پرواز لایزال بی پر و بال!
من انسان بی پر و بال را شایسته پرواز لایزال دیدم ؛
بنابراین فهمیدم که باید پرواز كنم آن گونه كه ميخواهم و گرنه پروازم مي دهند آن گونه كه ميخواهند!
در حقیقت نه «پرواز»م می دهند،که« پرتاب »م می کنند!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
انسانیت انسان!
من شنیده ام که روزانه هزاران انسان به دنیا میآیند...
اما انسانیت را در حال انقراض می بینم!
اگر انسانیت بمیرد،انسان ها اشباحی روان اند که در عالم حیوان تبلور می یابند!
در حالی که در عالم معنا« انسان » در حال زوال است و « انسانیت» ،لایزال!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
« باور امکان »در « رهگذر مکان»
من فراموشی و نادانی را مشکل امروز خود دیدم!
زیرا هر پروانه گاهی فراموش میکند که زمانی کرم بوده است
و کرم هم نمیداند که روزی به پروانهای زیبا بدل خواهد شد...
پس بکوشیم «باور امکان» را در«رهگذر مکان» جا نگذاریم و از «بستر زمان» جا نمانیم!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بی دل و دودل!
من شرط دل دادن را، دل گرفتن دیدم، و گرنه همواره یکی بی دل میشود و دیگری دو دل!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
نوجویی در گروی نوپویی!
من ديوانگي را در این دیدم که مسیر پیشین را بپوییم ،ولی نتیجه نوین را بجوییم.
هماره ادامه همان رفتار و رفتن در همان مسیر استمرار ،ما را به همان نتایج تکراری و هدف های انحصاری می رساند !
همواره نوجویی در گروی نوپویی است!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
هر کسی باید خود«کس» باشد
گاهی برای رسیدن به کسی آن قدر دویدم ،که دیگر نه در خود نفسی برای ماندن دیدم و نه کسی را برای خواندن !
بنابراین دانستم که باید خود «کس» و برای دیگران«فریادرس» شوم.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
پگاه نو با نگاه نو
من آن گاه که روزهای تکراری زندگیم را خط زدم، خود را کودکی چند ساله و جامعه را جمعی مچاله دیدم!
بنابراین فهمیدم که هر پگاهی نو را با نگاهی نو باید آغاز کرد!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تحویل سال یا تحول در حال؟!
من ميمنت و مباركي هر سال را نه وابسته به تحويل سال ،كه دل بسته به تحول در حال دیدم؛
زيرا سرچشنه هر خوشبختي تحول در حال است،نه تحويل سال.
سالي سرشار از شادي و شگون و روزهايي مبارك و ميمون براي شما و خانواده محترمتان آرزومندم.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من حاصل عشق مترسک به کلاغ را، مرگ مزرعه دیدم!
آنان که باید از ارزش ها پاس بدارند و ارزشمندان را سپاس گزارند،
اگر لغزیدند و از حقیقت ترسیدند،
آن گاه حق در پای باطل ،و فضایل به جای رذایل قربانی می شود!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
لزوم همزیستی با انسان ها
من هرگاه ،هر چه بیشتر احساس تنهایی می کردم، احتمال شروع یک رابطه احمقانه را در زندگی خود بیشتر می دیدم!
بنابراین فهمیدم که ما انسان ها باید خلق و خویی پیدا کنیم که بتوانیم با انسان ها خو ، و از جمعیت نیرو بگیریم.
طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دوست دارد دوست این آشفتگی...
من تنها خانه ای را که همیشه مرتب و منظم دیدم ، خانه ای بود که کسی در آن زندگی نمی کرد!
بنابراین دانستم که اگر گاهی زندگی ما انسان ها آشفته می شود و هیچ چیز سر جای خود نیست، باید بدانیم که هنوز زندهایم!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بیشتر مهر بورزیم!
من هیچ کس را ندیدم که در بستر مرگ آرزو کند که ای کاش ثروت بیشتر انباشته و املاک بیشتر گذاشته بودم.
اما بسیاری را دیدم که از نامهربانی های خود شرمنده و از حسرت ها آکنده بودند.
