دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۱)
من پرندگان آزاد را رهاتر از موج و فراتر از اوج دیدم. آنان بر بلندای سپهر پرواز خود نه مرزی دارند و نه ترس و لرزی .
من فانوس دریایی رابر كرانه اقيانوس رهايي دیدم که تنها و یک تنه در برابر غول شبح شب ایستاده بود و پیکان های نور را از هر سوی بر پیکر سرد و سیاه شب می بارید و ره گم کردگان گرداب های اقیانوس را راه می نمود.
من عنصر گفت وگو را ديدم كه دل هاي تاريك را به هم نزديك مي كرد و اذهان دشمنان را سامان و پيوندهاي پريشان را سازمان مي بخشيد.
....و بدگماني و تيره دلي را ديدم كه همنوايان را بينوا و بلازدگان را مبتلا مي كرد.
من گردبادی از روزمرگي را دیدم که شهر سرب و سراب را در بر گرفته ، همه درختان جوانمردي را درهم مي شكست و جوانه هاي مهرباني را مي خست؛ مُل های محبت را بر خاک می ریخت و گُل های انسانیت را با خاشاک می آمیخت.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.