من مردمی را دیدم که خنده هایشان نقشی بود که بر لب ها تحمیل می شد و نه شادمانی و نشاطی که در ذهن ها تحلیل شود. ....
من کودکان معصومی را دیدم که شادی و شادمانی را تنها در رویاها می دیدند. نه رویت ها را که تنها رویاها را روایت می کردند.
من آذرخشی درخشان را دیدم چون شمشیر آخته، برکشیده از نیام گداخته که بر پیکر سرد و سیاه شب تاخته بود. او شوكت شب را درهم مي شكست، اما بنيانش را از هم نمي گسست. شكست واقعي شب هاي سياه تنها در پرتو پگاه رخ مي نمايد.
من آبشاری از نور را دیدم که از فراز سپهر سیاه بر دامن دشت های پگاه فرومی ریخت. او آورنده پیام های امید بود و درهم شکننده اوهام و تردید....اما پیامش نه در گوش ها اثر می کرد و نه در هوش ها ؛ زيرا چشم ها و گوش هاي هوشمندان بر بالين رويا بود و سرهاي بيداران در آخورهاي فريبا.
من رونالد ريگان ها را ديدم كه چقدر بزرگ شده بودند ، نه تنها در قالب تنديس ، كه در عالم تقديس.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۵۹)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من شیرین ترین توت ها را ریخته در زیر درخت دیدم؛ در حالي كه ديگران به توت هاي كال و نارس بالاي درخت چشم دوخته بودند.
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۵۸)
من زبانی صادق تر از آب و نگاهی عاشق تر از آفتاب ندیدم. آن ، واقعيت ها را مي نمود و اين براي همه پديده هاي تاريك ، شعر نور و سرور مي سرود.
من در بازار بزرگ زندگی ارزان ترین کالا را لبخند دیدم.
من صابون شوینده و دریای خروشنده را دیدم که اولی بر اثر آب و دومی بر اثر شتاب ،کف بر دهان برمی آورد.حجم عظیم کف ، باد و بروت است در برهوت. كف،كوهي است از حباب و شكوهي است از سراب.
من ملتی را دیدم که خنده را فراموش کرده بودند. آنان خنده را یا در خواب می دیدند یا در قاب.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من تنها کسی را که دیدم همواره مرا درست ارزیابی می کند، خیاطم بود؛ زيرا هر بار پس از انذازه گرفتن دقيق من برايم لباس مي دوخت ؛ اما ديگران لباسي بر قامت گمان خود بر انذامم مي پوشانيدند.
من انسان هاي نخستين را ديدم كه از جفا مي خروشيدند و تنها براي بقا مي كوشيدند .
...و چه مشابهت شگفت آوري ديدم بين آنان و انسان هاي استبدادزده در جهان سوم و در دوران پسامدرن هزاره سوم!!
من راز موفقيت در زندگی را ، نه داشتن امکانات ، که بهره گیری از " بی امکانی " به عنوان نقطه قوت دیدم .
من زندانیان را در پشت میله های زندان دیدم. من غمگنانه آنان را می نگریستم که شادمانه می خندیدند. درماندم که آیا زندان آن سوی میله هاست یا این سوی آن؟!
من بزرگ ترین مصیبت را برای انسان در این دیدم که نه سواد گفتن داشته باشد و نه شعور شنفتن.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۵۷)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من درخت را نماد بزرگواری و گذشت دیدم؛زيرا حتي به تبر - دشمن بزرگ خود - تكيه گاه و در سايه سار لطف خود پناه مي دهد.
من كساني را ديدم كه خيلي مي فهميدند؛ اما سزانجام فهميدند كه نبايد زياد مي فهميدند !!
من زمان را چون موم نرم و مطیع و چون پهنه آسمان وسيع دیدم در دست های کسانی که می اندیشیدند....
و چه بسیار انسان های مقلدي را چون موم نرم و مطیع دیدم که در چنبره زمان، اسیر و در گردونه زمین، زمينگير بودند.
من ماهيي را ديدم كه با هر بهايي، به تنهايي مي رست و رهايي را مي جست .
من در گورستانی متروک جمجمه ای را دیدم مفلوک ، هر چه بدان نگريستم ، نفهميدم از آن خودكامه اي خطير است يا بينوايي فقير؟
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۵۶)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
من كاملترين حكومت را، حکومتی دیدم که درآن قانون به جاى حاكم كار كند و قانون به جاى خطيب، سخنرانی كند (با الهام از سخن بياس، حكيم يونانى).
من قانون را چونان تار عنكبوت دیدم كه اگر چيز كوچكي در آن بيفتد، گرفتار خواهد شد، ولي اگرچیز بزرگي در ان بيفتد، آن را پاره خواهد كرد.
من کسانی را دیدم که همه شخصیت شان در لباس هایشان خلاصه می شد. در منطق اینان شعر سعدی بدین صورت مثله می شد:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت؟!
نه ! همین لباس زیباست نشان آدمیت
من بسیاری را دیدم که عمری می دویدند؛ اما به جايي نمي رسيدند؛ ولي معمولا كساني مي رسيدند كه نمي دويدند!!
من رایانه را پنجره ای دیدم بی کران گشوده به سوی جهانی بی پایان.