پس از وسوسه ها نلرزیم و بیشتر مهر بورزیم!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
هاله نور یا حیله مستور؟!!
من دولتمردی را دیدم که در دیار دور،هاله نور را می دید؛اما در کنارش دزدی های کلان و اختلاس های عیان را نمی دید!
پخمگان،هاله نور می دیدند و نخبگان، حیله مستور!
چه فرصت هایی استثنایی را در چه سال هایی طلایی به باد فنا داد و حرث و نسل را به فساد کشید.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
پرسش،نخستین گام به سوی دانش
من پرسش های ناب و سوال های بی جواب را آموزنده نرین آموزگار خود دیدم؛
زیرا همین سوالات است که مرا ناگزیر از اندیشیدن و ناچار از کاویدن می کند.
اندیشیدن دشوارترین کار و ماندگارترین پیکار انسان است.
پرسش،ریشه رویش است و دانش،اندیشه پویش!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تیر زهرآگین تملق
من تعظیم افراد چاپلوس و اشخاص دستبوس را همانند خم شدن دو سر کمان دیدم که هرچه به هم نزدیک تر شوند، تیرش کشنده تر و پیکانش گزنده تر است!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
«تنها»شدن از «تن»ها!
من هر گاه که خود را خیلی تنها می بینم،احساس می کنم که ریشه هایم به «آب زلال» و شاخسانم به «آفتاب وصال» نزدیک می شود....
و چه لذت بخش است «تنها»شدن از «تن»هایی که از بودنشان« گنجی» نمی یابی و از نبودنشان« رنجی» نمی بینی!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
جزیره رشاد و پل ارشاد
من «یقین» را جزیره«رشاد» و «شک» را پل«ارشاد»دیدم.
تا از این پل پویا نگذریم ،به آن جزیره پایا نمی رسیم!
با این وجود چه بسیار انسان هایی را دیدم که با «یقین بد» زیستند،اما با اتکا به«شک خوب»نتوانستند بایستند.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
پایی برای پویش
من مترسکی را دیدم ایستاده بر یک پای بر فراز کشتزاری دلگشای.
او را گفتم که با یک پای که نمی توان راه رفت.گفت:
وقتی ناگزیرم همواره بایستم،این یک پای نیز زیادی است!
نهال برای روییدن است و پای برای پوییدن است !
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
...در همین خاک جهان دگری ساختن است
من در همه عمر همه زمین را به دنبال بهشت گشتم،اما ندیدم و نیافتم؛
باز بر این باورم که اگر بهشت را در همین دنیا نیابیم ،در جای دیگری نیز نخواهیم یافت.
باید انسان و جهان را شناخت و در همین دنیا بهشت را ساخت!
مذهب زنده دلان خواب و فراموشی نیست
در همین خاک جهان دگری ساختن است
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
«لقای معبود» یا «بهشت موعود»؟
من ایستگاه پایانی قطار عشق را «لقای معبود» دیدم،نه «بهشت موعود»؛
اما چه بسیار« شیفتگان شهوت»را دیدم که در ایستگاه«بهشت لذت» از قطار پیاده شدند!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
هر که پاک تر تنهاتر!
من حالتی را تابناک تر از «تنهایی» و پاک تر از «رهایی» ندیدم.
آن گاه «تنهایی» را احساس کردم که در جمع«تن های آلوده» از «انجمن های پالوده» سخن گفتم.
اینجا بود که حس کردم «هر که پاک تر ،تنهاتر و هر که بی باک تر،رهاتر!! »
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
«زور» هماره «منفور » است!
من هیچ باور تحمیلی و اعتقاد تحویلی را در بستر ذهن انسان ها ریشه دار ندیدم.
مقدس ترین دین و منزه ترین آیین چون با «زور »همراه شود،«منفور»می گردد!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تغییر « من» ،نه تقدیر«انجمن»!
من نخستین رسالت خود را نه «تقدیر گردون»،که «تغییر درون» دیدم؛
زیرا ایجاد هر تغییری در «جهان» نیز از تغییر و تحول در«جان» سرچشمه می گیرد؛
بنابراین نخستین گام،تغییر « من» است،نه تقدیر«انجمن»!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
آزادی هویت در آزادگی شخصیت
من هرگاه به تماشای تصویر خود در قاب نگاه دیگران می نشستم،خود را زندانی پندارهای بی پایه و اسیر گفتارهای بی مایه دیگران می دیدم.
