پدیده های هستی» و «آفریده های اَلَستی»،

«لایزال می درخشند» و به او «کمال می بخشند»؛

ولی چون به «کانونِ نور» و «قانونِ شعور» پشت کند،

جز «سایۀ خویش» و «سازمایۀ تشویش» ،

«چیزی درنمی یابد» و «پشیزی برنمی تابد»!

از این پس او را «قُدرت،کر و کور» می کند و «شُهرت،مور و مغرور».

«پول،مستش» می کند و «تیول،سرمستش».

«بندِ بندگی ،شرافت» است و «شرِّ شرمندگی،آفت».

بیاییم از باور خویش این «آفت را بزداییم» و خود را با این «شرافت بیاراییم»!

#شفیعی_مطهر

---------------------------------

فصال: از یکدیگر جداشدن

 هال : قرار، آرامش ، صبر

مور:مورچه، کنایه از: شخصی حقیر و کوچک 

تیول: واگذاری زمین و ملک به کسی از طرف پادشاه که آن شخص از طریق مالیات آن ملک برای خود درآمدی فراهم می آورد

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب

تاريخ : یک شنبه 27 بهمن 1398 | 4:36 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

هر پگاه نو با یک نگاه نو

 

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1422

 

«تقابُل با جهان» یا «تعامُل با انسان»؟

 

آن گاه «لوله های تفنگ» و «گلوله های آذرنگ»  سخن می گویند، 

که طرفین به جای «فرهنگ گفت وگو» به «نیرنگ های وهو» دست می یازند!

خداوند به انسان «زبان استدلال»  داده،نه «شاخ و چنگال».

آنان که نه «زبانی برای گفت و گو» دارند و نه «بیانی برای تکاپو»،

قدر و ارزش خود را از «چکاد انسانیّت» به «فرناد حیوانیّت» فرومی کاهند.

اینان نه «انسانِ برازنده»،که «حیوانِ درّنده» اند!

اگر در نگارش، «مداد» می تواند ما را «اِمداد» کند،

به خاطر «مغز» او و نگاشتن «سخنان نغز»اوست.

اگر «مغز را از مداد» و «سخن نغز را از فرجاد» بگیرند ،

از آن پس آن ،«وجودی بی مصرف» و این «موجودی بی هدف» است.

بیاییم به جای «تقابُل با جهان»،راه «تعامُل با انسان» را بیاموزیم

و به جای «جنگ و هیاهو»،«فرهنگ گفت وگو» را بیازماییم. 

بیاییم در «کوفه» نیز «درختی پُرشکوفه» باشیم،

که هر «بدی»،«لگدی» هم بر ما زد،

بر سرش «گُل محبّت» بباریم و «سُنبُلِ مودّت»!

#شفیعی_مطهر

------------------------------------------

تقابُل: رویارویی،روبه روی هم قرارگرفتن،درگیری

تعامُل: رفتار دوجانبه،با یکدیگر داد و ستد کردن

آذرنگ: آتش رنگ،آتشین

چنگال: پنجۀ درّندگان

چکاد: قلّۀ کوه

فرناد: پایاب،قسمت کم عمق رودخانه

فرجاد:فاضل و دانشمند

سُنبُل: گلی از تیرۀسوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب

تاريخ : جمعه 25 بهمن 1398 | 5:7 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

آرمان شهر بهمن

 

 #شفیعی_مطهر

 

   از زندگي كه نه، از بردگي در تنگناي لانه‌هاي باريك شقاوت و آشيانه‌هاي تاريك عداوت خسته شده، در آرزوي زندگي در فراخناي قصرهاي مُصادقت و كاخ هاي مُرافقت بوديم.

   از تنفّس در فضاي تيره و تار ستم و هواي نكبت‌بار اندوه و غم به ستوه آمده، در جستجوي نسيمِ سحرِ آزادي و شميم معطّر شادي بوديم.

   از گام ‌زدن در كوچه‌هاي ظلمتِ ظلم و ضلال و بن‌بست‌هاي قيرگون پُر قيل و قال به تنگ آمده و به دنبال يافتن عرصه‌هاي وسيع سعادت و قُلّه‌هاي رفيع كرامت بوديم.

  از پوسيدن در منجلاب تملّق و چاپلوسي و گنداب ريا و سالوسي دلمُرده و افسُرده شده، در پي يافتن چشمه‌ساران زلال عزّت و آبشاران روشن شهامت بوديم.

  این گونه بود كه ما قطره‌هاي تنها و چكّه‌هاي جدا از هم، به هم پيوستيم و بر سر پيمانة عشق، مصادقت را پيمان بستيم. 

