http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

          دل دیدنی های شهر 

       سرب و سراب(۱۳۱) http://ravabet.com/img/oscar/1321453335.gif

 من شب زدگانی را ديدم گم شده در کوچه پس کوچه های تاریخ، هویت خود باخته و شخصيت خود نشناخته ،هر نقاب را قاب مي پنداشتند و هر سراب را آب مي انگاشتند.  
 
 من سنگ بد گوهري را ديدم كه كاسه زريني را شكست ، اما  بر خلاف سراينده آرمانگراي آزادي سراي، كاسه زرين در نظز سطحي يگران از قيمت افتاد و سنگ بدگوهر بر فراز سكوي افتخار ايستاد!
 سنگ بدگوهر اگر كاسه زرين بشكست        قيمت سنگ نيفزايد و زر كم نشود 

 من در كرانه اقيانوسي آرام، فانوسي رام را ديدم كه عمري را شبانه روز و دل افروز بر فراز سكوي بلند خود نور مي افروخت و گم شدگان شب زده را راه مي آموخت. 

 

من قصرهايي را ديدم برآمده از سنگ سخت و نشسته بر اريكه اورنگ ؛ جاي خوش كرده بين دريايي رام و جنگلي آرام ؛ اما انسان هايي ناآرام را در دل خود جاي داده كه نه از اين رامش مي گيرند و نه از آن آرامش مي پذيرند.

 

 من یک ماهی فرازمندگرای را دیدم که برای بالارفتن و اوج گرفتن همه اعتماد خود را بر پای دشمن ریخت و بر چنگال عقاب آویخت. او هوس داشت تا بر ماهیان بخروشد و بر دیگران فخر فروشد.

ادامه دارد....

                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 3 فروردين 1391 | 7:49 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  #دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد551

 

«طناب وابستگی» یا «آفتاب وارستگی»؟!

 Image result for ‫وابستگی‬‎

 من دلم را « انباشته از آرزو » و دست هايم را بدون « قدرت و نيرو » ديدم؛ 

بنابراين از خدا خواستم يا مرا « نيرو دهد»، يا از « آرزو بكاهد».  

برای « تحقُّق رویاهای مقدّس » باید از « تعلُّق تقاضاهای هوس » گذشت.

برای صعود به « قُللِ رفیعِ رفعت » و « عمادِ منیعِ سطوت »،

باید « طناب وابستگی را گسست » 

و به « آفتاب وارستگی پیوست ».

 

#شفیعی_مطهر

----------------------------

رفعت: بلندی قدر و منزلت،برتری و بزرگواری

رفیع:  بلند،بلندمرتبه ،بلندپایه،شریف

عماد : تکیه گاه،آنچه به آن تکیه کنند

منیع:استوار و بلند،جای بلند و استوار و سخت

سطوت:ابهت،وقار،قهر و غلبه

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

https://t.me/amotahar
 

کانال رسمی ویدیویی در سایت آپارات:

http://www.aparat.com/modara.motahar

 


موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب

تاريخ : چهار شنبه 2 فروردين 1391 | 10:35 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                                         دل دیدنی های شهر 

 

                  سرب و سراب(۱۳۰)

 

 

 

 

من با رويش سبز بهار و وزش نسيم نرم كوهسار، دفتر عمرها را ديدم كه ورق خورد و سالي ديگر را به نهانگاه روزگار سپرد. درخت عمر رو به پيري است. بياييم غنچه هاي لحظات را بر درخت حيات شكوفا گردانيم و شميم رياحين و نسيم عطرآگين آن را استمرار بخشيم.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net 

من قصری ملک آسا و فلک فرسا را دیدم که بر بام آرزوها بنا شده و سر بر سينه سپهر فرو برده بود. هر سنگ آن صد سخن از فرهنگ در سينه و هزار پيام از بانيان ديرينه داشت.  

 

 

من دهکده مونت سنت میشل را در فرانسه دیدم که همچنان با جان سختی می کوشید تا فریاد رسای سنت را از ورای قرن ها نوگرایی به گوش صنعت محوران برساند.  
 
 
 
من حجم وسیع آبی جاری را بر فراز آبشار بلندآشیان ویکتوریا در مرز بین زامبیا و زیمبابوه دیدم . شگفتا که قرن هاست این حجم عظیم آبی جاری نمی تواند رنگ سیاهی توسعه نیافتگی و عقب ماندگی را از سیمای ستمدیده این قاره سیاه بزداید! 
 
 
 
من تندیس عظیم بودای بزرگ را در کاماکورای توکیو در ژاپن دیدم که در حاکمیت مدرنیته و صنعت همچنان پیام آور کهنه ترین پیام های کهن سنت بود. تیغ تیز صنعت و مدرنیسم نتوانسته بود کوچک ترین رخنه ای در دیوارهای قطور باورهای سنتی مردم مدرنیست ژاپن ایجاد کند. 
ادامه دارد.... 
                        شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1391 | 7:4 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۹)

 به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups
 
من دو وحشی عریزه مدار و بي شعور و متضاد را دیدم که بر اثر تربیت، همزیستی مسالمت آمیز را مي فهميدند؛ اما انسان هايي خردمدار و عاطفه دار را ديدم كه از مهر و مدارا مي گريختند و خون يكديگر را مي ريختند !!
 