بنابراین آزادی هویت خود را در آزادگی شخصیت خود دیدم.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
نه می توان گفت و نه می شود نهفت!
من در عمر خود چه لحظاتی لَخت و ساعاتی سخت را دیدم که تنها نشستم و درباره سخنانی اندیشیدم که آن ها را نه می توان گفت و نه می توان نهفت!
نه گوشی می دیدم برای شنفتنش و نه هوشی داشتم برای نهفتنش!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
عصیانگران حق باور
(تنها مردی که از سلام نظامی به نازی امتناع کرد، 1936)
من عصیانگران حق باور را در برابر خودکامگان ستمگر چونان مهری فروزان بر سپهر دوران دیدم.
این رادمردان جان را می بازند ،اما جهان را می سازند!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
سموم سیاست از قصرهای قساوت می وزد!
من سلاح مرگبار و پدیده جنگ افزار را در دست های شهروندان این شهر،نمودی از نماد خشونت حاکم بر قلب های حاکمان خودکامه دیدم.
زیرا رود خشونت از قله های سیاست سرچشمه می گیرد و سموم سیاست از قصرهای قساوت می وزد.
" الناس علی دین ملوکهم "
آدمیان بر اخلاق حاکمان خود آموخته می شوند .
(امام علی "ع")
(سموم =باد گرم مهلک ،باد زهرآلود)
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
گنجبران و رنجبران!
من همه چیز را فهمیدم
وقتی دیدم درشکه را اسب می كشد و انعام را درشكه چی می برد
و به چشمان اسب چشم بند زده، بر دهانش پوزبند
تا كم ببیند و کم بخورد و دم نزند!
تداعی تراژدی غم انگیز زندگی فلاکت بار مردم نگون بختی که
روی گنج نشسته اند،
ولی از جهل و فقر و بدبختی رنج می برند!
(شفیعی مطهر،با الهام از سخن صادق هدایت)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بالش جهل!
من جهل را نامرئی ترین چالش و نرمترین بالش دیدم که توده های عوام و بی خردان اسیر اوهام میتوانند سر خود را بر آن رام بگذارند و آرام بخوابند.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
کاسبان فرهنگی با چکمه های سرهنگی!
من در دیار محنت زدگان بی فرهنگ و سخنگویان با زبان تفنگ ،
کاسبان فرهنگی را دیدم که با چکمه های سرهنگی
می خواستند پندارهای واهی خود را به نام باورهای آگاهی
با ترازوی تحجر و میزان تکبر بسنجند و به خلق بفروشند!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
آرمان شهر بهمن
از زندگي كه نه، از بردگي در تنگناي لانههاي باريك شقاوت و آشيانههاي تاريك عداوت خسته شده، در آرزوي زندگي در فراخناي قصرهاي مُصادقت و كاخ هاي مُرافقت بوديم.
از تنفّس در فضاي تيره و تار ستم و هواي نكبتبار اندوه و غم به ستوه آمده، در جستجوي نسيمِ سحرِ آزادي و شميم معطر شادي بوديم.
از گام زدن در كوچههاي ظلمتِ ظلم و ضلال و بنبستهاي قيرگون پُر قيل و قال به تنگ آمده و به دنبال يافتن عرصههاي وسيع سعادت و قلههاي رفيع كرامت بوديم.
از پوسيدن در منجلاب تملّق و چاپلوسي و گنداب ريا و سالوسي دلمُرده و افسرده شده، در پي يافتن چشمهساران زلال عزّت و آبشاران روشن شهامت بوديم.
این گونه بود كه ما قطرههاي تنها و چكههاي جدا از هم، به هم پيوستيم و بر سر پيمانة عشق، مصادقت را پيمان بستيم.
از جويباران بيداري گذشتيم و رود هشياري را پشت سر گذاشتيم، از پيوستن جويبارها در پهناي رود جوشيديم و در فراخناي دريا خروشيديم.