با پیدایش پدیده ای به نام رایانه من از آن پس همه جهان آفرینش را در دو عرصه واقعی و مجازی دیدم.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
نمونه ای از رهنمودهای ارزنده و نقدهای سازنده
از این پس می کوشم گزیده ای از رهنمودهای ارزنده و نقدهای سازنده استادان ارجمند و مخاطبان فرازمند را برای آگاهی همه خوانندگان فهیم و فرزانه بیاوریم.
یکی از استادان دقیق و اهل تحقیق که از آغاز همه قسمت های مجموعه « دل دیدنی های شهر سرب و سراب » را با دقت مطالعه و بررسی می فرمایند و مرا با نظریات صائب خود راهنمایی می کنند، استاد فرزانه سركار خانم مهرنوش باقري هستند. در اينجا ضمن عرض سپاس و تشكر از دقت و عنايت ايشان، آخرين نظزياتشان را درباره همين بخش از مجموعه مي خوانيم:
سلام بر استاد ارجمند
منو می بخشید که در مقابل استاد درس پس می دهم . فقط به دلیل این که بگویم روی مطالب شما فکر می کنم و آنچه به نظرم برسد، می نویسم .جسارت نباشد
کسانی که ظلم می کنند ، اگرمالک تمام زمین باشند و یک کره ی دیگر هم داشته باشند تا فذیه دهند از بدی عذاب در روز قیامت (فایده ندارد) و برای آن ها از جانب خداوند به انچه که حساب نمی کردند ، آشکار می شود(48-زمر).
حاکمانی را دیدم که خودشان را اعلی تصور می کردند و در ملت خود تفرقه انداختند و آن ها را گروه گروه کردند و سیاست آن ها به ضعف کشیدن مردم بود و هر صدایی را سرکوب می کردند و عجب نظم جامع را به هم ريختند ( برگرفته از 3- قصص).
در طول تاریخ دیده شده که خداوند نعمت داد به کسانی که به استضعاف کشیده شدند و آن مردم از درون متحول شدند و استعداد درون خود را شکوفا کردند و انرژی نهفته ی خود را بروز دادند و بیدار شدند ، طبق اراده خداوند بر جامعه ی خود حاکمیت پیدا کردند (برگرفته از 4- قصص).
سرب و سراب(۱۵۴)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل ديدني هاي شهر
سرب و سراب(۱۵۲)
من دنیا را چون سایه دیدم که او را دنبال کنی، از تو مي گريزد؛ ولي اگر از او بگريزي، تو را دنبال مي كند.
من نوعي همزيستي مسالمت آميز ديدم بين آدم هاي بي آزار و حيوانات وفادار. با خود انديشيدم چرا برخي آدميان نمي توانند در جوار همنوع خود چنين آرامشي را بيابند؟
من کورش بزرگ را نه آرام بر بستر آژمانی که ناکام بر خاکستر نگرانی ديدم كه ایران را می نگریست و ایمان را می گریست!
من امروزه دیواز بزرگ چین را بر پیرامون آن سرزمین دیدم. مدیران آن کشور، آزاداندیشان را سركوب دگرانديشان را مرعوب كرده اند، اما در عرصه اقتصاد توانسته اند براي يك و نيم ميليارد دهان باز ، لقمه هاي كارساز فراهم آورند.
من در سرزمين مالزي برج هاي دوقلو را نماد عمران و نمود رشد شتابان ديدم كه در ظزف ۲۲ سال بر بستر توانمندي هاي مديران آن كشور از دل خاك سر بر افلاك برآورده اند. مديران شايسته در اين مدت كشور را آباد و مردم را آزاد كرده اند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
من در این شهر سرب و سراب دو چیز را هرگز ندیدم:
یکی زنده خوب و دیگری مرده بد!! گویی عیب بزرگ انسان ها، زنده بودن آن هاست!!
من زنانی را که خود را برای مردان بیگانه می آرایند بر این پندار دیدم که چشم مردان را تکامل یافته تر از مغز خود می دانند.
من انسان های ناتوان از تغییر را در سراشیبی مرگ دیدم؛ مرگي آرام با ساز و برگي در نيام!
من آبشارانی را دیدم که بی دریغ طراوت می باریدند و لطافت می بخشیدند؛ اما دنيايي را ديدم انباشته از خشكي ايمان ها و آكنده از خشونت انسان ها.
من در جهان بشري راز و رمز همه تحولات شگرف را در تغييرات ژرف ديدم،در تغيير باورها و پذيرش خطرها. والاترين تعبير، بالاترين تغيير است!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
سرب و سراب(۱۵۱)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۵۰)
من شيطان را ديدم . از او پرسيدم: بهترين لحظه تسلط تو بر انسان ها چه هنگامي است؟
گفت: آن گاه كه چون برگ كاه اسير امواج عجب و خودخواهي قرار مي گيرند.
جايي كه عقل به كار نايد، ديوانگي بايد.
من بسیاری از کودکان زیرک را دیدم که که به آنان می گفتند: بچه است، نمی فهمد. وقتی نوجوان هم شد، می گفتند: نوجوان است، نمی فهمد. وقتی جوان شد، گفتند: جوان و خام است، نمی فهمد. وقتی بزرگ شد، گفتند: دارد پیر می شود، نمی فهمد ... ... وقتی هم پیر شد، گفتند: پیر است، حالیش نیست، نمی فهمد. فقط وقتی مُرد،آمدند و سر قبرش گفتند: عجب انسان فهمیده ای بود!!
من جابه جایی یک کوه و تغییر مسیر یک روخانه بشکوه را آسان تر از تغییر دادن شخصیت و خوی یک انسان دیدم.
