دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۵)

من در بین لایه های اجتماعی افرادی را دیدم که گرسنگی فرودستان تلاشگر را و سیری و پرخوری فرادستان بي هنر را همان گونه طبیعی و مشروع می دانستند که جایگاه سلول بینایی را بر فراز چشم و سلول کف پای را در زیر گام ها!! 

Rapping RatsRapping RatsRapping Rats

 من گربه ای را دیدم که دمش لای تله ای گیر کرده بود و همه تلاش و تقلای او برای رهایی هیچ ثمری در بر نداشت. او بر سر یک دو راهی مانده بود: مرگ با داشتن دم و زیستن عمری بدون دم !!

...و چه شباهت زیبایی دیدم بین او و انسان هایی که دم پاورهایشان در لای تله اوهام و خرافات سنتی گیر کرده است و سرانجام با همین پندارهای پوچ می میرند و از دام اوهام نمی رهند. 

من بینایی را پنجره ای روشن به روی آگاهی و برترین موهبت الهی دیدم؛ اما داشتن بينش را هزار مرتبه برتر و بالاتر از بينايي مي دانم. 

 من مردمي را ديدم كه در تبيين ايده ئولوژي خود به آخر خط رسيده بودند. در آغازين سال هاي هزاره سوم اين مردم به اندازه اي دستشان از باورها تهي شده بود كه اگر كسي منحط ترين پندارهاي خرافي را از موزه هاي غبارگرفته تاريخ يا اوهام قبايل بدوي برايشان مي آورد، گروهي بدان مي گرويدند. 

من باز هم زنده ماندم و به نوروزی رسیدم و زادروزم را دیدم. هنوز نمی دانم هر زادروز یک سال بر عمرم می افزاید یا از آن می کاهد. 

ادامه دارد...

                        شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 17 اسفند 1390 | 7:19 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۴)

 

من شوکت ، قدرت و هيبت واتيكان و كليسا را ديدم كه به اندازه بزرگي سطح شعور مردم، كوچك شده بود.

 

من لهاسا را در تبت ديدم كه هنوز پس از بيست و هفت قرن به دنبال نوشيدن جرعه هايي از آب حيات معنويت بود تا جاودانگي را تجربه كند. انديشه اي كه از چشمه سار معنويت و هنر بنوشد، جبه جاودانگي مي پوشد.

 

من مسجدالاقصي را همچون نگيني زرين دیدم نشسته بر تارك تاج جهان و ایستاده در باور زمان. او سال هاست که می گرید، نه تنها از جفاي اهريمن كه از انديشه هاي سترون. 

 

من معبد هنديان را ديدم نشسته بر باور مردم بشكوه و ايستاده در گذر زمان، نستوه. او در باور مردمي كه از سنت گذشته و به صنعت رسيده اند،هنوز جايگاهي بس بايسته و شاني بسيار شايسته دارد. 

 

من سپاه گوسفندان را به رهبری یک شیر دیدم که پیروز شدند بر سپاه شیران به فرماندهی یک گوسفند!! 

ادامه دارد.... 

                        شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 15 اسفند 1390 | 6:56 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۳)

من زندگی را چون بادکنکی در دست کودکی دیدم که همواره ترس از ترکیدن آن لذت بهره گیری از آن را از او می گیرد.

  

من قبله مسلمين را كانوني ديدم كه جهت گيري بيش از يك و نيم ميليارد دل را چنان تنظيم كرده بود كه همه به يك آهنگ مي تپيدند و به يك فرهنگ مي رسيدند.

من قامت بلند فریاد را دیدم پیچیده در حریر سکوت، طنین انداز در کویر برهوت. برای شنیدن این فریاد باید گوشی از جنس درد داشت و هوشی درخور یک مرد!! 

من سیلابی ویرانگر را دیدم که همه شهر را فراگرفته بود و همه ارزش ها و ارزشی ها را در خود فرومی برد. شهر را سیلاب می برد و شهروندان را ، گرداب....

 در همین حال شهریار آن شهر را دیدم که هنوز پدیده بارش باران را باور نداشت و همه اوضاع را در امن و امان می پنداشت. 

 

 

 من دنیا را چه بزرگ دیدم از چشم دنیاگرایان و درماندگان در بند اين زندان....

 و چه کوچک دیدم از دیده آنان که از لانه دنیا بیرون پریده اند و بر سینه سپهر پرکشیده اند. 

ادامه دارد.... 

                             شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 11 اسفند 1390 | 7:24 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۲)

 

من هواخواهان یک ایده ئولوژی را دیدم که در خلوت بر باورهایی پای می فشردند که بدخواهان آن ایده ئولوژی در جلوت بر آن باورها تاکید می ورزیدند.

 من در کشتزار حاکمیت هیچ ایده ئولوژی، گیاهی جز هرزه گیاهان تملق، تظاهر، چاپلوسي و رياكاري نديدم؛ زيرا بستر باور جز فلوب بارور نيست. 

 

من اسحاق نیوتون را دیدم و از او پرسیدم:  تو در اثبات جاذبه زمین آیا هیچ به دافعه درخت هم اندیشیده بودی؟ 

درخت دافــعه دارد که ســـیب می افتد

 

وگرنه هیچ سقوطی دلیل جاذبه نیست

 

من کبوتر صلح را دیدم که برای پاسداری از صلح سر بر سندان می سپرد تا تن به عدوان ندهد.

 

من شاهینی پرمهر را بر سینه سپهر دیدم که از بسیاری غیرت و غرور، تجاوز و تعدی هیچ پرنده ای را در قلمرو خود برنمی تافت و با همه همت بر نفی آن می شتافت. 

ادامه دارد... 

                          شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 7 اسفند 1390 | 7:13 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۱)

نایت اسکین 

من هر نای نغمه خوان و نوای نگران را که دیدم و شنیدم ، آن را جاودان و آژمان يافتم. در اين جهان گذران هيچ پديده اي براي نيستي و نابودي آفريده نمي شود ؛ تنها از حالتي به حالتي ديگر دگرگون مي گردد.   