من  هر چه غل و زنجیر اسارت دیدم تنها می توانستند دست ها و پاها را به بند کشند، نه انديشه ها را .
 
تصاویری زیبا از کودکان 
من پلی نامرئی را دیدم برافراشته بین دل ها و بیانگر گرمی محمل ها. 
 
 
من زمزمه گرم خیز و نرم ریز چشمه ساران و گلرقص گوهرین و آبگینه آبشاران را دیدم که فرارسیدن بهاری ارزنده و نوروزی فرخنده را نوید می دادند.
 
 
من دفتر نقاشی دخترکی را دیدم بی نقش و نگار و سپید و پاک از هر زنگار. او براین باور بود که تصویر خدای نادیدنی را نقاشی کرده است!!
ادامه دارد...
                          شفیعی مطهر

موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 28 اسفند 1390 | 6:58 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۸)

 

 

من کسی را دیدم که از گرسنگی مرد، ولی خویشاوندانش که در زندگیش از لقمه ای دریغ می کردند،در عزایش گوسفندها سر  بريدند،سفره ها گستردند و آيين ها به پا داشتند . . . 
          
ghoran
 
من بخل را در این دیدم که انسان بخشش هایش را تلف پندارد و داشته هایش را شرف بشمارد.(حدیث) 
 
درخت 
(درست كردن شكل يك درخت از سوي دانش آموزان مدرسه اي در هند)
من آدم هایی را دیدم که درخت شدند، ولي درختاني را نديدم كه آدم!! شوند!  
 
 مار پيتون دو سر
 من ماري را ديدم كه دو سر داشت؛ اما هيچ ادعايي نداشت؛ ولي آدم هايي را ديدم كه يك سر بيشتر نداشتند ، ولي به جای يك ملت مي انديشيدند و برای سرنوشت یک ملت تصميم مي گرفتند!! 
 
پازل

 
من جهان را چون پازلی دیدم که همه انسان ها و پدیده ها چون « خط و خال
و چشم و ابرو » ُ « هر چیزی به جای خویش نیکو» بود. با خود اندیشیدم که قطعه پازل وجود من اکنون در کجای جهان قرار دارد و جایگاه واقعی او  - چه از نظر انجام رسالت ها و چه برخورداری از موهبت ها - کجاست؟!  
 
ادامه دارد...
                              شفيعي مطهر

موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 26 اسفند 1390 | 7:29 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  تمنايي اي تبلور تمناي حق !

 

 بیست و چهارم اسفند ماه سال ۱۳۷۳ شهر کاشان یکی از بزرگمردان عرصه فرهنگی خود را از دست داد . مرد بزرگی که تاریخ درخشان تعلیم و تربیت این مرز و بوم هیچ گاه او را فراموش نخواهد کرد .

 تو را از عطر گل ها  آفــــريدند                 به جسمت روح مجنون را دميدند

 پرند و پرنيـــــان جان پاكــــــت                 ز تار عشــق  و  پود  غم   تنـيدند

 تو گل بودي و من خاري كنارت              چرا  گل  را  بد و ن  خا ر  چيد ند؟

همه غم هاي عالم جمع كردند               بسان سرمه در چشمت كشيدند

به باغ عشق و عرفان سرو بودي              چه غمگـــــينانه سروت را بريدند

 ز نيش خامه ات  نوش  آفــريدي               همه نوش كلامت را چشـــــيدند

تو بودي كوكب  منظومه عــشق                 كز اوج آســـــمان پايين كشيدند

تو سرو عشقي و مرغان عاشق                به روي شاخـــــه ات لانه گزيدند

 جهان دامي خطرناك است كز آن                گرفتاران  عشق حق  رهـــيدند

 «تمنای» تو حق بود و سخن حق               مگر از کام تو جز حق شــنیدند؟

« مطهر»  آمدی  ، رفتی  مطهر                 مطـــهر تر  ز  تو کس  را  ندیدند

                                                  سیدعلیرضاشفیعی مطهر- کاشان اردیبهشت ۱۳۷۴  

استاد تمنایی مشاور وزیر وقت و خدمتگزار صدیق آموزش و پرورش کشور که لحظه لحظه عمر پربرکت خویش را وقف تعلیم و تربیت نوجوانان و جوانان میهن کرد، همواره به عنوان معلمی عاشق ، مدیری مدبر و نویسنده ای متعهد و دردآشنا می کوشید تا رسالت انسانی و اسلامی خود را در قبال جامعه خود در نیکوترین صورت انجام دهد .