من درختی را دیدم که بر خلاف همه درختان دیگر ،در آن جريان آب نه از ريشه به سوي شاخه ها، كه از سرشاخه ها به سوي ريشه ها جاري بود.
من افرادي را ديدم كه با پول - ابزار مبادله - به جاي كارسازي، بازي مي كردند. اينان تنها به رقم صفرهاي موجودي مي انديشيدند، نه به خاصيت وجودي.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۹)
من ماری را دیدم با پنج سر و هزار خطر؛ اما سرهاي نيشدار و خطرهاي بي شمار مار در برابر خطر خودكامگي انسان بلايي حقير و دردي چاره پذير است.
من افراد هیچ جامعه ای را صالح و شایسته ندیدم مگر این که دو صنف عالمان دینی و حاکمان اجتماعی آنان صالح بودند.
پیامبر اکرم (ص) : صنفان اذا صلحا صلحت الامه و اذا فسدا فسدت الامه . قیل : من هم؟ یا رسول الله! قال: العلماء و الروساء
دو صنف هستند که هرگاه صالح باشند، امت صالح خواهند بود و هرگاه فاسد شوند، امت فاسد خواهد شد. سوال شد: اين ها چه كساني هستند؟ فرمودند: علما و اميران جامعه.(شيخ صدوق، ص۳۶)
من رئيس و رهبر هر جامعه كسي را ديدم كه بيش از ديگران بار زحمت ديگران را بر دوش و دغدغه معيشت جامعه را در دل دارد.
امام علي(ع) : السيد من تحمل الموونه و جائ بالمعونه.
آقا و سرور جامعه كسي است كه زحمت ديگران را بر دوش مي كشد و ياري مي رساند.
من مديراني را در سازمان خود موفق ديدم كه پيش از فشردن دست كاركنان ، قلب آنان را تسخير كردند .
من كساني را ديدم كه از قله بلند دماوند افتادند، اما از جاي برخاستند، زيرا زندگي را مي خواستند؛
اما كساني را ديدم كه چون از چشم مردم افتادند، هرگز نتوانستند از جاي برخيزند و با سرنوشت محتوم خود بستيزند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
من هم حجاب را مصونیت دیدم، نه محدوديت؛ اما آن گاه كه اين پيام مصونيت، پشتوانه استدلالي و منطقي خود را در باورها از دست مي دهد، چه بايد كرد؟!
من بدترین جوامع را، جامعه های یک صدایی دیدم. چون انسان ها به صورت طبیعی مختلف اند و اختلاف نظر دارند. می توان برای مدتی همه صداها را خاموش کرد و فقط یک صدا بماند، اما صداهای خاموش شده، پس از مدتی به صورت انفجارهای عظیم خودشان را ابراز می کنند.(با الهام از سخن آقاي خاتمي)
من ستمکارترین خودکامه را کسی دیدم که ستم خود را« داد» و « داد »دیگران را «بیداد »می نامید.(با الهام از سخن علی علیه السلام)
من چهره هايي بي هويت را ديدم كه هر روز و هر لحظه و در هر برخورد سيماي خود را در قاب يك نقاب پنهان مي كردند. ظهور هر كس در پشت يك نقاب به صورت فرهنگي فراگير و نيرنگي ناگزير نهادينه شده بود.
من خودکامگانی را دیدم سوار بر امواج مواج احساسی و باورهای خردهراسی مردم . عوامی آوارشده بر صلیب شکسته و پروارشده در فریب پیوسته.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
سرب و سراب(۱۴۷)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۵)
من در دو جامعه هیچ اختلاف نظری ندیدم: یکی جمعیت گورستان و دیگری جامعه گوسپندان!
من کاخ هایی را دیدم فلک فرسا و ملک آسا؛ اما نه سر به سوی افلاک که رو به اندرون خاک فرو برده بودند. گویی این ندای سروش را تجلی می بخشیدند که: لدوا للموت وابنوا للخراب!!
من بازی شورانگیز رنگ ها را نه در قاب خيال، كه در آب زلال ديدم. آبي كه خود از بين همه رنگ هاي گوناگون بي رنگي را پذيرفته است، چگونه با صداقت همه رنگ ها را به نمايش مي گذارد، اما خود همچنان بي رنگ مي ماند.
من واپسین نگاه نومیدانه و آخرین پیام غمگنانه موشی را در دهان شكارچي خود دیدم و شنیدم که با جهان وداع می کرد. او در دادگاهي محكوم به مرگ شده بود كه تنها معيار داوري در آن قدرتمندي بود!!
من خودکامه ای را دیدم که روزگاری میلیون ها نفر برایش هورا می کشیدند.....
و نیز روزی را ديدم كه در بین میلیون ها تن در تنهایی خود را کشت!
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۵)
من، هم انسان های خوش بین را برای جامعه مفید می دانم و هم افراد بدبین را؛ زيرا آنان هواپيما را اختراع كردند و اينان چتر نجات را.(با الهام از سخن برناردشاو)
من خوشبختي را چون توپ فوتبالي ديدم كه هر گاه مي غلتد، به دنبال آن مي دويم و چون مي ايستد، به آن لگد مي زنيم.
من افرادي را ديدم كه چون پلنگي را مي كشتند ، نام كارشان را شجاعت مي گذاشتند، ولي هنگامي كه پلنگي انساني را مي كشت، آن را توحش مي ناميدند.