 

من در بازار عقل فروشان همه را فروشنده دیدم. هیچ کس در میزان و اندازه عقل و خرد خود، احساس کمبود نمی کرد.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net 

من بسياري از سیل هاي ویرانگر و پرخطر را ديدم ؛ اما من سيلي وحشتناك تر را احساس كردم كه بنيان هستي جامعه را برمي كند و درهم مي كوبيد ؛ اما نه ديده و احساس مي شد و نه كسي از آن هراس داشت. 

 

من در جهان ارزش ها تنها یک فضیلت را برتر دیدم و آن آگاهی است ؛ و تنها يك گناه را بدتر ديدم و آن جهل و تباهي است. 

 خنده بازار

من كساني را ديدم كه هر بامداد پس از پرسش از نرخ نان ! و سمت و سوي وزش باد سرگردان، آنگاه به اظهار نظر و بيان منظر درباره همه رويدادها مي پرداختند. 

ادامه دارد... 

                    شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 4 اسفند 1390 | 9:36 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۹)

 

 من حکیمی را دیدم که با گفته هایش می گریست و ناگفته هایش می زیست . می گریست؛ زیرا بذر گفته هایش نمی رویید و می زیست ؛چون در هوای ناگفته ها نفس می کشید. 

من احساس کردم هر چه روحم به خدا نزدیک تر می شود، از هراسم مي كاهد؛ زيرا نقطه هر چه به مركز دايره نزديك تر مي شود، كمتر مي لرزد.  

 

من چه بسیار عیب هایی را در دیگران دیدم که چون نیک نظر کردم، بدتر از آن عیب را نزد خود یافتم. 

من گاهی برخی از عیب های دیگران را زودتر از معمول می دیدم و تشخيص مي دادم ؛ زيرا پليدي و پلشتي آن عيب ها بيش از ديگران فضاي ذهن خودم را آلوده بود. 

 من بزرگ ترین اشتباه انسان را ترس از اشتباه دیدم ؛ زيرا انسان در بستري از آزمون خطا رشد مي كند.

 

من چه بسيار كساني را ديدم كه زيبا نبودند، اما زيبايي را درك مي كردند؛ خوب نبودند ، ولي خوبي را مي فهميدند و پير كهنسال نبودند، ليكن به خاطر داشتن حس كنجكاوي ، با تجربه بودند. 

ادامه دارد....

                        شفيعي مطهر

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 30 بهمن 1390 | 6:11 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

 

  دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۸)

من دوست داشتن افراد ناشايسته را اسراف در محبت ديدم. 

من هيچ كس را نديدم كه با مشت بسته و دل خسته دستم را به گرمي بفشارد. 

 

من بسياري را ديدم  كه معناي پرواز را نمي فهميدند ؛ بنابراين در برابرشان هر چه بيشتر اوج مي گرفتي، كوچك تر به نظر مي رسيدي! 

 

من شهریاری را دیدم که که همه شهروندان را در شنفتن، زلال می خواست و در گفتن، لال . در نتیجه ملتی عادت کرده بودند به فهمیدن و نگفتن ، و حقيقت را نهفتن.

 

من چه بسیار براي پرهيز از گم شدن ، كودك وار دست هایی را گرفتم و گم شدم ...و اکنون من بيش از هراس از گم شدن، از گرفتن دست ها می هراسم. 

ادامه دارد....

                       شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1390 | 6:44 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۷)

من هر چه قفس را تنگ تر ديدم ، آزادي را شيرين تر و قشنگ تر يافتم. 

 

من دروغ را چونان گلوله برفي ديدم كه هر چه دردامنه هاي كوه جامعه مي غلتد، بزرگ تر مي شود و در نهايت چون بهمني سترگ هستی جامعه را نابود مي كند. 

من بيشترين دانش را از مخالفانم آموختم؛ موافقان جز تاييد گفتارها و نوشتارها حتي گامي مرا به پيش نراندند.  موافقان عیوبم را ندیدند، ولي مخالفان آن ها را كاويدند؛ بنابراين آنان فريبم دادند و اينان تهذيبم كردند.

من خطا كردن را كاري انساني ، ولي تكرار آن عملي حيواني ديدم. 

من سقف آرزوهايم را تا بدان جا بالا بردم كه بتوانم بر آن چراغي بياويزم. 

ادامه دارد... 

                                    شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 19 بهمن 1390 | 7:24 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۶)

من چون دیدم که از هر چیز بهترینش را تدارم، تصميم گرفتم از هر چه دارم به بهترين شيوه استفاده كنم. 

من در گیتی سه چیز را غیر قابل اتکا دیدم: غرور را ، دروغ را و عشق را ؛ زيرا انسان با غرور مي تازد، با دروغ مي بازد و با عشق مي گدازد. (دکتر شریعتی)

 

من عظیم ترین بنیان های سنت را در کنار بزرگ ترین پایگاه های صنعت دیدم.من مردم ژاپن را شگفت آورترین مردم گیتی دیدم که با تلفیق این دو بینش ، تمدني نو را با بينشي نو بنيان نهاده اند. 

من بزرگ ترین انسان را کسی دیدم که کودکانه ترین قلب در سینه اش می تپید. 

من هر گاه خود را در اوج قدرت می دیدم، به حباب مي انديشيدم و از مرداب مي ترسيدم. 

ادامه دارد...

                                  شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 17 بهمن 1390 | 6:21 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۵)

 

من موفقیت را راهی بی پایان و پگاهی آژمان دیدم. در این مسیر، اصل فقط رفتن است، نه رسيدن. 

من مرگ را در سیمای کسانی دیدم که می پنداشتند دیگر کاری از ایشان ساخته نیست.....و زلال جوشان زندگی را در نام جاودانه رادمردانی دیدم که در حیات کوتاهشان کوشیدند به نفع بشریت گامی بردارند. 