 ایشان سرانجام در سن ۴۸سالگی و با کارنامه درخشان ۲۳ سال خدمت صادقانه به آموزش و پرورش کشور پس از ۴ سال تحمل درد و رنج بیماری سخت سرطان در غروب روز چهاشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۷۳ با قلبی مالامال از عشق به دیدار معبود ، به سوی وصالش پرواز کرد .  

امروز ۱۷ سال از آن روز تلخ می گذرد. ضمن گرامی داشت نام و یاد آن دوست وفادار و همسنگر و همکار فطعه شعری را به همه عزیزان همراه تقدیم می کنم:

تمنايي اي تبلور تمناي حق !


موضوعات مرتبط: مثنوي

تاريخ : چهار شنبه 24 اسفند 1390 | 6:29 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۷)

من آرزو را سرابی ديدم که اگر نابود شود، همه از تشنگی خواهند مرد . . .
 
 نیرو و انرژی ذهن انسان
 
 
من به شهادت تاریخ می گویم هر گاه روزگار خواسته تفکر فاسدی را رسوا کند، به او قدرت مطلق داده است .(دکتر علی شریعتی)
 
 
 
من آموختن را تنها سرمایه ای ديدم که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند . (جبران خلیل جبران)
 
 
 
 
من بزرگ‌ترین مصیبت را برای یک انسان این ديدم که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد، نه شعور لازم برای خاموش ماندن.(ژان دلابرویه)
 
 
 
من بر اين باورم كه قصه عشقت را به بیگانگان نگو
چرا که این کلاغ های غریب بر کلاه مترسک نیز آشیانه می سازند . . .
 
ادامه دارد....
                         شفیعی مطهر

موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 22 اسفند 1390 | 7:14 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۶)

 

من هرگز از کسی  که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند، نمي ترسم ؛ اما از کسی مي ترسم که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد . . .
 
 
 
من کسانی را ديدم که روی شانه هایم گریه می کردند و اكنون وقتی من گریه می کنم که دیگر وجود ندارند.
 
من كساني را مهم مي دانم كه درک دارند ، نه مدرک ؛ زيرا درك نور مي آفريند و مدرك، غرور. . .
 
 
 
من كساني را ديدم كه از درد های کوچک می نالند؛ اما وقتی ضربه سهمگین باشد ، لال می شوند.
 
 
من گاهي به‏ جایی از زندگی که  مي رسم،كه می فهمم رنج را نباید امتداد داد، بل كه باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد، از بعضی از آدم‏ها بايد گذشت و برای همیشه تمامشان کرد . . . 
 
ادامه دارد... 
                             شفيعي مطهر

موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 20 اسفند 1390 | 6:42 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 یک جرعه غم دوست

یک جرعه غم دوست به عالم نفروشم             

 یک جام محبت به دو صد جم نفروشم

گر زخم زند دوست به شمشیر محبت              

 این زخم جگـــرسوز به مرهم نفروشم

                                                                             (شفیعی مطهر- تهران،۱۲/۱۲/۱۳۹۰)


موضوعات مرتبط: رباعي

تاريخ : جمعه 19 اسفند 1390 | 6:9 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۵)

من در بین لایه های اجتماعی افرادی را دیدم که گرسنگی فرودستان تلاشگر را و سیری و پرخوری فرادستان بي هنر را همان گونه طبیعی و مشروع می دانستند که جایگاه سلول بینایی را بر فراز چشم و سلول کف پای را در زیر گام ها!! 

Rapping RatsRapping RatsRapping Rats

 من گربه ای را دیدم که دمش لای تله ای گیر کرده بود و همه تلاش و تقلای او برای رهایی هیچ ثمری در بر نداشت. او بر سر یک دو راهی مانده بود: مرگ با داشتن دم و زیستن عمری بدون دم !!

...و چه شباهت زیبایی دیدم بین او و انسان هایی که دم پاورهایشان در لای تله اوهام و خرافات سنتی گیر کرده است و سرانجام با همین پندارهای پوچ می میرند و از دام اوهام نمی رهند. 

من بینایی را پنجره ای روشن به روی آگاهی و برترین موهبت الهی دیدم؛ اما داشتن بينش را هزار مرتبه برتر و بالاتر از بينايي مي دانم. 

 من مردمي را ديدم كه در تبيين ايده ئولوژي خود به آخر خط رسيده بودند. در آغازين سال هاي هزاره سوم اين مردم به اندازه اي دستشان از باورها تهي شده بود كه اگر كسي منحط ترين پندارهاي خرافي را از موزه هاي غبارگرفته تاريخ يا اوهام قبايل بدوي برايشان مي آورد، گروهي بدان مي گرويدند. 

من باز هم زنده ماندم و به نوروزی رسیدم و زادروزم را دیدم. هنوز نمی دانم هر زادروز یک سال بر عمرم می افزاید یا از آن می کاهد. 

ادامه دارد...

                        شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 17 اسفند 1390 | 7:19 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 ... 220 221 222 223 224 ... 241 صفحه بعد