من بسياري از اديان را چون شيشه مصفا ديدم كه مي شد راستي را از وراي آن ها ديد؛ اما دگم شدن در آن ها ما را از راستي دور مي كنند.(با الهام از سخن جبران خليل جبران)
من در قرن بیست و یکم و در آغازین سال های هزاره سوم کسانی را بی سوادترین افراد دیدم که ناتوان ترین آنان در بازآموزی هستند؛ زيرا دانايان ديروز، كم سوادان امروز و بي سوادان فردايند.(با الهام از سخن الوين تافلز)
ادامه دارد...
شفبعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۴)
من نشست های بسیاری را دیدم که تشکیل می شوند تا همه شركت كنندگان بدین نتیجه برسند که سوالی را که برای پاسخ دادنش گردهم آمده اند، پاسخ ندارد.
من مغز هر انسان را چونان يك دينام هزار ولتي دیدم كه متاسفانه بیشترمان بيش از يك چراغ موشي از آن بهره نمی گیریم.(ويليام جيمز)
من همه انسان ها را با هم متفاوت دیدم . همه تنها در یک چیز مشترک بودند و آن « فرق داشتن با یکدیگر» بود.
من در عرصه حیات و قلمرو ممات کمتر کسی را دیدم که صد سال زندگي کند، اما بسياري را ديدم كه يك سال را صد بار تكرار كردند!
من در گردانه زمين و گردونه زمان همه چيز و همه كس را در حال گذار و گذر ديدم.تنها اثري كه از يادها و مي ماند يادگارهاست.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۳)
من دهان تنگ هر تونلی را فریادگر این حقیقت دیدم که: همیشه در هر بن بستی سیاه راهی کوتاه می توان یافت، حتي در دل صخره سنگ ها و با گره ها و آژنگ ها.
من انسان هاي عادي را چون شهر صد دروازه ديدم كه تقدير از هر دري مي تواند به آن وارد شود؛ اما حكيم را چون شهري ديدم با يك دروازه كه تقدير پيش از ورود، نخست در مي زند و برای ورود اجازه می گیرد.
من سرنوشت تلخ ملل جهان سوم را كه مي نگرم ، كم كم به اين باور مي رسم كه گويا قصه پر غصه توسعه نيافتگي را پاياني نيست؛ زيرا نه گوسپندان، بصير مي شوند و نه گرگان، سير!!
من خورشید را دیدم که با همه عظمتش تنها قادر بود« روز » را بسازد، نه « روزگار » را . روزگار را مردان بزرگ می سازند با اراده ها و همت هایی سترگ.
من زندگی را آمیزه ای از رنگ ها دیدم با انگیزه ای از فرهنگ ها. همه رنگ ها را باید پذیرفت و در بهارِِِِِِِِِ همه فرهنگ ها باید شکفت.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۲)
من در نبرد سخت بین اراده های پولادین و صخره های سنگین این اراده انسان های استوار و تصميم سختي ستيزان پايدار بود که چیره می دیدم.
من دو کودک را دیدم از دو قشر گوناگون؛ يكي مغرور از داشته ها و ديگري رنجور از نداشته ها! اما هيچ يك را خوشبخت نديدم؛ زيرا تا هنگامي كه در جامعه اي گرسنه اي بي خانمان باشد، هيچ كس در امان نيست!
من قلب محمد(ص) را پرجمعيت ترين شهر دنيا ديدم. در آن شهر سفره اي گسترده بودند به طول تاريخ و عرض جغرافيا، بر سر آن سفره بي رنگ همه انسان ها از هر نژاد و رنگ نشسته بودند و لقمه هاي مالامال رافت مي خوردند و جرعه هاي زلال رحمت مي نوشيدند.
من انسان های بدون دوست را چون کتاب های بدون جلد دیدم.
من این حقیقت ناب را در گستره ای به گستردگی زندگی بشر و در قلمروی به درازی تاریخ و پهنای جغرافیای جهان دیدم که بیشتر ملت ها را با بهره گیری از تحریک احساسات می توان به زیر سلطه درآورد ؛ اما از راه انديشه ورزي و خردارزي نه مي توان رادمردي را رام و نه آزادمردي را آرام كرد.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۱)
من پرندگان آزاد را رهاتر از موج و فراتر از اوج دیدم. آنان بر بلندای سپهر پرواز خود نه مرزی دارند و نه ترس و لرزی .
من فانوس دریایی رابر كرانه اقيانوس رهايي دیدم که تنها و یک تنه در برابر غول شبح شب ایستاده بود و پیکان های نور را از هر سوی بر پیکر سرد و سیاه شب می بارید و ره گم کردگان گرداب های اقیانوس را راه می نمود.
من عنصر گفت وگو را ديدم كه دل هاي تاريك را به هم نزديك مي كرد و اذهان دشمنان را سامان و پيوندهاي پريشان را سازمان مي بخشيد.
....و بدگماني و تيره دلي را ديدم كه همنوايان را بينوا و بلازدگان را مبتلا مي كرد.