 

 

من ارزش عمیق و قیمت دقیق انسان های بزرگ را در حجم حرف هایی دیدم که برای نگفتن دارند. (با الهام از سخن دكتر شريعتي)

من سلیمان فکوری را دیدم که دیوان روزگار ،نگین نگارینه و خاتم خسروانه را از او ربوده و آینه ارزش ها را آلوده بودند؛ معناي واژه ها را وارونه و مفهوم هنجارها را واژگونه كرده بودند.

من هر مدیری را دیدم که توان آفریدن مشکلی را داشت، همو توان ارائه راه حل را هم داشت. 

ادامه دارد... 

                    شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1390 | 7:2 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۴)

من دل هايي را ديدم كه در لحظاتي كوتاه و اندك مي شكست؛ در حالي كه با گذشت سال ها التيام آن ها امكان پذير نبود.  

من كسي را توانگر نديدم كه مال بيشتر دارد، بل كه توانگرترين انسان ها را كساني يافتم كه كمترين درخواست را دارند. 

من افراد بسياري را ديدم كه همه گفتارها و رفتارهاي مرا فراموش كردند؛ اما هرگز احساس مرا نسبت به خود از ياد نبردند.

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups 

 

من ملتی را دیدم که بیشتر كساني که کشور را اداره می کردند ،مديران درسايه بودند و افراد كم مايه؛ چهره واقعي شان ناشناخته ، ولي شمشيرهاي قدرتشان آخته ؛

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups 

من در طول تاریخ و عرض جغرافیا چه بسیار پایان های تلخ را برای حاکمان خودکامه دیدم. پایان تلخ برای همه ناخوشایند است؛ اما پايان هاي تلخ براي خودكامگان در كام ملت ها بسي شيرين تر از تلخي هاي بي پايان خودكامگي هاست. 

ادامه دارد... 

                             شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 9 بهمن 1390 | 7:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۳)

من نبردی بی امان و پیکاری آژمان دیدم بین انسان های سخت با روزهای سخت؛ اما هماره و هميشه آن كه مي ماند، مردان سخت بودند ،نه روزهاي سخت. 

       

من انسان هايي را ديدم كه دوران كودكي خود در آرزوي بزرگ تر شدن و دوران بزرگسالي را در حسرت از دست رفتن ايام كودكي مي گذرانيدند. 

من آدم هايي را ديم كه سلامتي خود را فداي ثروت اندوزي، و سپس همه دارايي و ثروت خود را صرف بازيافتن سلامتي خود مي كردند. 

 

من كساني را ديدم كه به قدري نگران آينده بودند كه حال را فراموش و در نتيجه نه حال را درك مي كردند و نه آينده را. 

 من انسان هايي را ديدم كه چنان مي زيستند كه انگار هميشه زنده اند و سپس پس از مرگ چنان نام و ياد و گورهايشان  را غبار فراموشي مي گرفت كه انگار هيچ گاه زنده نبوده اند. 

ادامه دارد... 

                          شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 7 بهمن 1390 | 6:56 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۲)

 

 من راز و رمز پيروزي را در دانش و كمال ديدم نه در بخت و اقبال.  

من نشانه بارز تمدن و فرهنگ را در تحمل انتقاد ديدم. کسی انتقاد را نمی پذیرد كه به خود اعتماد ندارد.  

 

من هر پگاه پس از بیدارشدن، خود را در برابر یک انتخاب می بینم: به رختخواب برگردم و رویاپردازی کنم ، يا اين كه برخيزم و روياهايم را عملي سازم. 

 

من برخي از انسان ها را ديدم كه هرچه پير مي شوند، زيبايي شان را از دست نمي دهند؛ اينان كساني اند كه زيبايي را از صورت به قلب هايشان منتقل مي كنند. 

من آن گاه احساس هوشمندي مي كنم كه انسان ها را از پشت نقاب هايشان مي شناسم؛ نقاب هايي كه هر لحظه و در هر موقعيتي عوض مي شوند. 

ادامه دارد.... 

                           شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 5 بهمن 1390 | 9:38 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۱)

 

من بزرگ ترین اشتباه انسان را ترس از اشتباه دیدم. کسی که اشتباهی نکرده نه پيشرفتي كرده و نه چیز تازه ای کشف کرده است. 

من تا هنگامی رشد می کردم که نهال وجود خود را سبز می دیدم . آغاز پوسیدگی من وقتی بود که احساس رسیده بودن کردم!! 

من تا هنگامی که کارهای گذشته خود را بزرگ می شمردم،مي فهميدم كار مهمي انجام نداده ام. 

من تا هنگامي كه احساس غرور مي كردم ، نمي توانستم خواستار آموختن باشم. فروتني آغازين گام آموختن است. 

 من بی سوادان هزاره سوم را تنها کسانی ندیدم که خواندن و نوشتن نمی دانند، بل كه آناني را بي سواد يافتم كه نمي توانند بياموزند چگونه آموخته هاي كهنه را دور بريزند و بازآموزي كنند.(با الهام از سخن الوين تافلر)

ادامه دارد...

                       شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 1 دی 1390 | 6:59 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۰)

 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

 

 

  من انسان را در آستانه هزاره سوم دیدم که  تجسم انتقاد بود و مجسمه فریاد. او  همه قيد و بندها را درهم مي كوبيد و بر هر چه که او را به بند می کشیدند، برمي آشوبيد .زنجيرها را مي گسست و ميله قفس محبس را درهم مي شكست.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 من در شهر سرب و سراب مردمی را دیدم  که راستی را هشته و با قراری نانوشته همه به همدیگر دروغ می گویند و راهی بی فروغ می پویند. بنابراین نه گفتارها رنگ و بویی دارد و نه رفتارها سمت و سویی.

 

 

 

من جعبه ای دیدم جادو با حربه هیاهو که خردها را به چشم می آورد و خردمندان را به خشم. در آن جعبه جادو يا ديگ پر هياهو  هر خوراكي مسموم را با رنگي خوش و طعمي موهوم مي پختند و به خورد احساس هاي سطحي مي دادند. اما سال ها بود كه تراكم فريادها، سوپاپ يادها را مسدود كرده و انفجار هر لحظه آن موعود بود. 