از جنبش جمعيت و خيزش خلق، شهر خروشيد.
از كوچههاي احساس گذر كرديم.
به خيابان هاي خَرَد رسيديم.
در ميدان همايش گرد آمديم.
«استقلال» و «آزادي» را فرياد كرديم، تا «جمهوري اسلامي» را ايجاد كنيم.
با حميّت اسلامي خلق را به حمايت از حق برانگيختيم و با باطل درآويختيم.
با هم نشستيم تا ايستادگي را پيمان ببنديم و ايستاديم، تا گرد ذلّت بر سيماي سرخمان ننشيند.
شهر شقاوت و شرارت و شهوت را در هم كوبيديم، تا مدينة فاضلة فقاهت و فطانت و فراست را بنا كنيم.
كوچههاي تنگِ ننگ و عار را خراب كرديم، تا خيابانهاي پهن عزّت و افتخار را بسازيم.
تنديس طاغوت را شكستيم تا تقديس لاهوت را زمزمه كنيم.
كوخ هاي پستي و پليدي و پلشتي را ويران كرديم، تا كاخ هاي پاكي و پارسايي و پايداري را برافرازيم.
در رَزم آزادي و بهروزي جنگيديم، تا در بزم شادي و پيروزي عزم را جزم كنيم، كه بر خرابههاي شهر طاغوت و طغيان، شهري بسازيم از ياقوت ايمان، شهري پر از غنچههاي قناعت و شكوفههاي شرافت.
شهري بسازيم كه سنگفرش خيابان هاي «استقلال» و «آزادي» آن با لعلِ محبت و مرواريد مودَّت پوشيده شده، در جويبارانش زلال سخاوت و گلاب حلاوت جاري باشد.
در اطراف خيابان هايش نهالهاي مساوات و درختان مؤاخات بكاريم.
مسجدهايي بسازيم كه سنگهايش از زمرّد عرفان و زَبَرجدِ ايمان، و گنبدش از آبگينه عشق باشد.
از گلدستههايش دسته گل هاي محمدي بچينيم، و از منارههايش شكوفههاي نور ببوييم.
فرش هايي از پَرَندِ معنويت و پرنيان روحانيت در آن بگستريم.
از گل هاي قاليهاي آن رايحة جود و عطر سجود بتراود.
از سقف گنبدش چلچراغي بياويزيم از الماس اخلاص و عقيق تحقيق.
و در محرابش سجادهاي بيفكنيم از اطلسِ خضوع و ديباي خشوع، تا بر روي آن تنديس امامت و مجسمة ولايت بر آستان الوهيت سربسايد.
در بازارهاي شهر ما رايحة انصاف و عطر عفاف بپراكند و بازاريان صداقت بفروشند و قناعت بخرند.
ميدانهايي بسازيم پر از فوّارههاي خوش رنگ راستي و چراغهاي رنگارنگ درستي. در كشتزار مدرسهها بذر تربيت بيفشانيم و شكوفههاي انسانيت بچينيم.
صدف نوباوگان را در مدرسهها بپروريم و گوهر فطرت را در آن بيابيم و صحن و سراي شهرمان را با آن آذين بنديم.
براي اداره شهرمان تصميم گرفتيم شهد كياست را با عطر سياست آميخته، در غربال ديانت ريخته، با فطانت آن را بيخته، به عنوان خوننامه ميثاق ملّي بر فراز شهرمان آويخته، خُرد و كلان در برابرش يكسان باشيم.
بر اساس «اِنِ الحُكمُ اِلّا لله»، جز حاكميت «الله» را نپذيريم و جز حكومت «الله» را گردن ننهيم. اخيارمان را به امارت برگزينيم و اشرارمان را به حقارت بسپاريم.
شهرياران، درهاي مِهرباني و عطوفت را به سوي شهروندان گشايند.
از سكوي صداقت با مردم سخن گويند و شهروندان شكوفههاي وفا و غنچههاي صفا نثار شهرياران كنند.
...و اکنون ای فرزانگان فکور و ای فرهیختگان پرشور!
این ها آرمان هایی بود که می خواستیم تحقق یابد...
