دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۶)
من چون دیدم که از هر چیز بهترینش را تدارم، تصميم گرفتم از هر چه دارم به بهترين شيوه استفاده كنم.
من در گیتی سه چیز را غیر قابل اتکا دیدم: غرور را ، دروغ را و عشق را ؛ زيرا انسان با غرور مي تازد، با دروغ مي بازد و با عشق مي گدازد. (دکتر شریعتی)
من عظیم ترین بنیان های سنت را در کنار بزرگ ترین پایگاه های صنعت دیدم.من مردم ژاپن را شگفت آورترین مردم گیتی دیدم که با تلفیق این دو بینش ، تمدني نو را با بينشي نو بنيان نهاده اند.
من بزرگ ترین انسان را کسی دیدم که کودکانه ترین قلب در سینه اش می تپید.
من هر گاه خود را در اوج قدرت می دیدم، به حباب مي انديشيدم و از مرداب مي ترسيدم.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
آزادی اندیشه در اندیشه امام خمینی (ره)
بخش دوم
کرامت انسان
آزادی تفکر و اندیشه مردم در عرصه سیاسی می تواند در قالب تشکل ها،احزاب و جمعیت ها تبلور یابد . امام در باره آزادی احزاب می فرماید :
" هر گونه اجتماعات و احزاب از طرف مردم در صورتی که مصالح مردم را به خطر نیندازد، آزادند و اسلام در تمام شئون حد و مرز آن را تعیین کرده است . احزاب،گروه ها و جمعیت های سیاسی و مذهبی آزادند، مادامی که اعمالشان بر ضد جمهوری اسلامی و اسلام و نقض حاکمیت ملت و نقض ملیت و کشور نباشد ." (صحیفه نور، ج۱۰،ص۲۴۸)
بقيه در ادامه مطلب...
موضوعات مرتبط: مقالات
معرفی آثار و تالیفات(۱۱)
حکایات حکیمانه ۳
شناستامه کتاب:
نام کتاب : حکایات حکیمانه شماره ۳
نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر
ناشر : انتشارات مرسل ، کاشان ، تلفن : ۰۳۹۱۴۴۵۴۵۱۳
چاپ : اول ، اسفند ۱۳۸۸
تعداد صفحه : ۱۱۶ صفحه ، قطع: رقعي
شمارگان : ۲۰۰۰نسخه ، قيمت روي جلد : ۱۷۰۰تومان
در بخشي از سخن آغازين اين كتاب آمده:
آن چه از بند اين قلم رسته و در اين دفتر به هم پيوسته،« نمی » از « یمی » است. « یم » مواج معرفت و در دریای حکمت که در درازای زمان و پهنای زمین ار بیان اندیشمندان حکیم و فرزانگان فهیم تراویده و بر سینه سپید دفتر فرو باریده است.
این کتاب سومین تجربه ما در نشر مطالب حکیمانه در قالب داستان، شعر و سخنان كوتاه است.
مطالب گردآمده در اين دفتر در چهار بخش و به چهار گونه تدوين شده است:
بخش نخست شامل حكاياتي كوتاه اما خواندني است كه هر يك داراي پيامي پويا و كلامي گوياست. هر حكايت كوتاه حكمتي گواه دارد و معرفتي به همراه . آيه هاي ارزندگي را تفسير و سرمايه هاي زندگي را تدبير مي كند. پديدآورندگان اين حكايات، فرهيختگاني خودساخته اما بعضا ناشناخته اند. برخي از اين حكايات چون « مثل سایر» در گذشته سینه به سینه و امروز در رسانه هایی چون رایانه و اینترنت و صدا و سیما بدون ذکر نام مولف اصلی نشر یافته اند؛ بنابراين پديدآورنده اصلي برخي از اين حكايات ناشناخته اند. البته نام نويسندگان و منابعي كه در دسترس بوده، در پايان هر حكايت ذكر شده است.
در بخش دوم پاره اي از سروده هاي نگارنده و سروده هايي حكمت آميز و چكامه هايي دل انگيز از سخن سرايان ادب پارسي آمده است.
سومين بخش ، جملاتي قصار و سخناني گهربار از يلان نستوه و پهلوانان بشكوه عرصه دين، دانش، عرفان، فلسفه و سياست را در بر دارد. نام گوينده سخن نيز همراه با آن ذكر شده است.
...و در واپسين بخش كتاب ، چند قصه از « قصه های شهر هرت»، شما را به انديشيدن درباره جوامع هويت باخته و خودنشناخته فرامي خواند. درون مايه بعضي از اين قصه ها سينه به سينه در فرهنگ عاميانه ما متبلور بوده است. برخي نيز از منابع خارجي اقتباس شده و پاره اي را نيز خود آفريده ام.