 

 من بسي ملت هاي به پاخاسته و به يگانگي آراسته را ديدم كه همه مي دانستند «چه چیز را نمی خواهند» ؛ اما پس از پيروزي نهضت چون نمي دانستند« چه چیز را می خواهند» ، هر گروه به سمتي و هر دسته به سويي مي رفتند.

من ملت هايي را ديدم توسعه نديده و چون كودكان نورسيده  كه به جاي پستان شير ، پستانك تحقير مي مكيدند و كوراب كوير را مي كاويدند.(كوراب=سراب)

ادامه دارد....

شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 28 دی 1390 | 16:0 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۰۹)

 

من دنیا را دیدم در حالی که همه پدیده ها و آفریده های آن در حال تغییر بودند. هر آفریده و هر پدیده برای رهایی از کهنگی ناگزیر از تغییر است و در صورت عدم تغییر در زیر چرخ های سرد و سنگین گردونه زمان له می شود. طفره روندگان از تغییر را معمار نابودی خویش دیدم. 

من کوچک بودن و حقیر نمودن در آغاز را پسندیده دیدم؛ اما كوچك ماندن و حقارت پذيرفتن را زشت و ناپسند مي دانم. 

من شب پره اي را ديدم نورگريز و روشني ستيز. دعاي او مرگ آفتاب و ادعاي او حفظ حباب بود.او شب تا سحر از جان و جگر شعار مي داد: مرگ بر خورشيد و نور اميد....اما با فرارسيدن سحرگاه چون هر پگاه، آبشار نور مهر از همه قلل آبي سپهر بر سر و روي گيتي فرو باريد...و اين است سر سبز نوزايي و قانون ابدي بازشكوفايي.

 

من هيچ انساني را نديدم كه « بد » آفریده شود؛ بل كه اين روند و روش هاي پرورش است كه انسان ها را از مدار فطرت و انوار بصارت محروم مي كند و به ديار موهوم مي كشاند. 

من انسان ها را پيامبر ديدم و هيچ انساني را نديدم كه پاي بر پشت خاطره خاك بنهد و به رسالتي برانگيخته نشود. رسالت هر كس موظف به انجام كار صالح مطلوب است ، نه انجام هر كار خوب! كار صالح بهترين، ضروري ترين و حياتي ترين كار است.

 ادامه دارد... 

                        شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 26 دی 1390 | 8:46 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۰۸)

             

من بدترين آموزگار ترك سيگار را كسي ديدم كه بيشترين تجربه اين كار را دارد!! 

                        

 من در بیابانی تابلویی را دیدم که روی آن نوشته بود:« خطر مین! نزدیک نشوید! ». من نه آن محل را می شناختم و نه نویسنده تابلو را ؛ اما هشدارهاي عقل و خرد مرا از ورود به آن منطقه بازمي داشت....

من با خود انديشيدم كه آيا هشدارهاي ديني درباره دنيا و آخرت تا اين اندازه هم احتياط برانگيز نيست؟!! 

        

من دريانوردان را ديدم كه بر حسب عادت نه صداي موج را مي شنيدند نه به اوج مي انديشيدند.با خود گفتم چه بد است عادت ، اگرچه برونداد آن عبادت باشد!!   

             

من کسانی را دیدم که خود را زرگ تر از آن می دانستند که وارد دنیای سیاست شوند؛ بنابراین داور خرد آنان را محکوم کرد که توسط احمق ها اداره شوند. 

                                    

من دیدم که دو دست، دو پا، دو چشم و دو گوش ؛ اما يك قلب دارم؛ بنابراين فهميدم كه بايد بگردم و جفت آن را خود بيابم! 

ادامه دارد.... 

                  شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 24 دی 1390 | 7:54 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۰۷)

 من آینده را نه سرابی سرشته، كه كتابي نانوشته ديدم كه بايد خود شمايل آن را بينگارم و واژه هايش را بنگارم. 

من سلامتی را کندترین وسیله برای رسیدن به ایستگاه مرگ دیدم! 

من کمترین فایده ورزش را در این دیدم که ورزشکار سالم تر می میرد!!  

من بیشتر زنان را دیدم که زیبایی را بر عقل ترجیح می دادند، چون بر اين باور بودند كه مردان بيشتر دوست دارند ببينند تا اين كه بينديشند!!               

من از بين همه كساني كه خود را انتقادپذير مي دانستند، هيچ يك را نديدم كه از منتقد خوششان بيايد! 

ادامه دارد...

                     شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 18 دی 1390 | 6:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۰۶)

من در سنگ نگاره های تخت جمشيد كسي را خشمگين ، شهرياري را سوار بر اسب ، شهروندي را در حال تعظيم و پيكري را عريان نديدم. اين هاست نمادهاي اصالت، نجابت، حريت و عفت تبار ما. 

من نديدم بدرفتاري را مگر اين كه از او درس شكيبايي آموختم ...

و منتقدي را مگر اين كه از او درس خودسازي آموختم ...

و متكبري را مگر اين كه از او درس تواضع آموختم.... 

و سرانجام خوش رفتاري را مگر اين كه از او درس وفا فراگرفتم، 

 بنابراين خدايا! همه را بنواز و همه سينه ها را از كينه ها بپرداز!

  

من تصویر بخل و خست را در سیمای كساني را ديدم كه ترجيح مي دادند ثروتمند بميرند، تا اين كه ثروتمند بزيند(زندگي كنند) !

 گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

من در جهان امروز پدیده ای ضروری تر از پل ندیدم؛ پل بين دل ها، پل بين انديشه ها، پل بين فرهنگ ها و تمدن ها ، پل بين اديان و مذاهب....و سرانجام پل بين زمين و آسمان ، از خاك تا خدا، از ملك تا ملكوت. از برهوت تا لاهوت.

  به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups 

 

من در رویای سبز هر برگ سیمای جنگلی بزرگ و در آرمان آبی هر قطره دریایی سترگ را دیدم

ادامه دارد.... 