و این آن چیزی است که شده است.
شما ارزیابی فرمایید.....
به اميد تحقق همه اهداف و آرمان هاي انقلاب !
در كسب رضاي حق موفق باشيد
سید علیرضا شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
صید ماهی نیرنگ از دریای فرهنگ
من در این شهر غریب و دیار پر مکر و فریب کاسبانی سودجو و ناشرانی بدخو را دیدم که از دریای پر مروارید ادب و فرهنگ تنها ماهی نیرنگ را صید می کردند.اینان می کوشیدند تا قلم ها را اجیر و اهالی قلم را اسیر کنند!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تنها تجلیگاه تکثر اندیشه ها!
من در این شهر تنها جایی که تجلی تکثر اندیشه ها و پلورالیسم پیشه ها را دیدم، در رفتار سرنشینان کشتی این میهن توفان زده بود!
هر یک با اره خودخواهی به جان و هستی این زورق سرگردان افتاده و می کوشیدند آن را به گرداب هلاکت و مرداب مرارت بیفکنند!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
فرزانگان فکور محکوم خدایگان مغرور!
من سانسورچیان متحجر و خودپسندان ناظر را چون خدایگانی دیدم که با همه فقر فکری بر جایگاه خدا نشسته و برای افکار فرهیختگان فرزانه و فکوران زمانه حد واندازه اندیشیدن تعیین می کند!
چه رنجی جانکاه است که فرزانگان فکور را محکوم و مقهور خدایگان مغرور ببینی!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
رهایی خود یا خلق؟!
من گذر از دوران حاکمیت فقر فرهنگ و پیکار با نیرنگ را سخت تر از گذر سیاوش از خرمن آتش دیدم.
او را پیکر می سوخت و ما را جگر!
او در لهیب نار می گداخت و ما در فریب افکار !!
او تنها نیاز به تحمل داشت و ما هم تحمل و هم تامل!
او تنها دغدغه رهاندن خود را داشت و ما درد رهایی خلق را !
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
گُل های تنویر بر بستر سَتَروَن کویر
من نگاشتن آیه های نور و برافراشتن پرچم شعور در دیار بی فرهنگان کور را چون راه رفتن با پای برهنه و عور بر خرمنی از آتش فروزان تنور دیدم؛
زیرا گُل های تنویر بر بستر سَتَروَن کویر تنها با خون جگر و اشک بصر آبیاری می شود!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
فانوس فضیلت در اقیانوس ظلمت!
من فانوسی دریایی را دیدم که همه توش و توانش را در فروزش فَر فروغ و زدودن تاریکی دروغ ایثار می کرد.
سرمای روزگار و تاریکی افکار نتوانسته بودند فروغش را خاموش و پیامش را مخدوش کنند!
بیاییم فانوس فضیلت باشیم در دل این اقیانوس ظلمت!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
فرزانه باشیم نه دانه!
من حاکمان زورگو و خودکامگان تندخو را چنان اقتدارطلب دیدم که همه شهروندان جامعه را برده می انگاشتند و بنده خود می پنداشتند.
تلاش همه خودکامگان را این دیدم که به انسان ها بباورانند که آنان دانه هستند و حاکمان سنگ آسیا! سنگ آسیا تنها می تواند دانگان را بساید نه فرزانگان را!
با که گردون سازگاری کرد تا با ما کند
بر مراد دانه هرگز آسیا گردیده است؟ (کلیم کاشانی)
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بهای جان انسان
من ارزش شخصیت انسان را بسی سنگین و وزنش را بسیار وزین دیدم؛
به گونه ای که جز خدا کسی یارای خریدنش را ندارد؛
بنابراین دانستم که باید از جان بکوشم و خود را ارزان نفروشم.
بهای جان انسان تنها جنان است؛پس نباید با هیچ چیز عوض کنیم.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
«عقل» و «وحی»
من «عقل» و «وحی» را دو چراغ روشنگر ودو ماه منور دیدم که خداوند هر دو را برای ره نمودن بشر آفریده است؛
شگفت اینجاست که این دو نور روشنگر در دو مسیر متمایز ره می پویند ،اما در یک مقصد به هم می رسند.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.