من گردبادی از روزمرگي را دیدم که شهر سرب و سراب را در بر گرفته ، همه درختان جوانمردي را درهم مي شكست و جوانه هاي مهرباني را مي خست؛ مُل های محبت را بر خاک می ریخت و گُل های انسانیت را با خاشاک می آمیخت. ادامه دارد... شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۰)
من دوستم را دیدم.گفت: دوستت دارم. گفتم: تو باران را هم دوست داری، ولي به هنگام بارش باران در زير چتر پنهان مي شوي ، آفتاب را نيز دوست داري ، اما به سايه پناه مي بري و باد را هم دوست داري ، اما به گاه وزش باد، پنجره را مي بندي. اكنون بگو مرا چگونه دوست داري؟
من دوستی را دیدم که هم درد داشت و هم دل ، فهميدم مي توان با او درددل كرد.
من پارسي زبان هايي را ديدم كه زبان گويشي خود را فارسي مي ناميدند، چون عرب ها حرف« پ » ندارند!!
من همه شهروندان جامعه را چونان قطعات پازلی دیدم که مجموعه آنان جامعه ای کامل را می ساخت. جامعه ای خوشبخت و رستگارند که هر قطعه پازل در جایگاه شایسته خود قرار گیرد.
من ایده ئولوگی را دیدم که اسب ایده ئولوژی او مرده بود؛ اما او به جاي پياده شدن از اسب ،دست به هر كار متعارف و غيرمتعارف مي زد تا مرگ اسبش را نپذيرد .
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۹)
من كودكاني خردسال را ديدم كه دنيا و همه مافيها را جز بازيچه اي نمي دانستند....و چه جالب بود كه خدا نيز دنيا را بازيچه اي براي فريب دنياپرستان مي داند: انما الدنيا الا لهو و لعب.
من هنگامی که تاریک ترین لحظات زندگیم را دیدم، دانستم كه خدا دارد زيباترين تصوير را از شخصيتم مي سازد ؛ زيرا زيباترين عكس ها را در تاريكي ظاهر مي كنند.
من مترسکی را دیدم که هر چه دست هایش را باز کرد، هيچ كس او را در آغوش نگرفت. بيچاره نمي دانست كه تنهايي همزاد ايستادگي است!!
من کسانی را دیدم که مهارتی در موج سواری داشتند.آینان بر امواجی سوار می شدند که نه خود آغازگرش که بیشتر بهره ورش بودند.
من آدم بی خیالی را دیدم که بر روی ریل های قطار به خوابی شیرین فرو رفته بود به ژرفایی غفلت و شکرخایی عادت. چه مشابهت شگفت انگیزی دیدم بین این مرد غافل با دنیازدگان کاهل!
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۸)
من در برهه اي از زمان و در قطعه اي از زمين در پگاهي شبنم وار بر گونه گل هستي نشستم ؛ اما براي پويايي و پايايي آمده ام، نه براي ايستايي و ميرايي.
من رهرو پویشگری را دیدم که از هر سنگ، سنگری می ساخت و از هر بند، بندري.
اشتباهات را تجربه مي ناميد و با پويايي بيشتر به سوي هدف مي خراميد.
من راه سبز رستگاري را از ميان خرمن هاي سوزان سختي ها ديدم. بايد بسيار سوخت و جان را افروخت تا شيوه سلوك را آموخت.
من غولی بیابانی و وحشتناک را دیدم که در روز روشن به شهر سرب و سراب وارد شد؛ در حالي كه همه مردم با ديدن او وحشت زده روي به گريز نهادند. با خود گفتم: اي كاش غول هاي هول انگيزي چون فساد پنهان، اعتياد جوانان و....نيز چون اين غول بي نقاب وقتي در اين شهر ستم زده وارد مي شد! تا همه او را مي ديدندو كاري مي كردند.
من غول بزرگ بزهكاري و گراني را ديدم كه شهر سرب و سراب را زير گام هاي سترگ خود له مي كرد.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۷)
من پنج نسل از روسای جمهور کشوری را دیدم. ما آنان را نماد همه بدی ها و ضد ارزش ها می دانیم. آنان هنوز دست در دست یکدیگر نهاده برای پیشرفت میهن خود می کوشند؛ اما چرا در ميهن ما هر كس قدرت را در دست مي گيرد، همه گذشتگان را خائن و ....مي نامد؟!
من سیمای زیبای خدا را هم در آیینه دل کودکان دیدم و هم در گنجینه ذهن بزرگسالان؛ اما خداي دل كودكان را زيباتر و به حقيقت نزديك تر ديدم.
من زندگي بدون كار و تلاش را مرگ پيش از مردن و پرپر شدن پيش از پژمردن ديدم.
من هر احمقي را ديدم به دنبال احمق بزرگ تري مي گشت تا او را بستايد و در سايه سارش بياسايد.
من خودكامگاني را ديدم كه ايستاده بر كرانه بركه شب ، بي تاب از روشنگري مهتاب و بيزار از تابش آفتاب. چون دستشان به مهر و ماه نمي رسيد، مي كوشيدند تا تصويرشان را در آيينه آب درهم بريزند و اين گونه با روشنگري بستيزند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۶)
من مدادی را دیدم که در مسير مداوم پويايي و نقش نگاري هر از چند گاه ناگزير از پوست اندازي بود.
من مدادی را ديدم كه درازاي عمر خود را مي فرسود و بر آفرينش اثر مي افزود. بنابراين دانستم كه در راه پر سوز و گداز روشنگري بايد چون شمع سوخت تا شمع خاموشان را افروخت.
من خانواده ای را دیدم که چون پدر صفر تلفن را بسته بود، اعضاي خانواده به جاي بيرون، از درون زنگ می زدند.