                                   شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 14 دی 1390 | 7:8 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۰۵)

من ریاضی را زبانی دیدم که خدا با آن مشق آفرینش را نوشت و با آن می توان سرنوشت را از سر نوشت. 

من همواره پر رنگ ها را دیدم، صداهاي بلند را شنيدم و ادعاهای گزاف را احساس كردم؛ غافل از آن كه خوب ها آسان مي آيند، بي رنگ مي مانند و بي صدا مي روند...

 

من دلي را نديدم بي غم و بي قبس،گلي را بي خار و خس و پرنده اي را بي قفس؛ اما اگر اين سختي ها و تلخي ها نبود، زندگي معنا نداشت. 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 12 دی 1390 | 7:27 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۰۴)

من هنر مردان بزرگ را در شنا كردن در جهت مخالف مسير رود ديدم.

 

من چه بسیارگل هایی را ديدم كه زير پاي جفا لگدكوب كردند؛ اما به هيچ وجه نتوانستند از پراكندن عطر آن ها جلوگيري كنند. ...و هنوز عطر آن ها در کوچه باغ های تاریخ پراکنده ، و مشام جان ها از آن آکنده است.

من فرق خود را با ديوانگان در اين ديدم كه ما اكثريت داريم! 

 من عقاب را در اسارت قفس دیدم. اما اندوه بزرگ تری که عقاب را رنج می داد، نه ميله هاي قفس، كه پرواز آزادانه زاغ و كركس بود؛ شاهين ها اسير بودند و زاغ ها و زغن هاي بي سر و پا، امير. 

من گوسفندانی دو پا را دیدم که بدون چرا می چریدند، سر به زمين فرو برده، پوزه در خاك داشتند و شكم را از آب و علف مي انباشتند! 

ادامه دارد... 

                 شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 8 دی 1390 | 8:22 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

     نایت اسکین

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۰۳)

من در گنجينه سينه ها، آيينه هايي را ديدم كه چه بسيار لبخندها در آن جامانده بود.

 

من آن گاه اندوه خود را اندك و تنهايي ام را كوچك ديدم كه خورشيد را در سوختن و افروختن اين همه تنها ديدم.  

من همه مردم را در يك عامل مشترك ديدم ، در متفاوت بودن!! 

من كاغذ بسيار سفيد و تميزي را ديدم، اما هيچ كس آن را قاب نمي كرد ؛ بنابراين دانستم كه براي ماندگاري بايد حرفي براي گفتن داشته باشيم.  

من شمعي را ديدم كه هزاران شمع را روشن كرد بدون اين كه چيزي از سرمايه اش كاسته شود؛ بنابراين دانستم شادي و آگاهی را نيز مي توان بين همه تقسيم كرد بدون اين كه كم شود. 

ادامه دارد.... 

                        شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 6 دی 1390 | 7:51 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۷)

من حقيقت را چون نور آفتاب ديدم كه از هر روزن كه بتابد، بيانگر يك پيام است. 

من در پويش راه زندگي سنگ ها و آجرهاي بسياري را ديدم كه بدانديشان به سويم پرتاب كردند، اما من كوشيدم به جاي مقابله به مثل از آن سنگ ها ، سنگري براي مقاومت و از آن آجرها ديواري براي استقامت بسازم. 

من كارهاي سخت را مجموعه اي از كارهاي آسان ديدم كه به موقع انجام نشده بود.

 

من آينده را به روي افراد و سازمان هايي بسته ديدم كه ياراي گريز از جاذبه گذشته ها را ندارند. 

من با هم بودن را آغاز ، با هم ماندن را پيشرفت ، و با هم كاركردن را ، موفقيت ديدم. 

ادامه دارد... 

                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 12 آذر 1390 | 6:36 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۶)

 

من در آفریقا غزالی و شیری را دیدم که هر بامداد با طلوع آفتاب هر دو شروع به دویدن می کنند. اولی می داند که اگر بخواهد زنده بماند،بايد از شير تندتر بدود و دومي نيز مي داند اگر بخواهد گرسنه نماند، بايد از غزال تندتر بدود. غزال بودن يا شير بودن مهم نيست، مهم اين است كه براي زنده ماندن بايد دويد!

ما زنده از آنيم كه آرام نداريم         موجيم كه آسودگي ما عدم ماست  

من چه بسیار غم ها و غصه ها را در پشت پرچین لبخندها نهفتم و با دوست نگفتم، تا مبادا دوست غمين و همنشين اندوهگين شود. 

من هر کس را به میزان مجهولاتی که در دنیا احساس می کند، عالم ديدم ؛ نه به اندازه معلوماتي كه دارد.(دكتر شريعتي) 

من موحد هستم ؛ اما دو خدا را ديدم ؛ نخست خدايي كه او مرا در گستره ابديت آفريد و دوم خدايي كه من او را در گستره ذهنيت آفريدم. اولی می سازد و دومی را می سازند....و تاریخ بشر سرشار است از جنگ های بین این دو خدا !! 

من حق را چون خورشید دیدم که هر کس بدان پشت کند، جز سايه خود را نمي بيند. 

ادامه دارد... 

               شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 10 آذر 1390 | 7:52 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۵)

 

من در روز روشن دو ايدروژن را با يك اكسيژن ديدم كه با هم تركيب شدند و آب هم از آب تكان نخورد! 

من رستم را ديدم كه در پياده رو سيگار مي فروخت ، رخش هم گاري را مي كشيد ، سهراب معتاد شده و در گوشه اي از پارك از خماري به خود مي پيچيد و مردان خياباني براي تهمينه و گردآفريد بوق مي زدند. 

من موريانه ها را ديدم كه به آخر شاهنامه رسيده اند. آنان صفر را بستند تا ما به بيرون زنگ نزنيم؛ از شما چه پنهان ما از درون زنگ زديم.(زنده ياد حسين پناهي) 

من خودخواهی را دیدم که از چراغ قرمز گذشت و چراغ سبز یک زندگی را خاموش کرد! 