اميد كه با طبع وقاد و ذهن نقاد خود، ما را از رهنمودهاي ارزنده و نقدهاي سازنده محروم نفرماييد.
در اين وب نامه و وبلاگ حكايات حكيمانه چشم به راه رهنمودهاي راهگشاي شما هستيم.
موضوعات مرتبط: معرفي تاليفات
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۵)
من موفقیت را راهی بی پایان و پگاهی آژمان دیدم. در این مسیر، اصل فقط رفتن است، نه رسيدن.
من مرگ را در سیمای کسانی دیدم که می پنداشتند دیگر کاری از ایشان ساخته نیست.....و زلال جوشان زندگی را در نام جاودانه رادمردانی دیدم که در حیات کوتاهشان کوشیدند به نفع بشریت گامی بردارند.
من ارزش عمیق و قیمت دقیق انسان های بزرگ را در حجم حرف هایی دیدم که برای نگفتن دارند. (با الهام از سخن دكتر شريعتي)
من سلیمان فکوری را دیدم که دیوان روزگار ،نگین نگارینه و خاتم خسروانه را از او ربوده و آینه ارزش ها را آلوده بودند؛ معناي واژه ها را وارونه و مفهوم هنجارها را واژگونه كرده بودند.
من هر مدیری را دیدم که توان آفریدن مشکلی را داشت، همو توان ارائه راه حل را هم داشت.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۴)
من دل هايي را ديدم كه در لحظاتي كوتاه و اندك مي شكست؛ در حالي كه با گذشت سال ها التيام آن ها امكان پذير نبود.
من كسي را توانگر نديدم كه مال بيشتر دارد، بل كه توانگرترين انسان ها را كساني يافتم كه كمترين درخواست را دارند.
من افراد بسياري را ديدم كه همه گفتارها و رفتارهاي مرا فراموش كردند؛ اما هرگز احساس مرا نسبت به خود از ياد نبردند.
من ملتی را دیدم که بیشتر كساني که کشور را اداره می کردند ،مديران درسايه بودند و افراد كم مايه؛ چهره واقعي شان ناشناخته ، ولي شمشيرهاي قدرتشان آخته ؛
من در طول تاریخ و عرض جغرافیا چه بسیار پایان های تلخ را برای حاکمان خودکامه دیدم. پایان تلخ برای همه ناخوشایند است؛ اما پايان هاي تلخ براي خودكامگان در كام ملت ها بسي شيرين تر از تلخي هاي بي پايان خودكامگي هاست.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۳)
من نبردی بی امان و پیکاری آژمان دیدم بین انسان های سخت با روزهای سخت؛ اما هماره و هميشه آن كه مي ماند، مردان سخت بودند ،نه روزهاي سخت.
من انسان هايي را ديدم كه دوران كودكي خود در آرزوي بزرگ تر شدن و دوران بزرگسالي را در حسرت از دست رفتن ايام كودكي مي گذرانيدند.
من آدم هايي را ديم كه سلامتي خود را فداي ثروت اندوزي، و سپس همه دارايي و ثروت خود را صرف بازيافتن سلامتي خود مي كردند.
من كساني را ديدم كه به قدري نگران آينده بودند كه حال را فراموش و در نتيجه نه حال را درك مي كردند و نه آينده را.
من انسان هايي را ديدم كه چنان مي زيستند كه انگار هميشه زنده اند و سپس پس از مرگ چنان نام و ياد و گورهايشان را غبار فراموشي مي گرفت كه انگار هيچ گاه زنده نبوده اند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۲)
من راز و رمز پيروزي را در دانش و كمال ديدم نه در بخت و اقبال.
من نشانه بارز تمدن و فرهنگ را در تحمل انتقاد ديدم. کسی انتقاد را نمی پذیرد كه به خود اعتماد ندارد.
من هر پگاه پس از بیدارشدن، خود را در برابر یک انتخاب می بینم: به رختخواب برگردم و رویاپردازی کنم ، يا اين كه برخيزم و روياهايم را عملي سازم.
من برخي از انسان ها را ديدم كه هرچه پير مي شوند، زيبايي شان را از دست نمي دهند؛ اينان كساني اند كه زيبايي را از صورت به قلب هايشان منتقل مي كنند.
