دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۹)
من ماری را دیدم با پنج سر و هزار خطر؛ اما سرهاي نيشدار و خطرهاي بي شمار مار در برابر خطر خودكامگي انسان بلايي حقير و دردي چاره پذير است.
من افراد هیچ جامعه ای را صالح و شایسته ندیدم مگر این که دو صنف عالمان دینی و حاکمان اجتماعی آنان صالح بودند.
پیامبر اکرم (ص) : صنفان اذا صلحا صلحت الامه و اذا فسدا فسدت الامه . قیل : من هم؟ یا رسول الله! قال: العلماء و الروساء
دو صنف هستند که هرگاه صالح باشند، امت صالح خواهند بود و هرگاه فاسد شوند، امت فاسد خواهد شد. سوال شد: اين ها چه كساني هستند؟ فرمودند: علما و اميران جامعه.(شيخ صدوق، ص۳۶)
من رئيس و رهبر هر جامعه كسي را ديدم كه بيش از ديگران بار زحمت ديگران را بر دوش و دغدغه معيشت جامعه را در دل دارد.
امام علي(ع) : السيد من تحمل الموونه و جائ بالمعونه.
آقا و سرور جامعه كسي است كه زحمت ديگران را بر دوش مي كشد و ياري مي رساند.
من مديراني را در سازمان خود موفق ديدم كه پيش از فشردن دست كاركنان ، قلب آنان را تسخير كردند .
من كساني را ديدم كه از قله بلند دماوند افتادند، اما از جاي برخاستند، زيرا زندگي را مي خواستند؛
اما كساني را ديدم كه چون از چشم مردم افتادند، هرگز نتوانستند از جاي برخيزند و با سرنوشت محتوم خود بستيزند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۸)
من انجام کارهای ناممکن را در صورتی ممکن دیدم که انسان در آفرینشی نو و با بینشی نو به آن بنگرد.
من خودکامگان بسیاری را دیدم که چون در پازل جامعه آینده جایگاهی نداشتند،می کوشیدند تا چرخ زمان را به عقب برگردانند.
من سرهایی را دیدم گران و چشم هایی نگران؛ سرهايي گران از خواب غفلت و نگران از تعارض تصوير هويت ديروز در قاب فردا.
من مدیری را برای رهبری شایسته و برای راهبردی بایسته دیدم که که خود راه را می نمود و خود نخست ره را می پیمود.
من کسی را برای مهتری شایسته دیدم که کهتران را فراتر می نشاند و خود را فروتر می خواند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
معرفی آثار و تالیفات - ۱۴
حکایات حکیمانه - شماره ۴
شناستامه کتاب:
نام کتاب : حکایات حکیمانه، شماره ۴
نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر
ناشر : انتشارات مرسل ، کاشان ، تلفن :۰۳۶۱۴۴۵۴۵۱۳
چاپ : اول ، ۱۳۹۰
تعداد صفحه : ۱۲۶ صفحه ، قطع: رقعي
شمارگان : ۱۰۰۰نسخه ، قيمت روي جلد : ۲۴۰۰تومان
در بخشی از سخن آغازین این کتاب آمده است:
بیش از یک سال از میلاد« حکایات حکیمانه» می گذرد. در این مدت سه جلد از این دفتر منتشر شد و بسیاری از فرهیختگان فرزانه با راهنمایی های آگاهانه و نقادانه و گاهی با رهنمودهای راهگشای خود مرا ره نمودند.
در این مدت با لطف خدا کاری را آغازیده امِ؛كاري براي تنوير، البته نه چندان چشمگير. داعيه من نه اين است كه شايسته ام، بل كه اين، آن چيزي است كه توانسته ام. كار من نه كامل و تمام ، كه نخستين گام است. مي دانستم:
تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد
اما چه كنم؟ شوق محبت، مرا به اسارت كشيد.
بي كمالي هاي انسان از سخن پيدا شود
پسته بي مغز اگر لب وا كند رســـوا شود
من راز شيدايي را ننهفتم و رسوايي را پذيرفتم......
اكنون در طليعه نشر چهارمين شماره بر آنم كه تا با استعانت از ذات باري تعالي و همكاري انديشمندان فهيم و فرزانه و فكور، كار فرهنگي خود را پي گيرم. اما همچنان رهنمودهاي راهگشا و نقدهاي نغز شما را چشم در راهم. باشد تا دستم را گيريد و صميمانه راهم نماييد؛ زيرا ناگزير آن را كه سبدي از آفتاب بر دست است،بايد هر شب زده اي را شاخه اي از نور نثار كند.
اين دفتر در چهار جستار گسسته، به هم پيوسته ، ولي يك حقيقت را مي جويد و يك راه را مي پويد.