 من آنتونی رابینز را دیدم که پس از عمری تجربه اندشمندانه به این باور رسیده بود که:اگر فكر مي كنيد كه موفق مي شويد يا شكست مي خوريد،در هر دو صورت درست فكر كرده ايد .  

ادامه دارد... 

                 شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 8 آذر 1390 | 8:16 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۴)

من وقتي خدا را بنده نواز دیدم، احساس کردم به خلق خدا چه نیاز دارم؟ ناز يكي را مي كشم تا به همه ناز كنم. 

من هر نوزادي را ديدم به گاه ميلاد مي گريست. از آن در شگفتم كه اگر انسان ها از آمدن به اين دنيا مي گريند، چرا  نمي خواهند از دنيا بروند؟! 

 من پايه هاي تخت سلطه شيطان را بر ستون هاي ضعف و ترس و عادات بد انسان ها استوار ديدم. بنابراين فهميدم كه اگر ما انسان ها با اتكا بر كمال خليفه الهي بتوانيم ضعف ها، ترس ها و عادات بد را در كنترل بياوريم ، از سلطه شيطان مي رهيم. 

 من نابینایی را دیدم که عاشق خود ماه بود. او بر این باور پای می فشرد که اگر بینا بودم، فریفته زیبایی ماه می شدم، نه خود ماه! 

 

من آجیل سفره عید را دیدم. پسته های دهان گشوده خورده شدند؛ اما پسته هاي لال و دهان بسته با كمال سلامت مانده اند. سكوت پسته لال، دندان شكن است. 

ادامه دارد.....


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابنازنوزادشيطانخليفه اللهيماه پسته

تاريخ : دو شنبه 7 آذر 1390 | 11:1 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۳)

من در زندگي سه راه را فراروي خود ديدم: راه نخست ، راه انديشه؛ كه والاترين و ژرف ترين راه، راه دوم تقليد بود؛ آسان ترين   و سوم راه تجربه كه تلخ ترين بود. 

داستان آموزنده و جالب - داستان جدید - www.RadsMs.com

 من ذهن متعصب را چونان مردمک چشم دیدم که هر چه بیشتر نور بر آن بتابد، تنگ تر مي شود.  

 من ریاضیات را زبانی دیدم که خداوند هستی آفرین ، كتاب گیتی را با آن زبان نگاشته است. 

من آدم های خوش بین و بدبین را دیدم. از دیدن آنان دانستم که دنیا به هر دو نیاز دارد. آدم های خوش بین هواپیما می سازند و آدم های بدبین، چتر نجات را. 

من کوچک ترین بارقه محبت را دیدم که در کم حافظه ترین ذهن ها باقی می ماند. 

ادامه دارد.... 

                 شفيعي مطهر

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابانديشهتعصبتقليدتجربهرياضياتمحبتهواپيماچتر نجات

تاريخ : جمعه 4 آذر 1390 | 7:44 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۲)

من ساده ترین کار را در جهان این دیدم که « خودم » باشم و سخت ترین کار این که کسی باشم که دیگران می خواهند. 

من در وجود انسان سه احساس ترس،خشم و اندوه را ديدم كه كنترل اين سه احساس منجر به احساس چهارمي مي شود به نام احساس شادي!

  

من بزرگراه زندگی را بدون دوربرگردان دیدم ؛ بنابراين فهميدم كه در گزينش راه خيلي بايد دقت كرد. 

 

 من رود را ديدم كه با همه ژرفاي اندك ،جوشان و خروشان مي رفت ، ولی دريا را ديدم گسترده و ژرف ،  اما ساكن و ايستا... 

من شاخساران گل سرخ را پر از خار ديدم ، گفتم: اي نهال گل سرخ چرا اين همه خار گزنده داري؟ پاسخ داد: چرا نمي گويي اي نهال خاردار چرا گل سرخ داري؟ 

ادامه دارد.... 

          شفیعی مطهرخود.


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابخودگل سرخدريابزرگراه زندگي

تاريخ : چهار شنبه 2 آذر 1390 | 6:57 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۱)

 

 

من هر انسانی را ديدم ،اندوهی در دل و باری از مشکل داشت؛ بنابراين دانستم كه باید برایشان شادی خواست و از اندوهشان کاست و نبايد از آنان اندوهی به دل گرفت؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛

 تنهایند، ولی از خود می گریزند؛ زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس بايد دوستشان بداريم، اگر چه دوستمان نداشته باشند . . .

من شب را ديدم كه هر چه به پگاه و سحرگاه نزديك تر مي شد، تاريك تر به نظر مي رسيد؛ بنابراين دانستم تاریک ترین ساعت شب درست در ساعات پيش از طلوع خورشید است؛ پس از شدت تاریکی نترسیم و همیشه امید داشته باشيم . . .

من چون ژرفاي اقيانوس آفرينش و مبناي قاموس بينش را ديدم ،فهميدم كه نبايد آگاهي ها و  اطلاعات را با عقل اشتباه گرفت ،  نيز عشق را با هوس و حقیقت را با واقعیت.   

من واژه « زندگی» را دیدم که با « زن » آغاز می شود و واژه « مردن » را که با « مرد » !!

 آیا شگفت نیست؟!!

 

 من دنیا را از نگاه کودکی پاک و معصوم نگریستم ، وه كه چه زيبا و دوست داشتني بود. او بر سر راه خود نه دست اندازي مي ديد و نه سوز و گدازي.دنياي او به عصمت سپيده بود و به  طراوت آب ديده....

ادامه دارد.... 

               شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 30 آبان 1390 | 5:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۰)

 

من شاد بودن را تنها انتقامی ديدم که می توان از دنیا گرفت ، پس باید همیشه و در هر حال شاد باشیم . . .

 

من كوشيدم هیچ گاه از دوست داشتن كسي انصراف ندهم ، حتی اگر به من دروغ گفته باشد ؛ زيرا بايد بازهم به او فرصت جبران را داد . . .