من آن گاه احساس هوشمندي مي كنم كه انسان ها را از پشت نقاب هايشان مي شناسم؛ نقاب هايي كه هر لحظه و در هر موقعيتي عوض مي شوند.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۰)
من انسان را در آستانه هزاره سوم دیدم که تجسم انتقاد بود و مجسمه فریاد. او همه قيد و بندها را درهم مي كوبيد و بر هر چه که او را به بند می کشیدند، برمي آشوبيد .زنجيرها را مي گسست و ميله قفس محبس را درهم مي شكست.
من در شهر سرب و سراب مردمی را دیدم که راستی را هشته و با قراری نانوشته همه به همدیگر دروغ می گویند و راهی بی فروغ می پویند. بنابراین نه گفتارها رنگ و بویی دارد و نه رفتارها سمت و سویی.
من جعبه ای دیدم جادو با حربه هیاهو که خردها را به چشم می آورد و خردمندان را به خشم. در آن جعبه جادو يا ديگ پر هياهو هر خوراكي مسموم را با رنگي خوش و طعمي موهوم مي پختند و به خورد احساس هاي سطحي مي دادند. اما سال ها بود كه تراكم فريادها، سوپاپ يادها را مسدود كرده و انفجار هر لحظه آن موعود بود. من بسي ملت هاي به پاخاسته و به يگانگي آراسته را ديدم كه همه مي دانستند «چه چیز را نمی خواهند» ؛ اما پس از پيروزي نهضت چون نمي دانستند« چه چیز را می خواهند» ، هر گروه به سمتي و هر دسته به سويي مي رفتند. من ملت هايي را ديدم توسعه نديده و چون كودكان نورسيده كه به جاي پستان شير ، پستانك تحقير مي مكيدند و كوراب كوير را مي كاويدند.(كوراب=سراب) ادامه دارد.... شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۰۹)
من دنیا را دیدم در حالی که همه پدیده ها و آفریده های آن در حال تغییر بودند. هر آفریده و هر پدیده برای رهایی از کهنگی ناگزیر از تغییر است و در صورت عدم تغییر در زیر چرخ های سرد و سنگین گردونه زمان له می شود. طفره روندگان از تغییر را معمار نابودی خویش دیدم.
من کوچک بودن و حقیر نمودن در آغاز را پسندیده دیدم؛ اما كوچك ماندن و حقارت پذيرفتن را زشت و ناپسند مي دانم.
من شب پره اي را ديدم نورگريز و روشني ستيز. دعاي او مرگ آفتاب و ادعاي او حفظ حباب بود.او شب تا سحر از جان و جگر شعار مي داد: مرگ بر خورشيد و نور اميد....اما با فرارسيدن سحرگاه چون هر پگاه، آبشار نور مهر از همه قلل آبي سپهر بر سر و روي گيتي فرو باريد...و اين است سر سبز نوزايي و قانون ابدي بازشكوفايي.
من هيچ انساني را نديدم كه « بد » آفریده شود؛ بل كه اين روند و روش هاي پرورش است كه انسان ها را از مدار فطرت و انوار بصارت محروم مي كند و به ديار موهوم مي كشاند.
من انسان ها را پيامبر ديدم و هيچ انساني را نديدم كه پاي بر پشت خاطره خاك بنهد و به رسالتي برانگيخته نشود. رسالت هر كس موظف به انجام كار صالح مطلوب است ، نه انجام هر كار خوب! كار صالح بهترين، ضروري ترين و حياتي ترين كار است.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۰۸)
من بدترين آموزگار ترك سيگار را كسي ديدم كه بيشترين تجربه اين كار را دارد!!
من در بیابانی تابلویی را دیدم که روی آن نوشته بود:« خطر مین! نزدیک نشوید! ». من نه آن محل را می شناختم و نه نویسنده تابلو را ؛ اما هشدارهاي عقل و خرد مرا از ورود به آن منطقه بازمي داشت....
من با خود انديشيدم كه آيا هشدارهاي ديني درباره دنيا و آخرت تا اين اندازه هم احتياط برانگيز نيست؟!!
من دريانوردان را ديدم كه بر حسب عادت نه صداي موج را مي شنيدند نه به اوج مي انديشيدند.با خود گفتم چه بد است عادت ، اگرچه برونداد آن عبادت باشد!!
من کسانی را دیدم که خود را زرگ تر از آن می دانستند که وارد دنیای سیاست شوند؛ بنابراین داور خرد آنان را محکوم کرد که توسط احمق ها اداره شوند.
من دیدم که دو دست، دو پا، دو چشم و دو گوش ؛ اما يك قلب دارم؛ بنابراين فهميدم كه بايد بگردم و جفت آن را خود بيابم!
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.