دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۱)

من در كرانه اقيانوسي آرام، فانوسي رام را ديدم كه عمري را شبانه روز و دل افروز بر فراز سكوي بلند خود نور مي افروخت و گم شدگان شب زده را راه مي آموخت.
من قصرهايي را ديدم برآمده از سنگ سخت و نشسته بر اريكه اورنگ ؛ جاي خوش كرده بين دريايي رام و جنگلي آرام ؛ اما انسان هايي ناآرام را در دل خود جاي داده كه نه از اين رامش مي گيرند و نه از آن آرامش مي پذيرند.
من یک ماهی فرازمندگرای را دیدم که برای بالارفتن و اوج گرفتن همه اعتماد خود را بر پای دشمن ریخت و بر چنگال عقاب آویخت. او هوس داشت تا بر ماهیان بخروشد و بر دیگران فخر فروشد.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد551)
«طناب وابستگی» یا «آفتاب وارستگی»؟!
من دلم را « انباشته از آرزو » و دست هايم را بدون « قدرت و نيرو » ديدم؛
بنابراين از خدا خواستم يا مرا « نيرو دهد»، يا از « آرزو بكاهد».
برای « تحقُّق رویاهای مقدّس » باید از « تعلُّق تقاضاهای هوس » گذشت.
برای صعود به « قُللِ رفیعِ رفعت » و « عمادِ منیعِ سطوت »،
باید « طناب وابستگی را گسست »
و به « آفتاب وارستگی پیوست ».
#شفیعی_مطهر
----------------------------
رفعت: بلندی قدر و منزلت،برتری و بزرگواری
رفیع: بلند،بلندمرتبه ،بلندپایه،شریف
عماد : تکیه گاه،آنچه به آن تکیه کنند
منیع:استوار و بلند،جای بلند و استوار و سخت
سطوت:ابهت،وقار،قهر و غلبه
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
کانال رسمی ویدیویی در سایت آپارات:
http://www.aparat.com/modara.motahar
موضوعات مرتبط: دل دیدنی های شهر سرب و سراب
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۰)
من با رويش سبز بهار و وزش نسيم نرم كوهسار، دفتر عمرها را ديدم كه ورق خورد و سالي ديگر را به نهانگاه روزگار سپرد. درخت عمر رو به پيري است. بياييم غنچه هاي لحظات را بر درخت حيات شكوفا گردانيم و شميم رياحين و نسيم عطرآگين آن را استمرار بخشيم.
من قصری ملک آسا و فلک فرسا را دیدم که بر بام آرزوها بنا شده و سر بر سينه سپهر فرو برده بود. هر سنگ آن صد سخن از فرهنگ در سينه و هزار پيام از بانيان ديرينه داشت.
من دهکده مونت سنت میشل را در فرانسه دیدم که همچنان با جان سختی می کوشید تا فریاد رسای سنت را از ورای قرن ها نوگرایی به گوش صنعت محوران برساند.
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۹)

موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۸)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تمنايي اي تبلور تمناي حق !
بیست و چهارم اسفند ماه سال ۱۳۷۳ شهر کاشان یکی از بزرگمردان عرصه فرهنگی خود را از دست داد . مرد بزرگی که تاریخ درخشان تعلیم و تربیت این مرز و بوم هیچ گاه او را فراموش نخواهد کرد .
تو را از عطر گل ها آفــــريدند به جسمت روح مجنون را دميدند
پرند و پرنيـــــان جان پاكــــــت ز تار عشــق و پود غم تنـيدند
تو گل بودي و من خاري كنارت چرا گل را بد و ن خا ر چيد ند؟
همه غم هاي عالم جمع كردند بسان سرمه در چشمت كشيدند
به باغ عشق و عرفان سرو بودي چه غمگـــــينانه سروت را بريدند
ز نيش خامه ات نوش آفــريدي همه نوش كلامت را چشـــــيدند
تو بودي كوكب منظومه عــشق كز اوج آســـــمان پايين كشيدند
تو سرو عشقي و مرغان عاشق به روي شاخـــــه ات لانه گزيدند
جهان دامي خطرناك است كز آن گرفتاران عشق حق رهـــيدند
«تمنای» تو حق بود و سخن حق مگر از کام تو جز حق شــنیدند؟
« مطهر» آمدی ، رفتی مطهر مطـــهر تر ز تو کس را ندیدند
سیدعلیرضاشفیعی مطهر- کاشان اردیبهشت ۱۳۷۴
استاد تمنایی مشاور وزیر وقت و خدمتگزار صدیق آموزش و پرورش کشور که لحظه لحظه عمر پربرکت خویش را وقف تعلیم و تربیت نوجوانان و جوانان میهن کرد، همواره به عنوان معلمی عاشق ، مدیری مدبر و نویسنده ای متعهد و دردآشنا می کوشید تا رسالت انسانی و اسلامی خود را در قبال جامعه خود در نیکوترین صورت انجام دهد .
ایشان سرانجام در سن ۴۸سالگی و با کارنامه درخشان ۲۳ سال خدمت صادقانه به آموزش و پرورش کشور پس از ۴ سال تحمل درد و رنج بیماری سخت سرطان در غروب روز چهاشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۷۳ با قلبی مالامال از عشق به دیدار معبود ، به سوی وصالش پرواز کرد .
امروز ۱۷ سال از آن روز تلخ می گذرد. ضمن گرامی داشت نام و یاد آن دوست وفادار و همسنگر و همکار فطعه شعری را به همه عزیزان همراه تقدیم می کنم:
تمنايي اي تبلور تمناي حق !
موضوعات مرتبط: مثنوي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۷)
.jpg)




موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۶)



موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
یک جرعه غم دوست
یک جرعه غم دوست به عالم نفروشم
یک جام محبت به دو صد جم نفروشم
گر زخم زند دوست به شمشیر محبت
این زخم جگـــرسوز به مرهم نفروشم
(شفیعی مطهر- تهران،۱۲/۱۲/۱۳۹۰)
موضوعات مرتبط: رباعي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۵)
من در بین لایه های اجتماعی افرادی را دیدم که گرسنگی فرودستان تلاشگر را و سیری و پرخوری فرادستان بي هنر را همان گونه طبیعی و مشروع می دانستند که جایگاه سلول بینایی را بر فراز چشم و سلول کف پای را در زیر گام ها!!
من گربه ای را دیدم که دمش لای تله ای گیر کرده بود و همه تلاش و تقلای او برای رهایی هیچ ثمری در بر نداشت. او بر سر یک دو راهی مانده بود: مرگ با داشتن دم و زیستن عمری بدون دم !!
...و چه شباهت زیبایی دیدم بین او و انسان هایی که دم پاورهایشان در لای تله اوهام و خرافات سنتی گیر کرده است و سرانجام با همین پندارهای پوچ می میرند و از دام اوهام نمی رهند.
من بینایی را پنجره ای روشن به روی آگاهی و برترین موهبت الهی دیدم؛ اما داشتن بينش را هزار مرتبه برتر و بالاتر از بينايي مي دانم.
من مردمي را ديدم كه در تبيين ايده ئولوژي خود به آخر خط رسيده بودند. در آغازين سال هاي هزاره سوم اين مردم به اندازه اي دستشان از باورها تهي شده بود كه اگر كسي منحط ترين پندارهاي خرافي را از موزه هاي غبارگرفته تاريخ يا اوهام قبايل بدوي برايشان مي آورد، گروهي بدان مي گرويدند.
من باز هم زنده ماندم و به نوروزی رسیدم و زادروزم را دیدم. هنوز نمی دانم هر زادروز یک سال بر عمرم می افزاید یا از آن می کاهد.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.