در نخستين جستار حكمت هايي شيرين، اما نمادين در قالب حكاياتي حكمت آميز و داستان هايي خردانگيز آمده است. هر حكايتي ، حكمتي در بر و معرفتي در سر دارد. آفرينشگران اين حكايات نوعا فرزانگاني خودساخته اما ناشناخته اند. البته تا آنجايي كه توانسته ام، نام نويسندگان اثر را يافته و ذكر كرده ام.
در دومين جستار سروده هايي حكمت آميز از خود و ساير سرايندگان آورده ام.
جرعه هايي از زلال حكمت و سخنان قصار حكيمانه با ذكر نام گويندگان و نويسندگان انديشور آنان در سومين بخش كتاب آمده است.
در چهارمين بخش كتاب« قصه های شهر هرت» که قصه هایی نمادین از جامعه ای توتالیتر و پر هرج و مرج است ، درج شده است....
همچنان رهنمودهاي ارزنده و نقدهاي سازنده شما را چشم در راهم.
موضوعات مرتبط: معرفي تاليفات
دل دیدنی های شهر
من هم حجاب را مصونیت دیدم، نه محدوديت؛ اما آن گاه كه اين پيام مصونيت، پشتوانه استدلالي و منطقي خود را در باورها از دست مي دهد، چه بايد كرد؟!
من بدترین جوامع را، جامعه های یک صدایی دیدم. چون انسان ها به صورت طبیعی مختلف اند و اختلاف نظر دارند. می توان برای مدتی همه صداها را خاموش کرد و فقط یک صدا بماند، اما صداهای خاموش شده، پس از مدتی به صورت انفجارهای عظیم خودشان را ابراز می کنند.(با الهام از سخن آقاي خاتمي)
من ستمکارترین خودکامه را کسی دیدم که ستم خود را« داد» و « داد »دیگران را «بیداد »می نامید.(با الهام از سخن علی علیه السلام)
من چهره هايي بي هويت را ديدم كه هر روز و هر لحظه و در هر برخورد سيماي خود را در قاب يك نقاب پنهان مي كردند. ظهور هر كس در پشت يك نقاب به صورت فرهنگي فراگير و نيرنگي ناگزير نهادينه شده بود.
من خودکامگانی را دیدم سوار بر امواج مواج احساسی و باورهای خردهراسی مردم . عوامی آوارشده بر صلیب شکسته و پروارشده در فریب پیوسته.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
سرب و سراب(۱۴۷)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۵)
من در دو جامعه هیچ اختلاف نظری ندیدم: یکی جمعیت گورستان و دیگری جامعه گوسپندان!
من کاخ هایی را دیدم فلک فرسا و ملک آسا؛ اما نه سر به سوی افلاک که رو به اندرون خاک فرو برده بودند. گویی این ندای سروش را تجلی می بخشیدند که: لدوا للموت وابنوا للخراب!!
من بازی شورانگیز رنگ ها را نه در قاب خيال، كه در آب زلال ديدم. آبي كه خود از بين همه رنگ هاي گوناگون بي رنگي را پذيرفته است، چگونه با صداقت همه رنگ ها را به نمايش مي گذارد، اما خود همچنان بي رنگ مي ماند.
من واپسین نگاه نومیدانه و آخرین پیام غمگنانه موشی را در دهان شكارچي خود دیدم و شنیدم که با جهان وداع می کرد. او در دادگاهي محكوم به مرگ شده بود كه تنها معيار داوري در آن قدرتمندي بود!!
من خودکامه ای را دیدم که روزگاری میلیون ها نفر برایش هورا می کشیدند.....
و نیز روزی را ديدم كه در بین میلیون ها تن در تنهایی خود را کشت!
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۵)
من، هم انسان های خوش بین را برای جامعه مفید می دانم و هم افراد بدبین را؛ زيرا آنان هواپيما را اختراع كردند و اينان چتر نجات را.(با الهام از سخن برناردشاو)
من خوشبختي را چون توپ فوتبالي ديدم كه هر گاه مي غلتد، به دنبال آن مي دويم و چون مي ايستد، به آن لگد مي زنيم.
من افرادي را ديدم كه چون پلنگي را مي كشتند ، نام كارشان را شجاعت مي گذاشتند، ولي هنگامي كه پلنگي انساني را مي كشت، آن را توحش مي ناميدند.
من بسياري از اديان را چون شيشه مصفا ديدم كه مي شد راستي را از وراي آن ها ديد؛ اما دگم شدن در آن ها ما را از راستي دور مي كنند.(با الهام از سخن جبران خليل جبران)
من در قرن بیست و یکم و در آغازین سال های هزاره سوم کسانی را بی سوادترین افراد دیدم که ناتوان ترین آنان در بازآموزی هستند؛ زيرا دانايان ديروز، كم سوادان امروز و بي سوادان فردايند.(با الهام از سخن الوين تافلز)
ادامه دارد...
شفبعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۴)
من نشست های بسیاری را دیدم که تشکیل می شوند تا همه شركت كنندگان بدین نتیجه برسند که سوالی را که برای پاسخ دادنش گردهم آمده اند، پاسخ ندارد.
من مغز هر انسان را چونان يك دينام هزار ولتي دیدم كه متاسفانه بیشترمان بيش از يك چراغ موشي از آن بهره نمی گیریم.(ويليام جيمز)
من همه انسان ها را با هم متفاوت دیدم . همه تنها در یک چیز مشترک بودند و آن « فرق داشتن با یکدیگر» بود.
من در عرصه حیات و قلمرو ممات کمتر کسی را دیدم که صد سال زندگي کند، اما بسياري را ديدم كه يك سال را صد بار تكرار كردند!
من در گردانه زمين و گردونه زمان همه چيز و همه كس را در حال گذار و گذر ديدم.تنها اثري كه از يادها و مي ماند يادگارهاست.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۳)
من دهان تنگ هر تونلی را فریادگر این حقیقت دیدم که: همیشه در هر بن بستی سیاه راهی کوتاه می توان یافت، حتي در دل صخره سنگ ها و با گره ها و آژنگ ها.
من انسان هاي عادي را چون شهر صد دروازه ديدم كه تقدير از هر دري مي تواند به آن وارد شود؛ اما حكيم را چون شهري ديدم با يك دروازه كه تقدير پيش از ورود، نخست در مي زند و برای ورود اجازه می گیرد.
من سرنوشت تلخ ملل جهان سوم را كه مي نگرم ، كم كم به اين باور مي رسم كه گويا قصه پر غصه توسعه نيافتگي را پاياني نيست؛ زيرا نه گوسپندان، بصير مي شوند و نه گرگان، سير!!
من خورشید را دیدم که با همه عظمتش تنها قادر بود« روز » را بسازد، نه « روزگار » را . روزگار را مردان بزرگ می سازند با اراده ها و همت هایی سترگ.
من زندگی را آمیزه ای از رنگ ها دیدم با انگیزه ای از فرهنگ ها. همه رنگ ها را باید پذیرفت و در بهارِِِِِِِِِ همه فرهنگ ها باید شکفت.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۲)
من در نبرد سخت بین اراده های پولادین و صخره های سنگین این اراده انسان های استوار و تصميم سختي ستيزان پايدار بود که چیره می دیدم.
من دو کودک را دیدم از دو قشر گوناگون؛ يكي مغرور از داشته ها و ديگري رنجور از نداشته ها! اما هيچ يك را خوشبخت نديدم؛ زيرا تا هنگامي كه در جامعه اي گرسنه اي بي خانمان باشد، هيچ كس در امان نيست!
من قلب محمد(ص) را پرجمعيت ترين شهر دنيا ديدم. در آن شهر سفره اي گسترده بودند به طول تاريخ و عرض جغرافيا، بر سر آن سفره بي رنگ همه انسان ها از هر نژاد و رنگ نشسته بودند و لقمه هاي مالامال رافت مي خوردند و جرعه هاي زلال رحمت مي نوشيدند.
من انسان های بدون دوست را چون کتاب های بدون جلد دیدم.
من این حقیقت ناب را در گستره ای به گستردگی زندگی بشر و در قلمروی به درازی تاریخ و پهنای جغرافیای جهان دیدم که بیشتر ملت ها را با بهره گیری از تحریک احساسات می توان به زیر سلطه درآورد ؛ اما از راه انديشه ورزي و خردارزي نه مي توان رادمردي را رام و نه آزادمردي را آرام كرد.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل ديدني هاي شهر
سرب و سراب(۱۵۲)
من دنیا را چون سایه دیدم که او را دنبال کنی، از تو مي گريزد؛ ولي اگر از او بگريزي، تو را دنبال مي كند.
من نوعي همزيستي مسالمت آميز ديدم بين آدم هاي بي آزار و حيوانات وفادار. با خود انديشيدم چرا برخي آدميان نمي توانند در جوار همنوع خود چنين آرامشي را بيابند؟
من کورش بزرگ را نه آرام بر بستر آژمانی که ناکام بر خاکستر نگرانی ديدم كه ایران را می نگریست و ایمان را می گریست!
من امروزه دیواز بزرگ چین را بر پیرامون آن سرزمین دیدم. مدیران آن کشور، آزاداندیشان را سركوب دگرانديشان را مرعوب كرده اند، اما در عرصه اقتصاد توانسته اند براي يك و نيم ميليارد دهان باز ، لقمه هاي كارساز فراهم آورند.
من در سرزمين مالزي برج هاي دوقلو را نماد عمران و نمود رشد شتابان ديدم كه در ظزف ۲۲ سال بر بستر توانمندي هاي مديران آن كشور از دل خاك سر بر افلاك برآورده اند. مديران شايسته در اين مدت كشور را آباد و مردم را آزاد كرده اند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.