 

 من  زندگی را پیمودن راهی برای رسیدن به خدا ديدم ؛ بنابراين باید همیشه یادمان باشد که قدم ها را طوری برداریم که حتی مورچه دانه کشی زیر پای ما له نشود . . .

من، پرواز را در قاموس فرومايگان لفظي بيهوده و واژه اي ناستوده ديدم ؛ زيرا برای آنان که مفهوم پرواز را نمی فهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچک تر می شوی . .

 

آتنا ایزدبانوی عقل ، خرد ، منطق ، تدبیر ، باوقار و زیبا

من، عقل و خرد را در نگاه ناهشيار و نهانگاه پندار آن گونه ديدم كه اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند، ما همه به خیال این که زیادی داریم، فروشنده خواهیم بود. 

ادامه دارد.... 

                   شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابشادبودندوستيفرصت جبرانمورچهپروازعقل و خرد

تاريخ : پنج شنبه 26 آبان 1390 | 9:20 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۹)

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 من آدمی را ساخته افکار خویش ديدم ، انسان همان خواهد شد که به آن می اندیشد . . .

من امروز را براي ابراز احساس به عزیزان غنمینت شمردم ؛زيرا

شاید فردا احساس باشد، اما عزیزی نباشد . . .

من هیچ گاه به خدا نگفتم :یك مشکل بزرگ دارم

به مشکل گفتم: من یك خدای بزرگ دارم . . .

من چون صخره و سنگ را در مسیر رودخانه زندگی ديدم، دانستم كه اگر آن ها نباشند،

صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد . . .

 

 

من كوشيدم کسی را که امیدوار است، هیچ گاه نا امید نکنم ، شاید امید تنها دارايی او باشد . . . 

ادامه دارد....

               شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابآدمياحساسرودخانهاميد

تاريخ : جمعه 20 آبان 1390 | 6:42 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۸)

من اثر انگشت خداوند را بر همه چیز ديدم . بنابراين آن را در ذهنم به خاطر سپردم .

 

 

من خواستني هاي دنيا را ديدم و يافتم كه همیشه خواستنی ها داشتنی نیست ، همان گونه كه همیشه داشتنی ها خواستنی نیست . . . 

 

من بهترين پرسش از دنيا را در لبخند ديدم ؛ لبخندي بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا .

 

 

من كم نورترين ستاره سپهر را ديدم و به آن قانع شدم ، زيرا همه چشم ها را نگران به سوی پر نور ترین ستاره ها ديدم . . .

من انديشيدن به گذشته را ، مانند دویدن به دنبال باد ديدم . گذشته، آیینه آینده است و تنها سود آن ،نگريستن به سيماي آينده در آن است.  

ادامه دارد.... 

               شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 16 آبان 1390 | 7:20 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۷)

  من مهم بودن را خيلي خوب ديدم، ولی خوب بودن را خیلی مهم تر  . . .

من قطاری را ديدم که از ریل خارج شده بود . آن را كاملا آزاد ديدم؛

ولی مطمئنم راه به جايی نخواهد برد . . .

من پگاه روشن را ديدم و خود را در انتخاب آزاد يافتم ، می توانم بگويم : صبح به خیر، خدا جان!

یا بگويم : خدا به خیر کند ، باز هم صبح شده . .

من زندگی را چونان کتابی پر ماجرا با صفحات تلخ و شیرین ديدم و دانستم هیچ گاه آن را به خاطر یک ورق تلخ نبايد دور انداخت . . .

 

 

من ساحل دريا را ديدم و فهميدم مي توان چون ساحل آرام بود ، تا مثل دریا بی قرارت باشند ... . .

 

ادامه دارد.... 

                      شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابمهم بودنقطارآزادپگاهزندگيساحل دريا

تاريخ : یک شنبه 15 آبان 1390 | 6:27 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۶)

                              

من وزش باد را ديدم …

می توانستم در برابرش هم دیوار بسازم ، هم آسیاب بادی. وزش باد، يك رويداد است. هم مي توان آن را فرصت تلقي كرد و هم تهديد. تصمیم با تو است . . .  

من زیباترین حکمت دوستی را، در به یاد هم بودن ديدم ، نه در کنار هم بودن . .. .

من دوست داشتن را بهترین شکل مالکیت ديدم

و مالکیت را بدترین شکل دوست داشتن  . . .

من كوشيدم خوب گوش کردن را یاد بگیرم… حتی صداهای آهسته را و ناله های دل خسته را؛

زيرا فرصت ها كم سر مي زنند و گاه بسیار آهسته در می زنند . . . 

 

من مشكلات را ديدم و فهميدم اگر یک روز هیچ مشکلی سر راهم نبود ،حتما راه را اشتباه رفته ام . . . 

ادامه دارد... 

                    شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سراببادفرصتتهديدحكمتمالكيتگوش كردنمشكلات

تاريخ : جمعه 13 آبان 1390 | 5:45 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۵)

 

من مردي را موفق به برداشتن كوه از پيش پاي ديدم كه در آغاز شروع به برداشتن سنگ ريزه ها مي كند. 

من قانون زندگي را قانون باورها ديدم و گل هر دستاورد بشري را از شاخسار باورها چيدم. 

من لحظه هاي سكوت و شنيدن را چنان ارزشمند ديدم كه فهميدم اگر انسان خاموش بنشیند تا ديگران به سخنش درآورند، بهتر از آن است كه سخن بگويد تا ديگران خاموشش سازند. 

من هر كاري را كه در آن مايه اي از ترس ديدم، آن را انجام دادم. آن گاه بود كه نه تنها ترس از مرگ ، كه مرگ ترس را نيز نگريستم. 

من دريادلي را ديدم كه دردش نه حصار بركه ، بلكه دغدغه زيستن با ماهياني بود كه انديشه دريا به ذهنشان نرسيده بود.

ادامه دارد...

                     شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابكوهگلباورسكوتمرگحصار بركه

تاريخ : دو شنبه 9 آبان 1390 | 7:43 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۴)

به خودمون انرژي مثبت بديم

من خود را انسانی دیدم در میان انسان های دیگر در سیاره زمین که بدون دیگران معنایی ندارم.  