من ملانصرالدين را ديدم كه همه را جز خود ابله، احمق و نادان مي پنداشت .و همگان را به درك و فهم وامي داشت!!
من هر دوچرخه و موتورسیکلتی را دیدم تا در حال حرکت بود، نه به سوی چپ سقوط مي كرد و نه به سوي راست ؛ اما چون از حركت بازمي ايستاد، فورا مي افتاد....بنابراين دانستم كه سقوط در ايستايي است، نه در پويايي.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۴)
من آفتاب را دیدم که تنها بر گیاهانی می تابید که سر از خاک برآورده بودند.
من امروز را نخستین روز از بقیه عمر خود دیدم؛ بنابراين كوشيدم تا براي باروري باورهايم همه تلاش هايم را به كار گيرم.
من اميد را درمانگري ديدم كه شفا نمي دهد، اما مرا ياري مي كند تا دردها را تحمل كنم.
من فروریختن وحشتناک بام شب را دیدم ....و این را هم دیدم که شب زدگانی مسخ شده از میان آوارهای های انبوه می کوشیدند با آجرپاره ها و سنگواره ها دوباره بام شب بنا کنند!!
من خط پایان دنیا را برای کرم ابریشم دیدم . همان جا آغاز زندگی یک پروانه بود. در همان نقطه خط زندگی یک پروانه آغاز شد.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب
من استخوان هاي ترد شخصيت انسان را ديدم كه در زير چرخ هاي خشن تحقير درهم مي شكست ..
من دختر را چونان سیبی دیدم که آن را باید از درخت سربلندی چید، نه در پای علف های هرز...
من موفقیت را در داوری درست دیدم . داوري درست را از تجربه فراگرفتم و تجربه را از داوري نادرست آموختم.
من همه خطوطی که شهروندان کشورها را از هم جدا می کند، خط هايي ديدم كه انسان ها كشيده اند، آن هم روي كاغذها، نه روي زمين خدا. خدا همه زمين هاي دنيا را بي مرز آفريد.
من سرآغاز عمر واقعی خود را از لحظه ای می دانم که سرنوشت خود را در دست گرفتم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۲)
من تو را دیدم ، ولي تو آنی نبودی که فکرش را می کردم، زیرا باعث شدی آنی شوم که فکرش را هم نمی کردم .
من عقربه هاي ساعت را ديدم . هر چه غم و اندوه بيشتر و تندتر تر ، حركت عقربه ها، كندتر.
من در قاب شوخي ها چه بسيار چهره هايي از حقيقت و صورت هايي از واقعيت را ديدم ! من دل هايي را ديدم از نسيم نرم شوخي ها شكست كه از توفان جدي ها نمي خست.
من چه لحظات شيرين زندگيم را تلخ كردم براي كساني كه شيرين ترين لحظات عمرشان را در دوري من مي گذراندند.
من معلمی را دیدم که چون درسش زمزمه محبت بود، دانشجو را بر زمين مي نشاند و بر زمان فرمان مي راند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۱)

من در كرانه اقيانوسي آرام، فانوسي رام را ديدم كه عمري را شبانه روز و دل افروز بر فراز سكوي بلند خود نور مي افروخت و گم شدگان شب زده را راه مي آموخت.
من قصرهايي را ديدم برآمده از سنگ سخت و نشسته بر اريكه اورنگ ؛ جاي خوش كرده بين دريايي رام و جنگلي آرام ؛ اما انسان هايي ناآرام را در دل خود جاي داده كه نه از اين رامش مي گيرند و نه از آن آرامش مي پذيرند.
من یک ماهی فرازمندگرای را دیدم که برای بالارفتن و اوج گرفتن همه اعتماد خود را بر پای دشمن ریخت و بر چنگال عقاب آویخت. او هوس داشت تا بر ماهیان بخروشد و بر دیگران فخر فروشد.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۰)
من با رويش سبز بهار و وزش نسيم نرم كوهسار، دفتر عمرها را ديدم كه ورق خورد و سالي ديگر را به نهانگاه روزگار سپرد. درخت عمر رو به پيري است. بياييم غنچه هاي لحظات را بر درخت حيات شكوفا گردانيم و شميم رياحين و نسيم عطرآگين آن را استمرار بخشيم.
من قصری ملک آسا و فلک فرسا را دیدم که بر بام آرزوها بنا شده و سر بر سينه سپهر فرو برده بود. هر سنگ آن صد سخن از فرهنگ در سينه و هزار پيام از بانيان ديرينه داشت.
من دهکده مونت سنت میشل را در فرانسه دیدم که همچنان با جان سختی می کوشید تا فریاد رسای سنت را از ورای قرن ها نوگرایی به گوش صنعت محوران برساند.
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۹)

موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۸)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۷)
.jpg)




موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۶)



موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۵)
من در بین لایه های اجتماعی افرادی را دیدم که گرسنگی فرودستان تلاشگر را و سیری و پرخوری فرادستان بي هنر را همان گونه طبیعی و مشروع می دانستند که جایگاه سلول بینایی را بر فراز چشم و سلول کف پای را در زیر گام ها!!
من گربه ای را دیدم که دمش لای تله ای گیر کرده بود و همه تلاش و تقلای او برای رهایی هیچ ثمری در بر نداشت. او بر سر یک دو راهی مانده بود: مرگ با داشتن دم و زیستن عمری بدون دم !!