از جويباران بيداري گذشتيم و رود هشياري را پشت سر گذاشتيم، از پيوستن جويبارها در پهناي رود جوشيديم و در فراخناي دريا خروشيديم. 

از جنبش جمعيّت و خيزش خلق، شهر خروشيد. از كوچه‌هاي احساس گذر كرديم. به خيابان هاي خَرَد رسيديم. در ميدان همايش گرد آمديم. «استقلال» و «آزادي» را فرياد كرديم، تا «جمهوري اسلامي» را ايجاد كنيم.

با حميّت اسلامي خلق را به حمايت از حق برانگيختيم و با باطل درآويختيم.

با هم نشستيم تا ايستادگي را پيمان ببنديم و ايستاديم، تا گرد ذلّت بر سيماي سرخمان ننشيند.

شهر شقاوت و شرارت و شهوت را در هم كوبيديم، تا مدينة فاضلة فقاهت و فطانت و فراست را بنا كنيم. 

كوچه‌هاي تنگِ ننگ و عار را خراب كرديم، تا خيابان‌هاي پهن عزّت و افتخار را بسازيم.

تنديس سکوت را شكستيم تا توانستیم تدليس طاغوت را بشکنيم.

كوخ هاي پستي و پليدي و پلشتي را ويران كرديم، تا كاخ هاي پاكي و پارسايي و پايداري را برافرازيم. 

در رَزم آزادي و بهروزي جنگيديم، تا در بزم شادي و پيروزي عزم را جزم كنيم، كه بر خرابه‌هاي شهر طاغوت و طغيان، شهري بسازيم از ياقوت ايمان، شهري پر از غنچه‌هاي قناعت و شكوفه‌هاي شرافت. شهري بسازيم كه سنگفرش خيابان هاي «استقلال» و «آزادي» آن با لعلِ محبّت و مرواريد مودَّت پوشيده شده، در جويبارانش زلال سخاوت و گلاب حلاوت جاري باشد.

در اطراف خيابان هايش نهال‌هاي مساوات و درختان مؤاخات بكاريم.

مسجدهايي بسازيم كه سنگ‌هايش از زمرّد عرفان و زَبَرجدِ ايمان، و گنبدش از آبگينۀ عشق باشد. 

از گلدسته‌هايش دسته گل هاي محمّدي بچينيم، و از مناره‌هايش شكوفه‌هاي نور ببوييم.

فرش هايي از پَرَندِ معنويت و پرنيان روحانيت در آن بگستريم. از گُل هاي قالي‌هاي آن رايحۀ جود و عطر سجود بتراود. از سقف گنبدش چلچراغي بياويزيم از الماس اخلاص و عقيق تحقيق.

 در محرابش سجّاده‌اي بيفكنيم از اطلسِ خضوع و ديباي خشوع، تا بر روي آن تنديس امامت و مجسمۀ کرامت بر آستان الوهيّت سربسايَد.

در بازارهاي شهر ما رايحۀ انصاف و عطر عفاف بپراكند و بازاريان صداقت بفروشند و قناعت بخرند.

ميدان‌هايي بسازيم پر از فوّاره‌هاي خوش رنگ راستي و چراغ‌هاي رنگارنگ درستي. در كشتزار مدرسه‌ها بذر تربيت بيفشانيم و شكوفه‌هاي انسانيّت بچينيم. صدف نوباوگان را در مدرسه‌ها بپروريم و گوهر فطرت را در آن بيابيم و صحن و سراي شهرمان را با آن آذين بنديم.

براي ادارۀ شهرمان تصميم گرفتيم شهد كياست را با عطر سياست آميخته، در غربال ديانت ريخته، با فطانت آن را بيخته، به عنوان خون‌نامه ميثاق ملّي بر فراز شهرمان آويخته، خُرد و كلان در برابرش يكسان باشيم.

بر اساس «اِنِ الحُكمُ اِلّا لِله»، جز حاكميت «الله» را نپذيريم و جز حكومت «الله» را گردن ننهيم. 

اخيارمان را به امارت برگزينيم و اشرارمان را به حقارت بسپاريم.

شهرياران درهاي مِهرباني و عطوفت را به سوي شهروندان گشايند. از سكّوي صداقت با مردم سخن گويند و شهروندان شكوفه‌هاي وفا و غنچه‌هاي صفا را نثار شهرياران كنند.

آیا اکنون به چنین آرمان های نخستین و هدف های دیرین رسیده ایم؟!

آیا به سوی آن اهداف روانه ایم؟ یا در جهت خلاف آن ره می سپریم؟!

بیاییم بار دیگر هدف ها را بازنگریم و بر آن چشم انداز نگاریم!

آیا «نظام موجود»، همان «اسلام موعود» است؟

داوری با شما!

امید که با «دادوری»،«داوری» کنیم!