  

من موفقیت را از آن تلاشگرانی دیدم که در بازی زندگی چشم به راه دیگران نمی ماندند. 

 

من انسان باشخصیت را دیدم و فهمیدم که اگر انسان « کسی» باشد، لازم نیست« چیزی » باشد. 

عکسفا - گالری عکس ایرانیان

من عقاب را ديدم كه در آغاز پرواز، پر مي زد ؛ اما چون اوج مي گرفت، ديگر حتي به پر زدن هم نياز نداشت. 

barf

من لحظه هاي گذران زندگي را چونان برفي ديدم كه اگر از آن بهره بگيريم، آب مي شود. 

ادامه دارد...... 

      شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابانسانموفقيتتلاشگرانشخصيتعقاباوج

تاريخ : جمعه 6 آبان 1390 | 7:38 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۳)

من انديشه هاي شايسته و آرمان هاي بايسته را ديدم كه به چهره انسان ها و انسانيت زيبايي مي بخشيد. 

من راز و رمز موفقيت انسان هاي موفق را در كوتاه بودن فاصله « اندیشه» تا « عمل » دیدم.  

 

من می خواستم جایگاهم را در نزد خداوند ببینم،بنابراين به درون خود مراجعه كردم و جايگاه خداوند را دل خود نگریستم و جایگاه خود را یافتم.

من خوشبختي حقيقي را در نزد كساني ديدم كه افكار و تلاش و كوشش خود را صرف خوشبختي ديگران كرده بودند. 

من زندگي را یک «تراژدي» ديدم براي كسي كه« احساس »مي كند و یک « کمدی » دیدم برای کسی که « می اندیشد.» 

ادامه دارد... 

                     شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابتراژدیکمدیخوشبختیاندیشهموفقیت

تاريخ : سه شنبه 3 آبان 1390 | 5:58 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۲)

من جاده هاي صاف و مستقيم زندگي را كسالت بار و خواب آور ديدم و جاده هاي پردست انداز و پرپيچ و خم را هشيار كننده و بيدارگر. 

من بهترين مترجم را كسي ديدم كه سكوت ديگران را ترجمه كند. 

مهارت های حل مسئله را بیاموزیمشما در مقابل مشکلات چگونه اید؟

من هفتاد درصد حل هر مسئله اي را در فهم دقيق صورت آن مسئله ديدم. 

 

من همت های عالي و شخصيت های متعالي را ديدم و از خدا خواستم تا بگذارد هماره خواهان انجام كاري بيش از توانم باشم. 

من تنها كسي را كه ديدم تا كنون اشتباهي نكرده، کسی بود كه هيچ كشفي نكرده و چيز تازه ای هم نفهميده بود. 

ادامه دارد... 

                         شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابجادهمترجمسكوتمسئلههمت

تاريخ : پنج شنبه 28 مهر 1390 | 7:40 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۸۱)

 من هیچ فرهنگ و تمدنی را ندیدم که از بیرون درهم شکسته شود، پیش از آن که قبلا از درون نابود شده باشد.  

کتاب مردان سبز

 

من شيطان را ديدم كه در پاسخ به علت سجده نكردن بر آدم هماره و هميشه در متن اعصار و قرون فرياد مي زد: آدمي بيابيد تا بر او سجده كنم!! 

 

 

من در بی کرانه زندگی دو گستره افسونگر دیدم: یکی آبی آسمان که می دیدم و می دانستم که نیست ، و دوم خدايي كه نمي ديدم و مي دانستم كه هست! 

 brain6.jpg

 من ذهن خالي را ديدم و گفتم: اي كاش ذهن خالي هم چون شكم خالي سر و صدا مي كرد تا انسان ها ناگزیر بيشتر به دنبال دانش افزايي می رفتند!! 

 

 من انسان هاي بي هدف را ديدم كه در همه عمر براي انسان هاي هدفمند كار مي كردند.

من انسان هايي را ديدم كه دست هايشان كار مي كرد، نه مغزهايشان و همه عمر در خدمت انسان هايي بودند كه مغزهايشان كار مي كرد، نه دست هايشان. 

ادامه دارد.... 

                   شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابفرهنگ و تمدنشيطانآسمانرهن

تاريخ : سه شنبه 26 مهر 1390 | 6:54 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۸۰)

من ،جاذبه مرد را در قدرت او ، و قدرن زن را در جاذبه او ديدم. از شير حمله خوش بود و از غزال رم!

 

  من قاضي را چونان فرد ناداني ديدم در بين دو دانا: شاكي و متشاكي. آن دو مي دانند و نمي توانند تا حكم برانند؛ اما قاضي نمي داند و بايد داوري كند....پس چه سخت است داوري ، آن هم همراه با دادوري!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net 

 من جنگ را دیدم ویرانگر و ضد بشر. انسان ها آن چه را که سال ها با خون دل و هزار مشکل برساخته اند ، در لحظاتي ديوانه وار ويران مي كنند .

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

 من آب را ديدم كه هم فرصتي است براي ساختن ، عمران و آبادي، و هم تهديدي براي ويراني و خرابي. همه چيز بستگي دارد به نوع نگاه و تلقي انسان از نيروي شگرف آب . اين خردورزي انسان و دانش ارزي ايمان اوست كه آن را يك فرصت تلقي كند يا تهديد و مرارت؟! 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

من در آستانه هزاره سوم و در عصر رایانه و اینترنت و در دوران انفجار اطلاعات شیادی را دیدم که هنوز به جای نگارش واژه مار ، تصوير رخسار را ترسيم مي كرد....و شگفت اين كه هنوز هم فريفتگان تصوير بيش از شيفتگان تنوير بود! 

ادامه دارد....

                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابقدرت زنقاضيداوريجنگفرصت و تهديدهزاره سوم

تاريخ : پنج شنبه 21 مهر 1390 | 7:24 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 ... 46 47 48 49 50 ... 71 صفحه بعد