...و چه شباهت زیبایی دیدم بین او و انسان هایی که دم پاورهایشان در لای تله اوهام و خرافات سنتی گیر کرده است و سرانجام با همین پندارهای پوچ می میرند و از دام اوهام نمی رهند.
من بینایی را پنجره ای روشن به روی آگاهی و برترین موهبت الهی دیدم؛ اما داشتن بينش را هزار مرتبه برتر و بالاتر از بينايي مي دانم.
من مردمي را ديدم كه در تبيين ايده ئولوژي خود به آخر خط رسيده بودند. در آغازين سال هاي هزاره سوم اين مردم به اندازه اي دستشان از باورها تهي شده بود كه اگر كسي منحط ترين پندارهاي خرافي را از موزه هاي غبارگرفته تاريخ يا اوهام قبايل بدوي برايشان مي آورد، گروهي بدان مي گرويدند.
من باز هم زنده ماندم و به نوروزی رسیدم و زادروزم را دیدم. هنوز نمی دانم هر زادروز یک سال بر عمرم می افزاید یا از آن می کاهد.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۴)
من شوکت ، قدرت و هيبت واتيكان و كليسا را ديدم كه به اندازه بزرگي سطح شعور مردم، كوچك شده بود.
من لهاسا را در تبت ديدم كه هنوز پس از بيست و هفت قرن به دنبال نوشيدن جرعه هايي از آب حيات معنويت بود تا جاودانگي را تجربه كند. انديشه اي كه از چشمه سار معنويت و هنر بنوشد، جبه جاودانگي مي پوشد.
من مسجدالاقصي را همچون نگيني زرين دیدم نشسته بر تارك تاج جهان و ایستاده در باور زمان. او سال هاست که می گرید، نه تنها از جفاي اهريمن كه از انديشه هاي سترون.
من معبد هنديان را ديدم نشسته بر باور مردم بشكوه و ايستاده در گذر زمان، نستوه. او در باور مردمي كه از سنت گذشته و به صنعت رسيده اند،هنوز جايگاهي بس بايسته و شاني بسيار شايسته دارد.
من سپاه گوسفندان را به رهبری یک شیر دیدم که پیروز شدند بر سپاه شیران به فرماندهی یک گوسفند!!
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۳)
من زندگی را چون بادکنکی در دست کودکی دیدم که همواره ترس از ترکیدن آن لذت بهره گیری از آن را از او می گیرد.
من قبله مسلمين را كانوني ديدم كه جهت گيري بيش از يك و نيم ميليارد دل را چنان تنظيم كرده بود كه همه به يك آهنگ مي تپيدند و به يك فرهنگ مي رسيدند.
من قامت بلند فریاد را دیدم پیچیده در حریر سکوت، طنین انداز در کویر برهوت. برای شنیدن این فریاد باید گوشی از جنس درد داشت و هوشی درخور یک مرد!!
من سیلابی ویرانگر را دیدم که همه شهر را فراگرفته بود و همه ارزش ها و ارزشی ها را در خود فرومی برد. شهر را سیلاب می برد و شهروندان را ، گرداب....
در همین حال شهریار آن شهر را دیدم که هنوز پدیده بارش باران را باور نداشت و همه اوضاع را در امن و امان می پنداشت.
من دنیا را چه بزرگ دیدم از چشم دنیاگرایان و درماندگان در بند اين زندان....
و چه کوچک دیدم از دیده آنان که از لانه دنیا بیرون پریده اند و بر سینه سپهر پرکشیده اند.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۲)
من هواخواهان یک ایده ئولوژی را دیدم که در خلوت بر باورهایی پای می فشردند که بدخواهان آن ایده ئولوژی در جلوت بر آن باورها تاکید می ورزیدند.
من در کشتزار حاکمیت هیچ ایده ئولوژی، گیاهی جز هرزه گیاهان تملق، تظاهر، چاپلوسي و رياكاري نديدم؛ زيرا بستر باور جز فلوب بارور نيست.
من اسحاق نیوتون را دیدم و از او پرسیدم: تو در اثبات جاذبه زمین آیا هیچ به دافعه درخت هم اندیشیده بودی؟
درخت دافــعه دارد که ســـیب می افتد
وگرنه هیچ سقوطی دلیل جاذبه نیست
من کبوتر صلح را دیدم که برای پاسداری از صلح سر بر سندان می سپرد تا تن به عدوان ندهد.
من شاهینی پرمهر را بر سینه سپهر دیدم که از بسیاری غیرت و غرور، تجاوز و تعدی هیچ پرنده ای را در قلمرو خود برنمی تافت و با همه همت بر نفی آن می شتافت.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۱)
من هر نای نغمه خوان و نوای نگران را که دیدم و شنیدم ، آن را جاودان و آژمان يافتم. در اين جهان گذران هيچ پديده اي براي نيستي و نابودي آفريده نمي شود ؛ تنها از حالتي به حالتي ديگر دگرگون مي گردد.
من در بازار عقل فروشان همه را فروشنده دیدم. هیچ کس در میزان و اندازه عقل و خرد خود، احساس کمبود نمی کرد.
من بسياري از سیل هاي ویرانگر و پرخطر را ديدم ؛ اما من سيلي وحشتناك تر را احساس كردم كه بنيان هستي جامعه را برمي كند و درهم مي كوبيد ؛ اما نه ديده و احساس مي شد و نه كسي از آن هراس داشت.