   سالروز پيروزي انقلاب اسلامي مستضعفان زمين و آزادگان زمان را به همه پويندگان راه عدالت و آزادي تبريك و تهنيت مي گويم.

  به اميد تحقّق همه اهداف و آرمان هاي انقلاب !

                                  در كسب رضاي حق موفق باشيد

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar

                             


موضوعات مرتبط: مقالات

تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1398 | 4:11 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

هر پگاه نو با یک نگاه نو

 

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1421

 

«معنای عشق ورزی» و «مُعمّای انسان ارزی»

کسی «معنای زندگی» و «ژرفای ارزندگی» را درمی یابد،

که بفهمد «بی عشق نباید زیست» و «دنیا را عبث نشاید نگریست».

کسی که «معنای عشق ورزی را درنمی یابد»،

«معمّای انسان ارزی را برنمی تابد».

در نگاه چنین کسی «اهورای زندگی» ،«هیولای زنندگی» است

و  «شرافت بندگی»،«آفت شرمندگی»!

چه زیبا سرود آن «عارف آرمانی»،«هاتف اصفهانی»:

چشم دل بازکن که جان بینی

آن چه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلسِتان بینی

#شفیعی_مطهر

-----------------------------------

مُعمّا: پوشیده، کلامی که معنای آن پوشیده و با رمز بیان شود

عبث: بیهوده،کار بیهوده

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب

تاريخ : دو شنبه 21 بهمن 1398 | 3:50 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

هر پگاه نو با یک نگاه نو

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 1420) 

«مغزهای خالی» و «نغزهای خیالی»!

من یک «جنگل»را دیدم پر از «انگل».

هر «اصلۀ صنوبر» نگران از «ضربۀ تبر»

و هر «نهال چنار» آشفته از «اشتعال نار».

در این جا  نه «گل، شوق شکفتن» دارد و نه «بلبل ،ذوق گفتن».

هر دانه از «رویش می ترسد» و از «پویش می هراسد».

«خروش خیزاب،خفته» و «آغوش آفتاب،آشفته». 

در شهری که «داد بمیرد»،«استعداد زوال می پذیرد»! 

«مغزهای خالی»،«نغزهای خیالی» می بافند

و «افراد نیک اندیش»،«دل ریش»اند!

#شفیعی_مطهر

--------------------------------

نغز: خوب،نیکو،لطیف،بدیع،هر چیز نو ،عجیب و بدیع و خوش آیند

انگل: پارازیت،طفیلی،گیاه یا جانوری که تمام یا بخشی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از او غذا دریافت کند

نار: آتش

خیزاب: موج،کوهۀ آب

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar


موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب

تاريخ : شنبه 19 بهمن 1398 | 6:0 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

فاضلاب شهر هرت

فصّه های شهر هرت / قصّۀ هفتاد و هفتم

#شفیعی_مطهر

هردمبیل سال های سال همچنان بر تودۀ عوام شهر هرت فرمان می راند و با شدّت خفقان هر فریادی را در حنجره خفّه می کرد. ولی با رشد رسانه ها و تنوّع وسائل ارتباط جمعی کم کم چشم و گوش مردم باز می شد و علیه سلطۀ جهنّمی او مطالبی منتشر می کردند.این گونه کارها خاطر خطیر ملوکانه را می آزرد.

روزی وزیر اعظم را فراخواند و این مشکل را با او در میان گذاشت و از او راه حل خواست.

وزیر اعظم فکری کرد و گفت: 

اعلی حضرتا! من شنیده ام می گویند علمی است به نام جامعه شناسی. یک دانشمند جامعه شناس می تواند از دانش خود هم در جهت رهایی مردم از سلطۀ استبداد و هم در جهت استثمار توده ها بهره بگیرد. ما می توانیم با استخدام چند جامعه شناس خبره ،دانش و پژوهش آنان را در راه تحمیق توده های مردم به کاربگیریم.

هردمبیل با خوشحالی گفت: پس چرا معطّلی؟ فوراً دست به کار شو!

وزیر اعظم از حضور شاه مرخّص شد و ظرف چند روز هر چه تلاش کرد نتوانست هیچ یک از دانشمندان جامعه شناس بومی را راضی به این کند که در جهت حفظ منافع ارباب قدرت ،به مردم خویش خیانت کنند. ناگزیر دست به دامان خارجی ها شد. پس از مدّتی توانست چند نفر از نخبه ترین جامعه شناسان خودفروختۀ بیگانه را با قول پرداخت حقوق های نجومی به خدمت بگیرد و به پیشگاه اعلی حضرت بیاورد.