من در جهان ارزش ها تنها یک فضیلت را برتر دیدم و آن آگاهی است ؛ و تنها يك گناه را بدتر ديدم و آن جهل و تباهي است.
من كساني را ديدم كه هر بامداد پس از پرسش از نرخ نان ! و سمت و سوي وزش باد سرگردان، آنگاه به اظهار نظر و بيان منظر درباره همه رويدادها مي پرداختند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۹)
من حکیمی را دیدم که با گفته هایش می گریست و ناگفته هایش می زیست . می گریست؛ زیرا بذر گفته هایش نمی رویید و می زیست ؛چون در هوای ناگفته ها نفس می کشید.
من احساس کردم هر چه روحم به خدا نزدیک تر می شود، از هراسم مي كاهد؛ زيرا نقطه هر چه به مركز دايره نزديك تر مي شود، كمتر مي لرزد.
من چه بسیار عیب هایی را در دیگران دیدم که چون نیک نظر کردم، بدتر از آن عیب را نزد خود یافتم.
من گاهی برخی از عیب های دیگران را زودتر از معمول می دیدم و تشخيص مي دادم ؛ زيرا پليدي و پلشتي آن عيب ها بيش از ديگران فضاي ذهن خودم را آلوده بود.
من بزرگ ترین اشتباه انسان را ترس از اشتباه دیدم ؛ زيرا انسان در بستري از آزمون خطا رشد مي كند.
من چه بسيار كساني را ديدم كه زيبا نبودند، اما زيبايي را درك مي كردند؛ خوب نبودند ، ولي خوبي را مي فهميدند و پير كهنسال نبودند، ليكن به خاطر داشتن حس كنجكاوي ، با تجربه بودند.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۸)
من دوست داشتن افراد ناشايسته را اسراف در محبت ديدم.
من هيچ كس را نديدم كه با مشت بسته و دل خسته دستم را به گرمي بفشارد.
من بسياري را ديدم كه معناي پرواز را نمي فهميدند ؛ بنابراين در برابرشان هر چه بيشتر اوج مي گرفتي، كوچك تر به نظر مي رسيدي!
من شهریاری را دیدم که که همه شهروندان را در شنفتن، زلال می خواست و در گفتن، لال . در نتیجه ملتی عادت کرده بودند به فهمیدن و نگفتن ، و حقيقت را نهفتن.
من چه بسیار براي پرهيز از گم شدن ، كودك وار دست هایی را گرفتم و گم شدم ...و اکنون من بيش از هراس از گم شدن، از گرفتن دست ها می هراسم.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۷)
من هر چه قفس را تنگ تر ديدم ، آزادي را شيرين تر و قشنگ تر يافتم.
من دروغ را چونان گلوله برفي ديدم كه هر چه دردامنه هاي كوه جامعه مي غلتد، بزرگ تر مي شود و در نهايت چون بهمني سترگ هستی جامعه را نابود مي كند.
من بيشترين دانش را از مخالفانم آموختم؛ موافقان جز تاييد گفتارها و نوشتارها حتي گامي مرا به پيش نراندند. موافقان عیوبم را ندیدند، ولي مخالفان آن ها را كاويدند؛ بنابراين آنان فريبم دادند و اينان تهذيبم كردند.
من خطا كردن را كاري انساني ، ولي تكرار آن عملي حيواني ديدم.
من سقف آرزوهايم را تا بدان جا بالا بردم كه بتوانم بر آن چراغي بياويزم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۶)
من چون دیدم که از هر چیز بهترینش را تدارم، تصميم گرفتم از هر چه دارم به بهترين شيوه استفاده كنم.
من در گیتی سه چیز را غیر قابل اتکا دیدم: غرور را ، دروغ را و عشق را ؛ زيرا انسان با غرور مي تازد، با دروغ مي بازد و با عشق مي گدازد. (دکتر شریعتی)
من عظیم ترین بنیان های سنت را در کنار بزرگ ترین پایگاه های صنعت دیدم.من مردم ژاپن را شگفت آورترین مردم گیتی دیدم که با تلفیق این دو بینش ، تمدني نو را با بينشي نو بنيان نهاده اند.
من بزرگ ترین انسان را کسی دیدم که کودکانه ترین قلب در سینه اش می تپید.
من هر گاه خود را در اوج قدرت می دیدم، به حباب مي انديشيدم و از مرداب مي ترسيدم.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۱۵)
من موفقیت را راهی بی پایان و پگاهی آژمان دیدم. در این مسیر، اصل فقط رفتن است، نه رسيدن.
من مرگ را در سیمای کسانی دیدم که می پنداشتند دیگر کاری از ایشان ساخته نیست.....و زلال جوشان زندگی را در نام جاودانه رادمردانی دیدم که در حیات کوتاهشان کوشیدند به نفع بشریت گامی بردارند.
من ارزش عمیق و قیمت دقیق انسان های بزرگ را در حجم حرف هایی دیدم که برای نگفتن دارند. (با الهام از سخن دكتر شريعتي)
من سلیمان فکوری را دیدم که دیوان روزگار ،نگین نگارینه و خاتم خسروانه را از او ربوده و آینه ارزش ها را آلوده بودند؛ معناي واژه ها را وارونه و مفهوم هنجارها را واژگونه كرده بودند.
من هر مدیری را دیدم که توان آفریدن مشکلی را داشت، همو توان ارائه راه حل را هم داشت.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.