آنان پس از شنیدن مشکل چند هفته از محضر ملوکانه فرصت خواستند تا در شهر بگردند و روحیّۀ مردم را بسنجند و متناسب با نقاط ضعف مردم ،راه حل ارائه دهند.

پس از چند هفته طرحی مکتوب به نامِ «فاضلاب شهر هرت» به طور محرمانه تهیّه و به پیشگاه شاهانه تقدیم کردند. رئیس آنان در تشریح طرح خود چنین به عرض رساند:
اعلی حضرتا! ما چند هفته در میان مردم شهر و در امکنۀ شلوغ و بازارها و ادارات و ... گردشی محقّقانه کردیم و به این راه حل رسیدیم که در زمان های قدیم در شهر هرت تخلیۀ چاه به معنای امروزی وجود نداشت. هر وقت چاه فاضلاب پر می شد، تکّه ای گوشت یا جگر ( به عنوان استارتر ) درون آن می انداختند و دَرِ چاه را گِل می گرفتند و چاه دیگری برای استفاده روزمرّه در کنارش حفر می کردند.

استارتر باعث شروع کِرم گذاری می شد. با افزایش کِرم های درون چاه، کرم ها از فضولات تغذیه و به دیواره ها نفوذ می کردند و باعث خشک شدن چاه و باز شدن منافذ می شدند تا جایی که دیگر چیزی برای خوردن باقی نمی ماند. پس از آن کرم های قوی تر شروع می کردند به خوردن کرم های کوچک تر و بدین ترتیب طیِّ یک فرایند چند ساله، هیچ فضله ای در چاه باقی نمی ماند و در نهایت کرم های بزرگ تر هم بدون غذا می ماندند و می مُردند و چاه تخلیه می شد.             

شاه با شگفتی پرسید: خب! این حرف ها په ربطی به مشکل ما دارد؟

او ادامه داد: دقیقاً ربط دارد. اجازه فرمایید تا توضیح دهم. 

شاه گفت: بسیار خوب! بگو!

کارشناس خارجی گفت: مردم از نظر ما دقیقاً همان کرم ها ریز و درشت هستند. ما باید با تعمیق اختلاف های اجتماعی و افزایش شکاف های طبقاتی ،مردم را به جان هم بیندازیم. وقتی جامعه از نظر رفاه دو قطبی شود، طبقۀ اقلّیّت پولدار و مرفّه برای حفظ منافع و رفاه خود طرفدار حکومت می شوند!و...

شاه ضمن قطع سخنان کارشناس گفت: 

خب،با اکثریّت تودۀ ناراضی که ضدِّ ما می شوند،چه کنیم؟!

کارشناس گفت: اجازه فرمایید. توضیح می دهم. طبقۀ ضعیف و زحمتکش از قبیل کارگران،معلّمان،کارمندان و سیل لشکر بیکاران برای به دست آوردن یک لقمۀ نان ناگزیرند شبانه روز در جند جا کار کنند تا حدّ اقلِّ بتوانند شکم زن و بچّۀ خودشان را سیر کنند! این قشر نیازمند و بیچاره دیگر نه فرصت مطالعه دارند و نه حال و هوای اعتصاب و شورش و آشوب! 

شاه پرسید: چگونه شکاف طبقاتی ایجاد کنیم و بر عمق آن بیفزاییم؟

کارشناس پاسخ  داد: کافی است اعلی حضرت اطرافیان نالایق و بی سواد درباری را با دادن رانت های بزرگ اقتصادی از قبیل توزیع شرکت های نان و آبدار سودآور بین آنان، طبقه ای مرفّه و چاپلوس و دعاگو ایجاد کنند. همین ها ضمن تحکیم دستگاه حاکمیّت شروع به دوشیدن توده های مردم می کنند و خود به خود قشری زحمتکش و فقیر به وجود می آید!

ما با اجرای این طرح خود از قشر مرفّه، کِرم های بزرگ و قوی می سازیم و از اقشار تهیدست، کرم های کوچک و ضعیف. این دو قشر چنان به جان هم می افتند که دیگر هیچ کس فیلش یاد هندوستان نمی کند!!

اعلی حضرت با شنیدن این طرح از شدّتِ شادمانی با شکم گُنده و دهن گشاد خود چنان از تَهِ دل خندید که همۀ مجلس با پاچه خواری شروع به خندیدن کردند.

شاه آن چنان از این طرح استادانه خوشش آمد که علاوه بر حقوق های نجومی مستشاران بیگانه، به هر کدام هدایای ارزشمندی نیز اهدا کرد!

بدین ترتیب سال های سال همچنان شاه ستمگر شهر هرت با کامروایی به سلطۀ جهنّمی خود ادامه دارد تا این که.....!!
 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت

تاريخ : جمعه 18 بهمن 1398 | 4:21 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 241 صفحه بعد